یانگ شبیه تمام آنهایی که وقتی یک خارجی را میبینند، دوست دارند با او عکس یادگاری بیندازند، کنار نجیب مینشیند و به او میگوید که به لنز دوربین عکاسی لبخند بزند. صدای زنانه با لحن جدی از پستوی خانه بلند میشود: «نجیب دلیلی برای لبخندزدن ندارد.»
این نخستین و آخرین عکسی بود که یانگ سنگاپوری و نجیب قندهاری در کویته پاکستان انداختند. حالا وقتی یانگ از نجیب میگوید، چشمانش را ریز میکند تا جزئیات خاطرهی 17 سال پیش را به یاد آورد.
پای نجیب یازده-دوازده ساله و مادربزرگش ـ یگانه عضو باقیماندهی خانوادهاش ـ را جنگ و مهاجرت به کویته پاکستان کشانده بود و پای یانگ را حس انساندوستی و کمک به قربانیان جنگ. نقطهی تلاقی، کمپ مهاجران افغان در کویته پاکستان بوده است.
یانگ 50 ساله وقتی 18 سال داشت، دوست داشت پزشک شود. پزشکی را شغل پایدار و پردرآمد میدانست. وقتی در سال 1993 از دانشگاه سنگاپور گواهینامهی پزشکی خانوادگی میگیرد، در بیمارستانی مشغول به کار میشود. روزی برایش خبر میدهند که بیماری از بخش ویژهی بیمارستان که برای آدمپولدارها ساخته شده، میخواهد او را ببیند. یانگ جوان آن وقتها، پزشک اسم و رسمدار آن بیمارستان بوده است. سر وقت سراغ بیمار میرود، بیماری با سرطانی در گلو و بینی که دیگر نمیتواند حرف بزند و هوا و غذایش را با کمک لولههای مصنوعی میگیرد. با حرکات و اشاراتی به یانگ میفهماند که قلم و کاغذ میخواهد.
«داکتر جوان! شما آیندهی روشنی دارید. من برای خودم متأسفم. خیلی پول دارم، آنقدر که دو-سه نسلم را کفایت کند، اما میبینی که فعلا پول به دردم نمیخورد. در آخر زندگی، شما تأسف نداشتن یا کمداشتن پول را نمیخورید، تاسف لحظههایی را میخورید که با خانواده، دوستان و عزیزانتان سر نکردید. غلام و ماشین پول نباشید.»
بیمار پولدار سرطانی چند روز بعد میمیرد. این اتفاق در ذهن یانگ جرقهای میزند که بعد آن مدار زندگیاش سمتوسویی دیگر میگیرد: «دیگر من آزاد شدم از پول.»
یانگ 17 سال میشود که برای مردم افغانستان کار میکند و دستکم 15 سال است که در افغانستان زندگی میکند. میگوید که خیلی اتفاقی با نام و مردم افغانستان آشنا شده است.
در میانهی سالهای 1995 و 1996روزی یکی از مراجعهکنندگان درمانگاه خصوصیاش، عکسی از دختر و پدر مهاجر افغان نشانش میدهد. تمنای شش ساله و پدرش، در این عکس وضع اسفبار و ترحمبرانگیزی داشتهاند.
یانگ که خط فکری و مسیر زندگیاش بعد از حرف آن بیمار سرطانی پولدار عوض شده بود، منتظر فرصتی بود تا بهعنوان رضاکار برای نوع بشر در هر کجای ممکن، کمکی کند. فرصت فراهم میشود و برای نخستینبار زیر چتر یک موسسهی خیریهی بینالمللی برای کمک به مهاجران افغان در کویته پاکستان میرود.
پس از سقوط دولت داکتر نجیب در اوایل سال 1371 خورشیدی و آغاز دورهی پنجسالهی خشونتبار جنگهای داخلی مجاهدین و پس از آن آغاز حاکمیت طالبان، بسیاری از افغانهای عمدتا شهرنشین به کشورهای همسایه از جمله ایران و پاکستان مهاجرت کردند. یانگ در اوج مهاجرت افغانها، زمانی که در کمپهای پناهجویان در کویته پاکستان، جایی برای سوزن انداختن نبود، بهعنوان پزشک رضاکار، کارش را آغاز کرد: «مهاجرین در وضعیت اسفباری قرار داشتند. من حتا بلد نبودم که با آنها چطور تعامل کنم. آنجا فهمیدم که ما همه قربانی یک سیستم هستیم، سیستم و نظامی که برای ما آموزش نداده که بهجای جنگ مسایلمان را با گفتوگو حل کنیم.»
