داکتر محییالدین مهدی
قدیمترین کتاب بعد از قرآن كه دربارهی تاریخ ظهور اسلام نوشته شده، اثریست به قلم یک مسیحی ارمنی بهنام «سِبِئوس». کتاب او را که خود «داستان پادشاهی زیانبار و تباهِ خُسرو لعين» نام نهاده بود، زیر عنوان «تاریخ سبئوس» چاپ و منتشر کردهاند.
سبئوس كه ظاهراً اسقفى بوده، از یک خانوادهی کهن ارمنی بهنام «باگراتونى» است؛ تاجگذاری شاهان ارمنی از وظایف این خاندان بود. او بعد از سال ۶۶۱ میلادی چشم از جهان پوشيده؛ زيرا آخرين تاريخى كه در كتاب او آمده، سال مذكور است كه در آن سنه «نرسس سوم» مشهور به شینول، جاثلیق کلیسای ارمنستان، کار ناتمام اعمار کلیسای زوآر نوتس را به پایان رسانید. تصویر این کلیسا در روی جلد کتاب سبئوس به چاپ رسيده است. جاثلیق یا کاتولیکوس بالاترین مرجع دینی در کلیسای ارمنستان و گرجستان است.
موضوع کتاب سبئوس تاريخ ارمنستان است از ٤٢٨ تا ٦٦١ ميلادى. سنهی اولی با پایان سیطرهی اشکانیان بر ارمنستان و سنهی دوم با دومين سال خلافت معاويه مطابقت دارد. تا این سال كه موافق به سال ٤١ هجرى قمرى است، نه تنها هيچ يك از كتب شناختهشدهی تاريخ بهدست مسلمانان نوشته نشده بود، حتا هنوز روایات مسمی به سیرةالنبی نیز از حافظهی راویان به صفحهی تحریر درنیامده بود. نخستین کس از نُه تنى كه نسل اولِ تدوينكنندگان حديث و روايات دربارهی سیره و مغازی پیامبر شناخته مىشوند، عروه بن زبیر بن عوام است؛ او در سال ۲۳ هجری به دنیا آمده؛ یعنی در سال مورد نظر ما تازه ۱۸ سال بیش نداشته است. هر چند او ۶۸ یا ۷۶ سال عمر خورده، و در ۹۱ یا ۹۹ ق درگذشته، با اینحال بهقول دکتر اصغر مهدوی «در اینکه عروه اطلاعات خود را در کتابی تحریر کرده و یا آنکه فقط آن را بهصورت منظّم و مبوّبی به اشخاص املا مىكرده است معلوم نيست.» اما او نامههایی در پاسخ به پرسشهای مروان بن عبدالملک دارد که طی آن او از ابتدای وحی و آغاز کار مسلمین در مکه گفتوگو کرده و قسمتی از این نامهها در تاریخ طبری ثبت است (سیرت رسول الله؛ ترجمه و انشای رفیعالدین اسحق بن محمد همدانی، تصحیح اصغر مهدوی، صصح ۸ و ۹ ط). باید دانست که عبدالملک بن مروان از سال ۶۵ تا ۸۶ ق. خلیفه بوده، که آغاز کار او بیست و چند سال بعد از آخرین سنهای است که سِبِئوس كارش را تمام كرده بود.
محمد بن مسلم بن عبيدالله بن شهاب الزُّهرى (متولد ٥١ و متوفى ١٢٤ق)، از نسل دوم راويان است كه معلومات خود را از عُروه -سرسلسلهی نسل اول- گرفته، به محمد بن اسحق (معروف به ابن اسحق، متولد ۸۵ و متوفی۱۵۰ یا ۱۵۱ق)، مهمترین فرد نسل سوم سپرده است. سیرهی ابن اسحق شهرهی آفاق است، در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. نسل سوم سه تناند که هر سه دارای تألیفات در سیره و مغازی میباشند: موسی بن عقبه، ابو معشر سندی، و محمد بن اسحق. کهنترین اسناد مدونی که از قرون نخستین اسلامی بهدست ما رسیده، همین کتاب سیرهی ابن اسحق است که در نیمهی اول قرن دوم هجری نوشته شده؛ درحالیکه کتاب سبئوس در نيمهی اول قرن اول -يعنى يك قرن قبل از اين- نوشته شده است.
با این مقدمات برمیگردیم به کتاب سبئوس كه موضوع آن تاريخ ارمنستان -محل تقابل قدرتهای جهانی- است.
ارمنستان طى اين سالها (و چه بسا پیش از آن)، میدان جنگ دو قدرت بزرگ -یعنی روم و ایران- بود و از حدود سال ۶۵۰ میلادی به بعد، پای عنصر تازه به دورانرسیدهی خلافت اسلامی، یا آنطوری که خود سبئوس مىگويد «پادشاهی اسماعیلیان» به این میدان کشیده میشود. در کتاب سبئوس، بخشهايى كه به اين مورد پرداخته، از اهميت کمنظیری برخوردار است.
۱. هرچند دستكم ١٤٨٥ سال قبل از سبئوس، نام عرب بهعنوان قوم، در كتيبهی آشوری شلمنصر سوم(٨٥٩-٨٢٤ ق.م) ذكر گرديده بود؛ بعد از آن در كتيبههاى بابلى، سپس در كتيبهی هخامنشى بیستون؛ سپس در تورات، در تلمود؛ در کتاب پارسهای اشیل یا آیسخولوس یونانی، در تواریخ هرودت، گزنفون، و استرابون، که همه پیش از سبئوس بودهاند، اهالى سامى نژاد صحراى جنوب شرق بينالنهرین را عرب خواندهاند؛ معهذا سبئوس آنان را اسماعیليان مىخواند. اين به آن دليل است كه تورات ساكنان حجاز را بدين نام خوانده، و آنان را فرزندان اسماعيل (ع) بن ابراهيم (از بطن هاجر) معرفى مىكند. سبئوس بنى اسماعيل را عرب نمىداند.
امپراطور هیراکلیوس در ردِ ادعای مالکیتِ اعراب بر شامات و اردن، به آيههای از تورات استناد نمود: «اسماعیلیان در بادیه بهسر می بردند» (عهد عتیق؛ سفر پیدایش، باب سی و هفتم). هاجر به غير از اسماعيل، مادر شش پسر ديگر بهنامهاى عمران، مدن، مديام، يكسان، يزبوك، و مليساو بود.
سبئوس فلسفهی ظهور اسلام، و حکمت انتشار سریع این آیین را براساس آموزههای تورات، بر مبنای انگیزهی دینی-قومی بیان میکند، و بر مبنای تعبیر خواب دانیال، شگون بدی به آن پیشبینی میکند. سبئوس مىنويسد: «چه کس را یارای تشریح فجایع هولناک آدمکشان اسماعیلی است که زمین و دریا را به آتش کشیدند؟ دانیال نبی از مدتها قبل پیشبینی کرده بود که چنین فاجعهای بر اهل زمین فرود آید. او رویای چهار وحش را بیان کرد، به نشانهی چهار پادشاهی که از صفحهی روزگار محو خواهند شد [نخستین آنان پادشاهی یونانیان، دومی از ایرانیان، سومی از یأجوج و مأجوج بود]…؛ اینک وحش چهارم که هولناک و مهیب و بسیار زورآور بود و دندانهای بزرگ آهنین داشت و آروارهای او مسین بود و باقیمانده را میخورد و پارهپاره میکرد و به پایهای خویش پایمال مینمود. این چهارمین از جانب جنوب آمد و پادشاهی اسماعیلیان است» (سبئوس، ص ٢٢٠). آنگاه سبئوس اين آيه را از تورات نقل مىكند: اسماعیلیان «از بیابان هولناک میآید، همچون گردبادی که از جنوب میآید» (کتاب اشعیای نبی، باب بیستویکم:۱)
۲. دومين نكتهی بدیع در کتاب سبئوس اينست كه مىگويد پارتها از احفاد برادر ابراهيم بودند. «[حضرت] ابراهیم (ع) بار دیگر زنی گرفت که قطوره نام داشت؛ و او [شش پسر بهنامهای] زِمران، يُفشان، مدان، مديان، يِشباق و شوها را برای او زایید. و ابراهيم تمام مايملك خود را به اسحاق [كه از بطن ساره بود]، بخشيد. اما به پسران کنیزانی كه ابراهیم داشت [و سبئوس آنان را فرزندان عاقشدهی ابراهیم میخواند، ص۲۵۳]، عطايايى داد، و ایشان را در حين حيات خود، از نزد پسر [دلبند] خویش اسحاق، به جانب مشرق، به زمين شرقى فرستاد» (سفر پیدایش؛ باب بیستوپنجم: ۱ تا ۶). بنا به آیات ۲ تا ۴ کتاب اعمال رسولان خود نیز به امر پروردگار که فرمود از خویشان بتپرست خود دست بکشد «زوجهی خود ساره را برداشته با پدر و برادر و برادرزادهی خود لوط به حَرّان در ملك جزيره انتقال فرمود.»