مهاجران افغان، یانگ پزشک را «حکیم» به معنای طبیب، خطاب میکردهاند. حالا او به همین سبب اسمش را حکیم گذاشته است. حکیم بعدها در سال 2002 با کودکی کار مهاجر، دوست میشود که کارش جمعآوری زباله بوده است. این کودک قندهاری در سال 2001 در جریان حملهی نظامی امریکا در افغانستان، تمام خانوادهاش را از دست داده بوده و با مادربزرگش زندگی میکرده است.
روزی نجیب و مادربزرگش برای خداحافظی نزد حکیم میروند. آنها میخواستهاند در درون مهاجرت، مهاجرت دیگری را در زندگی پرغم و غصهشان رقم بزنند. اینبار اما از پاکستان به ایران: «گفتند اینجا زندگی سخت است، ایران میرویم. من گفتم فرقی نمیکند، زندگی برای شما آنجا هم سخت خواهد بود… و هر دو گریستیم.»
حکیم در ادامهی سفر رضاکاریاش در سال 2004 وارد افغانستان میشود. برای تأسیس یک درمانگاه، نخست در غزنی میرود، اما وقتی با بنبستهای امنیتی مواجه میشود، راهش را به سمت بامیان کج میکند. هفت سال تمام بهعنوان پزشک، برای درمان و آگاهیدهی موارد بهداشتی در روستاهای دورافتادهی بامیان میرود و کار میکند: «آن زمان سطح آگاهی مردم از بهداشت، باورناپذیر بود. مردم حتا در مورد بیمارهای عادی و پیشگیری از آن چیزی نمیدانستند.»
یکی از خاطرههای ماندگار اما ناامیدکنندهاش برگزاری کارگاه سهماههی صلح و حل منازعه برای دانشجویان دانشگاه بامیان بوده است. وقتی میخواهد از پایان کارگاه صلح و حل منازعه و نظرسنجی از اشتراککنندگان کارگاه بگوید، از ته دل و با صدای بلند میخندد و سپس سرش را به نشانهی ناامیدی تکان میدهد: «نتیجهی نظرسنجی این بود که در افغانستان صلح نمیشود. وقتی پرسیدم پس بدون صلح چگونه زندگی میکنید، گفتند که هیچ، همیرقم تیر میشه!»
حکیم از اواخر سال 2011 تا حالا فعالیتهایش را در کابل متمرکز کرده است. در وسط حویلی نسبتا بزرگ زیر تاگ انگور با چشمان ریز، موهای صافی که چپ شانه کرده، وقتی فارسی را نزدیک به لهجهی کابلی صحبت میکند، آدم فکر نمیکند، متعلق به کشور ثروتمند و مدرن جنوبشرقی آسیا باشد.
یانگ حالا نهادی را مدیریت میکند که زیر چتر آن حدود 80 پسر و دختر جوان بهگونهی رضاکار در بخشهای برابری، ترویج و فرهنگسازی عدم توسل به خشونت و زراعت برنامههای آرمانگرانهای را چیدهاند.
در بخش برابری، زمینهی آموزش حدود صد کودک کار را فراهم کردهاند. این کودکان دختر و پسر از اقوام مختلف که اغلبشان بالای سیزده سال سن دارند از جادههای دور و نزدیک کابل فقط روزهای جمعه زیر یک سقف جمع میشوند و دری، ریاضی، مهارتهای زندگی و مضمون عدم خشونت را فرا میگیرند.
برشنای ده ساله، یکی از دانشآموزان این مکتب «بدون مرز» است. به غیر از جمعهها، شبیه صدها کودک کار دیگر با خواهر کوچکترش مهناز، در حوالی پل سرخ دستفروشی میکنند و آب و نان خانوادهی هفتنفرهشان را تأمین میکنند. برشنا و خواهرش در قد و قامت کودکان کار، اما شبیه هیچ کودک کار کابل نیستند. وقتی میخواهند به عابران چیزی را بفروشند، با متانت عجیبی سلام میکنند و بعد با لحن شیوا و کودکانه توضیح میدهند که چه چیزی برای فروش دارند و بعد از مشتریان سر به هوا میپرسند که مایلاند چیزی بخرند.