ابراهیم دو برادر داشت: حاران و ناحور؛ لوط پسر حاران بود (سفر پیدایش، ۱۱: ۳ و ۳۲).
این دو فقره مبنای دو ادعای تاریخی را که از دیریست در شرق مطرح میباشد روشن میکند:
الف. مورخین ارمنی گمان میکنند که «پارت»ها (قبیلهای که اشکانیان بدان منسوبند) از فرزندان ابراهیم، و از زن او بهنام قطورهاند (سفر پیدایش، باب بیست و پنجم: ۲).
شاخهای از پارتها در سرزمینی بهنام سیوستان (بلوچستان شرقی) با مرکزیت سِبِی، مقارن ظهور مسیحیت، دولتی ساختند که به پرثوههای جنوبی مسمی گشتند. بهنظر مىرسد كه پرودز اُ. شِروو زبان شناس امريكايى به همين نكته نظر داشته، آن جا كه مىنويسد: «کوششهایی نیز شده است تا این واژه [پشتو] را با نامهای اقوام ایرانیِ شرقى كه در منابع ادبى كهن آمده، مرتبط بدانند، مثلا با نام «پرزیوی» که بطلمیوس آورده و خاستگاه اولیهشان از رُخَج و هلمند تا كوههاى سليمان و تا غزنى-كابل گسترش داشت» (راهنمای زبانهای ایرانی، ج ۲، ص ۶۳۲). منظور از «منابع ادبی کهن»، کتاب مقدس است؛ آنجا که شهر پرتوک [بطلمیوس، کتاب ۶، ص ۴٠١؛ کتاب ۶، فصل ٨، ص ۴٣١ و بعد) را که در شمال اریک (هرات) موقعیت داشته، «پرتیوک آریایی» نام نهاده است[Acr 2.9. به نقل از ایرانشهر در جغرافیای بطلیموس؛ ص ٣٣، ۴۶]. آنگاه مارکوارت در دلیل این نامگذاری مینویسد:«بهنظر من این نام به واسطهی این است که حکومت از این قوم آغاز شده است. اما پارسها این ناحیه را خراسان یعنی مشرق مینامند…» (همان صفحه).
ب- این فقره که «ابراهیم… با پدر و برادر و برادرزادهی خود لوط به حران در ملک جزیره انتقال فرمود»، مبنای نظریهای برای شناخت قومی بهنام پشتون شمرده میشود.
خوشحال خان در نسبشناسیاش دو نکتهی تازه را مطرح میکند: یکی اینکه او جد اعلای پشتونها را نه یهودا که خواجه نعمتالله هروی و دیگران گفتند؛ و نه بنیامین که آخوند درویزه میگوید؛ بلکه حاران یا ناحور میداند، که هر دو برادران حضرت ابراهیم بودند.
دوم خاستگاه اولیهی پشتونها در «مشرق» و در «زمین شرقی» را، نه در غور، بلکه در کرمان و سیستان میداند (دستارنامه،صص١٨٢-١٧٧). گویی خوشحال خان به این دو نکته توجه داشته که چنین ادعای بکری را مطرح میکند. (اين موضوع را در جايش دنبال مى كنيم).
۳. نكتهی سومی که در كتاب سبئوس تازگى دارد، همانا شرکت یهودیان در كنار مسلمانان -به قول سبئوس اسماعيليان- در جنگ با رومیان است. سبئوس از قول حضرت رسول اكرم نقل مىكند: «وی میگفت: خداوند سوگند یاد کرده که این وادی (١) تا ابد مُلك ابراهيم و اعقاب او باشد». این عبارت در کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب پانزدهم آمده است. به قول سِبِئوس منظور از أعقاب ابراهيم، هم بنى اسراييل و هم بنى اسماعيل است؛ او -بازهم از قول حضرت رسول ادامه مىدهد: «و [خداوند] از روی لطفی که به بنی اسراییل داشت، این وعده را نیز در همان روزگار محقق گردانید. اینک شما اعقاب ابراهیم میباشید و خداوند وعدهی خود را دربارهی ابراهیم و اعقابش محقق گردانیده است. پس خدای ابراهیم را از سرِ صدق و خلوص بپرستيد، و برويد و سرزمينى را تصرف كنيد كه خداوند به پدر شما، ابراهيم، عطا كرد. و چون خدا با شماست كسى نخواهد توانست در جنگى بر شما غلبه كند» (تاریخ سبئوس، صص ٢٠٧-٢٠٦). پیام پیامبر را بهکار بستند؛ «و دوازده قبیله، به عدد قبیلههای خاندانهای به طریقهای خود، و از صحرای پاران [٢] حرکت کردند و رفتند. و دوازدههزار مرد را همانند فرزندان اسراییل، به قبیلهها تقسیم کردند -هر هزار مرد برای یک قبیله- تا ایشان را به وادی خودشان برسانند. آنان به راه افتادند، وادی به وادی را مطابق خط سیر نیاکان خود طی کردند». آنگاه دوازده فرزند اسماعيل را نام مىبرد: نبايوت، قيدار، ادبيل، مبسام، مشماع، دومه، مسا، حدار، تيما، يطور، نافيش و قدمه و باز مىنويسد: «اینها قبایل اسماعیل هستند. آنان به موآب در وادی روبین [٣] رسیدند و این موقعی بود که سپاه یونان [روم] در خاک عربستان [٤] استقرار یافته بود. پس به یکباره بر آنان یورش بردند، و شمشیرهای خود را در کار آنان کردند تا چنان که حتا تئودورس برادر هراكليوس امپراطور را هم ناچار به فرار كردند. سپس خود باز آمدند و در خاك عربستان فرود آمدند.
پس از آن بقيهی احفاد اسراییل انجمن شدند و با هم دست اتحاد دادند و بنای تشکیل سپاه عظیمی را گذاشتند. و پیغامی هم برای پادشاه یونان (روم) فرستادند به این مضمون: خداوند این سرزمین را ملک موروثی ابراهیم، پدر ما، قرار داد تا پس از او هم ملک اعقابش باشد. اینک ما اعقاب ابراهیم هستیم. و مدت مدیدی است که این وادی را در اشغال خود داشتهای. پس خودت آن را با صلح و صفا رها کن تا نیازی به ورود ما به آنجا پیش نیاید. در غیر این صورت ملک خویش را با توسل به زور متصرف خواهیم شد» (صص۲۰۸-۲۰۷).