حکیم و همکارانش برای انگیزش این کودکان ماهانه بستههای مواد خوراکی توزیع میکنند. یک بار طرح ایجاد بانک غذا را میریزند، اما بهدلیل عدم حمایت مردم بینتیجه میماند.
«این طرح در دیگر کشورها جا افتاده، اما در افغانستان کسی با آن آشنا نیست. بانک غذا، در واقع جمعآوری کمک از پولدارها و تهیهی غذا برای فقرا و بهویژه کودکان کار است.»
در بخش عدم خشونت، چند تیم برای دستیافتن به یک هدف مشترک انسانی کار میکنند: کاهش خشونت و ممنوعیت جنگ. میخواهند که جنگ در میان نوع بشر ممنوع باشد. رضاکاران جوان در قالب برنامههای تیاتر، مقالهنویسی، برگزاری سیمنار، ایجاد ایستگاه رادیوی انترنتی و جمعآوری امضا از 74 کشور، سعی دارند که دستکم توجه نهادهای بینالمللی را که در راستای صلح و عدم خشونت کار میکنند، جلب کنند.
آقای یانگ، وبسایتی را برای جمعآوری کمک با الهام از خاطرهی عکس و لبخند با نجیب به اسم «سفر بهسوی لبخند» راهاندازی کرده است. معتقد است که برای خلق دنیایی که همه بتوانند لبخند بزنند، باید سخت کار کند: «حق با مادربزرگ نجیب بود. او دلیلی برای لبخندزدن نداشت. ولی برای خلق چنین دنیایی که همه دلیلی برای لبخندزدن داشته باشند، باید همهی ما کار کنیم.»
پس از راهاندازی وبسایت «سفر بهسوی لبخند»، نخستین افرادی که کمکشان را برای این گروه رضاکار فرستادند، همصنفیهای دانشگاه یانگ بودهاند. حالا شماری از نهادهای بینالمللی که در راستای عدم خشونت کار میکنند و مردمانی از گوشه و کنار جهان از طریق این وبسایت، یانگ و گروه رضاکارش را حمایت مالی میکنند.
یانگ سنگاپوری که حالا حکیم افغانستانی شده، از میان غذاهای افغانستان، قابلی را بیشتر می پسندد، اما بهدلیل چرب بیش از حد، تقریبا با فرهنگ غذایی افغانستان مشکل دارد. وقتی سوال از خصوصیات فرهنگی و رفتاری مردم افغانستان پیش میآید، میگوید که نمیتواند قضاوت کلی کند: «مردم افغانستان هم شبیه مردم دیگر کشورها، چیزهای خوب و بد زیاد دارند. اما من نمیتوانم دقیقا روی آنها انگشت بگذارم.»
ناصر لسانی 22 ساله، دانشجوی سال پنجم دانشگاه پولتخنیک کابل است. چهار سال میشود که به گروه رضاکاران پیوسته است. یانگ را «استاد حکیم» خطاب میکند و او را مردی انساندوستی تعریف میکند که در راستای برابری انسانها تلاش میکند.
«حداقل دستآوردم که بعد از پیوستن به این گروه، میتوانم از آن نام ببرم، تغییر نگاهم به مسایل و تغییر زندگی خودم است.»
حکیم وقتی نگاهی به صنف بیرنگ روی کودکان کار میاندازد که روی آن عکسهای از زوایای پنهان کودکان افغانستان و گزیدهای از نقلقولهای انشتین و گاندی قاب شده، به یاد نجیب، دوست کوچک قندهاریاش میافتد. میگوید که حتا یکبار نام و نشان او را در برنامهی «در جستوجوی گمشدگان» رادیو آزادی اعلام کرده، اما خبری از او نشنیده است.
«حالا نمیدانم چهکار میکند. زنده است یا مرده؟ طالب و داعش شده یا مثل بقیه افغانها در گوشهای زیر بار زندگی پنجه میساید. کاش میآمد. اینجا درس میخواند. مثل بقیه کودکان دلیلی برای لبخندزدن میداشت.»