این جنگ همانست که ابوبکر پس از برگشت لشکر اسامه، آن لشكر را به یازده دسته تقسیم کرد، به این جزئیات: ۱) خالد بن ولید به جنگ طلیحه بن خویلد و مالک بن نویره؛ ۲) عکرمه بن ابوجهل به جنگ مسیلمهی کذاب؛ ۳) مهاجر بن ابی امیه به جنگ اسود کذاب عنسی و به جنگ قیس بن یکشوح یمنی؛ ۴) خالد بن سعیدعاص بهسوی حمقتین مشارف شام؛ ۵) عمرو عاص به جنگ قضاعه، ودیعه و حارث؛ ۶) حذیفه بن محصن غلفانی به جنگ مردم دیا؛ ۷) عرفجه بن هرثمه به جنگ مردم مهره؛ ۸) شرحبیل بن حسنه به جنگ قضاعه؛ ۹) طریفه بن حاجز به جنگ طایفهی بنی سلیم؛ ۱۰) سوید بن مقرن به جنگ تهامهی یمن؛ ۱۱) علا بن حضرمى به جنگ بحرين. «این سالاران از ذوی القصه [پادگان ابوبکر] حرکت کردند، و هر کدام با سپاه خویش سوی مقصد روان شدند و ابوبکر دستور خویش را برای آنها نوشت و سوی گروه مرتدان نیز نامه نوشت» (طبری، ج۴، صص ۱۳۷۵-۱۳۷۶)؛ (ابن مسكويه رازى؛ تجارب الامم ج١، صص ٢٤٦-٢٤٥، با اختلاف اندک).
از سه فقرهای که سِبِئوس ادعا نمود -يعنى تقسیم سپاه به یازده پرچم، گماشتن سرلشکرانی از تبار بنی اسماعیل، و اشتراک یهودیان با بنی اسماعیل در این جنگ- دو تای آن در قولهای نقلشده از طبری و ابن مسکویه، با تفاوت اندک دیده میشود؛ برای اثبات مورد سوم، تا هنوز سندی بهدست نیامد. الّا اينكه چون پيامبر يهوديان بنى قينقاع را به «اِذرعات» شام تبعيد کرد، آن عده از بنى قينقاع كه اسلام را پذيرفتند و در مدينه باقى ماندند، در غزوهی تبوک با رومیان، در کنار مسلمانان بودند. وقتی شتر پیامبر گُم شد، از آن جمله بود «زید بن نصیب قینقاعی که منافق بود در اردو پیش با روی بود و گفت: محمد گوید که پیمبر است و از آسمان به شما خبر میدهد، اما نمیداند شترش کجاست؟» (طبری، ج۴، ص۱۲۳۶). چون سِبِئوس حوادث چهل سال اول اسلام را بهطور بسيار فشرده نوشته، امكان اينكه رويدادها باهم خلط شده باشد، وجود دارد. زيرا سِبِئوس نه سنوات حوادث را ذكر مىكند، نه نامى از پيشواى مسلمانان مىبرد. بنابرين امكان التباس ميان حوادث تبوك، كه در حيات پيامبر واقع شد، با حوادث ذوى القصه، كه در عهد ابوبكر واقع شد، وجود دارد؛ چون فاصلهی زمانی اندکی در میان است.
۴. چگونگی مرگ یزدگرد: اكثر مورخین اسلامی بر آنند که یزدگرد در مرو بهدست آسیابانی، یا به اشارت او کشته شد و جسدش در آب انداخته شد.
چند روایت از طبری:
1. ابن اسحق گفته که یزدگرد از کرمان به مرو گریخت و از مرزبان آنجا مالی خواست. مرزبان از ترکان کمک خواست و کسان شاه را بکشت. شاه به خانهی مردی که سنگ آسیا دندانه میکرد پناه برد؛ شبانه در خواب او را بکشت و پیکرش را در مرغاب بینداخت.
2. هذلی همین روایت را سوای کمک خواستن از ترکان آورده و گفته که پیکر شاه را از مرغاب درآوردند و در تابوت چوبین نهادند. و به گفتهی بعضیها وی را به استخر بردند و در آغاز سال سیویکم آنجا به گور کردند و مرو خدا دشمن نام گرفت.
3. خرداذبه رازی گوید که چون یزدگرد به خراسان آمد، خواست ماهویه را عزل کند. او به ترکان نامه نوشت. ترکان بهسوی مرو آمدند. یزدگرد با آنان درگیر شد. ماهویه به ترکان پیوست. یزدگرد پیاده فرار کرد و به آسیابی پناه برد. از آسیابان زمزمهگو خواست. آسیابان به کسان ماهویه راز گفت؛ ماهویه فرمان داد که سرش را بیاورند. موبد او را از این کار منع کرد و یادآور شد که دین و شاهی بههم پیوستهاند؛ حرمت بیبدل را مشکن. ماهویه خشمگین شد و کسان خود را با آسیابان فرستاد تا او را بکشند. کسان ماهویه جرأت نکردند، اما آسیابان -درحالیکه شاه در خواب بود- سر او را با سنگ بکوفت، آنگاه از تن جدا کرد. پیکرش را در مرغاب انداخت؛ و اسقف مرو بیامد، پیکر را در تابوتی نهاده به استخر فرستاد.
4. هشام بن محمد گوید که بعد از جنگ نهاوند یزدگرد به اصفهان آمد، و مطیار نام دهقان آنجا که بعد از جنگی با عربها، نزد عجمان اعتباری یافته بود، به او اهانت کرد. به ری رفت؛ فرمانروای طبرستان از او خواست که به آنجا بیاید؛ و گفت: «اگر اینک دعوت مرا نپذیری و بعد پیش من آیی، ترا نمیپذیرم و پناه نمیدهم». یزدگرد نپذیرفت؛ از آنجا به سیستان رفت، و با هزار چابکسوار به مرو آمد. از سران قوم فرخزاد با او بود. از شاهان چین، فرغانه، کابل و شاه خزر بر ضد عربان کمک طلب نمود. ماهویه دهقان مرو، مانع ورود شاه به کهندژ مرو گردید. فرخزاد از شاه خواست به دیار ترکان رود؛ یزدگرد نپذیرفت و خواست دهقانی مرو را از براز پسر ماهویه بگیرد و به سنگان برادرزادهی ماهویه دهد. این کار ماهویه را به دشمنی با شاه برانگیخت. با نیزک طرحان حیله کرد، تا فرخزاد را از او دور کردند. فرخزاد بانگ زد و گریبان درید و گرزی را که پیش رو داشت برداشت و میخواست پدر براز را بزند، گفت: ای شاهکُشان، دو شاه را کشتید و دانم که این را هم میکشید. آنگاه نیزک از شاه خواست تا یکی از دخترانش را به زنی به او بدهد. شاه خشمگین شد و گفت: ای سگ! با من جسارت میکنی؟ نیزک با شمشیر بزد، یارانش کسان شاه را بکشتند؛ شاه فرار کرد و در خانهی آسیابانی پنهان شد. آسیابان کسی را نزد او آورد که زمزمه کند، تا شاه نان بخورد. آن شخص وقتی برگشت، جای یزدگرد را به ماهویه نمود. کسان او آمدند و بعد از ضبط زیورش، او را با زهی خفه کردند و جسدش را در رود مرغاب انداختند. اسقف مرو جسد را بیرون آورد و در جایی نهاد که نشیمنگاه اسقف بود و خاک بر آن ریخت.
5. کسان دیگری گفتهاند که یزدگرد از میان راه دو طبس و قهستان به مرو آمد. دو سردار مرو یکی بهنام براز و دیگری بهنام سنگان که به همدیگر مخالفت داشتند، به او پیوستند. براز را خاصهی خود کرد؛ سنگان حسد آورد. شاه به تحریک براز، نیّت قتل سنگان نمود؛ این راز افشا شد. سنگان با لشکری آهنگ قصر یزدگرد کرد. براز کمکی نکرد؛ یزدگرد تاب لشکر سنگان نیاورد، ناشناس از قصر بیرون شد و پیاده سر خویش گرفت و در آسیابی در آمد. آسیابان از او چیزی خواست؛ شاه کمربند مرصع خود را به او داد. آسیابان از گرفتن آن ابا ورزید، و بهجای آن چهار درم خواست. شاه گفت نقره ندارم. آسیابان با چربزبانی شاه را خوابانید، آنگاه با تبری کلهی او بکوفت و سرش از تن جدا کرد؛ جثهاش را به رودی بینداخت. خبر قتل شاه به ایلیا مطران مرو که اهل اهواز بود رسید. ترسایان را گرد آورد؛ از خدمات جد او یعنی خسرو اول، و مادربزرگش شیرین به نصارا سخن گفت؛ و از آنان خواست که در دفن با عزت شاه او را همراهی کنند. او را در دل بستان مطرانها به خاك سپردند.
ابن مسکویه رازی دو روایت در چگونگی مرگ یزدگرد آورده که شبیه به دو روایت اخیر طبری میباشند:
1. یزدگرد سالیان درازی را در پارس، کرمان، سیستان، خراسان سرگردان بود؛ تا سرانجام رو به مرو نهاد. ماهویه که شاهک مرو از جانب او بود، دروازه را به روی او بست؛ همراهانش او را تشویق کردند که به توران زمین رود. یزدگرد نپذیرفت. ماهویه در پی نابودی یزدگرد برآمد تا با همدستی نیزک ترخان زمینهی سازش با تازیان برابر گردد. یزدگرد از نزد آنان گریخت و به خانهی آسیابانی در آمد و سه روز در آنجا بماند. کسی از وجود او در منزل آسیابان به ماهویه خبر داد. یزدگرد خود را در کنار رود پنهان کرده بود؛ از بوی مشک و از روی پاچهی دیبای لباسش او را پیدا کردند. با زهی او را خفه کردند و در رود مرو انداختند.
2. یزدگرد در پی برترنهادن نزار [براز] پسر ماهویه، بر سنگان (برادرزادهی او) بود. نزار کوشید رأی شاه را دگرگون سازد. سرانجام یزدگرد در صدد قتل سنگان برآمد. این راز افشا شد؛ سنگان با سپاهگران رو بهسوی قصر یزدگرد آورد. یزدگرد چون چنین دید، بیباره و ستور پا به گریز نهاد، تا خود را از مرگ برهاند. به آسیابی درآمد. وقتی به خواب رفت، آسیابان به طمع لباس او، با ضرب تبری فرق او را شکافت؛ جامه و زیور از تنش بیرون آورد، و جسد بیجانش را به رود افکند. خبر کشته شدن یزدگرد به گوش مطران مرو رسید؛ وی ایلیا نام داشت و از مردم اهواز بود. باری ترسایان پیرامون خود را گرد کرد و به آنان گفت که شهریار ایران از نبیرهی شیرین است که آیین ترسایی داشت. …«بر سر آنم که آرامگاهی بسازم، پیکرش را با شکوه بردارم و در گور نهم». «و این در سال سیویک هجری بود» (تجارب الامم،ج۱، ص۳۹۲).
طبیعی است که نمیتوان همهی این روایات را پذیرفت؛ چه، اختلاف میان آنان به حدی است که جمعبستن میانشان امر ناممکن مینماید. میتوان در درستبودن همهی آنان شک کرد. چنین مینماید که درینجا «شبیهسازی» صورت گرفته؛ داریوش سوم در همین حوزهی خراسان، و بهدست بسوس ساتراپ یا والی همین ایالت کشته شد. طبری خود از زبان فرخزاد به این نکته اشاره دارد: «ای شاهکشان، دو شاه را کشتید دانم که این را نیز می کشید»؛ شاه دوم پیروز ساسانی (۴۵٩-۴٨۴م) بود. این شبیهسازی برای تحقیر هرچه بیشتر ساسانیها از طرف عربها صورت گرفته است؛ چنانکه گفتهاند: تاریخ را فاتح مینویسد.
اما سبئوس روايت ديگرى دارد؛ تكرار اين نكته را از نوع احسن مىدانم كه سبئوس كتابش را ده سال بعد از مرگ يزدگرد نوشته است:
«در سال بیستم پادشاهی یزدگرد، شاهنشاه ایران، سال یازدهم امپراطوری کنستانس، که به پیروی از نام پدرش کنستانتین بدین نام نامیده شده بود، و سال نوزدهم استیلای اسماعیلیان [۶۵١ یا ۶۵٢ میلادی] سپاه اسماعیلیان که در خاک ایران و در خوزستان میبود، در پی یزدگرد، پادشاه ایران، به جانب خاور رفت و وارد سرزمینهایی شد که پَهلَو نام داشت، و همان سرزمين پارتهاست. يزدگرد از چنگ آنان گريخت و توانست سرانجام جان به در برد. اما در حوالى مرز مملكت كوشانها باز گرفتار آنان شد و آنان سر همهی سربازانش را بریدند. اما خود بازهم گریخت و به میان سربازان تتالیک[هیپتالی] پناه برد که از ممالک اطراف به یاریاش آمده بودند. اینک شاهزادهی مادها -همو که در بالا در بارهاش گفتم که به سرزمینهای خاور و به نزد پادشاه آنان رفت، سر به شورش برداشت، و خود را در جایی پنهان داشت(٥)- از اسماعیلیان خواست تا سوگند وفاداری یاد کنند و سپس حرکت کرد و به بیابان رفت تا خود را تسلیم ایشان کند. در این زمان سپاه تتالیک یزدگرد را گرفتند و سرش را از تن جدا کردند. یزدگرد مدت بیست سال سلطنت کرده بود. با مرگ او فرمانروایی دودمان ساسان هم بهسر رسید که مدت ۵۴٢ سال [در اصل مدت ۴٢۵ سال] بر تخت نشسته بودند» (صص٢۵۶-٢۵٧).
پاورقى ها:
1- وادى مقدس يا ارض مقدس يكى از مناطق ذيل بوده است: الف-بيت المقدس، ايليا؛ ب-اطراف طور سينا؛ ج-فلسطین و نواحی اردن؛ د-تمام شام (تاریخ مرصع، ص ٧١۶).
٢- پاران یا فاران نام همان صحرایی است که سرگذشت هاجر، مادر اسماعیل در آن واقع شد (کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب بیستویکم:٢١).
٣- موآب منطقهای در شرق دریای مرده (بحرالمیت) که متعلق است به وادی روبین (کتاب مقدس، کتاب یوشع، باب سیزدهم: ١۴).
۴- چون در اوایل دورهی ساسانی، نام عرب فقط بر مردم شمال شبه جزیرهی عربستان کنونی اطلاق میشد، سرزمین آنان عربستان خوانده میشد. در اواخر این دوره نام عمومی «تازی» برای تمام قبایل عرب پیدا شد؛ ازینرو سبئوس دو سرزمين عربستان و تاجكستان را بهصورت مجزا ياد كرده است.
٥- متأسفانه در مورد اين شهزاده معلوماتى بهدست نيامد.
منابع:
١. تاریخ سبئوس؛ تألیف اسقف باگراتونیک شبه ئوس؛ ترجمهی محمود فاضلی بیرجندی، نشر ققنوس، تهران ١٣٩۶ش.
٢. تجارب الامم (۶ جلد)؛ ابوعلی مسکویهی رازی؛ ترجمهی دکتر ابوالقاسم امامی، انتشارات سروش، تهران١٣۶٩ش.
٣. تاریخ طبری؛ محمد بن جریر طبری؛ ترجمهی ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ هشتم ١٣٩0.
۴. تاریخ مرصع؛ افضل خان ختک؛ تصحیح و تحشیه: دوستمحمد کامل مومند؛ یونیورسال بک ایجنسی-پیشور٢٠٠۶ م.
۵. دستارنامه؛ خوشحالخان ختک؛ تحقیق و تحشیه: عبدالقیوم زاهد مشوانی، مومند خپرندویه تولنه، ننگرهار ١٣٩٣ل.
۶. کتاب المقدس و هو کتاب العهد العتیق (٢مجلد)؛ ترجمه به فارسی: فاضل خان همدانی؛ ادنبرغ، مطبعهی کنستبل، ١٢۶١ ق مطابق ١٨۴۵م.
٧. سیرةرسول الله مشهور به سیرةالنبی (٢جلد)؛ ترجمه و انشای رفیعالدین اسحق بن محمد همدانی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ دوم١٣۶١.
٨. راهنمای زبانهای ایرانی (٢جلد)، ویراستار رودیگر اشمیت؛ ترجمهی فارسی زیر نظر رضایی باغ بیدی، انتشارات ققنوس، تهران ١٣٨٣-١٣٨٢ش.
٩. ایرانشهر در جغرافیای بطلیموس؛ پروفسور یوسف مارکوارت؛ ترجمهی مریم میراحمدی، انتشارات طهوری، ١٣٨٣ش.