- عارف یعقوبی
وقتی که «استیو بنن» استراتژیست با نفوذ محافظه کار، در سال ۲۰۱۷ مشاور ارشد دونالد ترمپ رییس جمهور امریکا شد، موضعگیریهای «اسلام هراسانه»اش بیشتر رسانهای شدند: او این ایده را تبلیغ و ترویج میکند که گویا اسلام «دین» نیست، بلکه یک ایدئولوژی است که اهداف سیاسی- نظامی دارد. آقای بنن که از باورمندان تئوری «برخورد تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون است، فکر میکند پس از پایان جنگ سرد، جهان اسلام با جهان یهودیت- مسیحیت در تقابل قرار دارد و فرهنگ و هویتهای مذهبی، خاستگاه همهی درگیریها است. آقای بنن با پردازش چنین تفکری، یک آجندای مشخص سیاسی نیز دارد: میخواهد آزادی فعالیت دین اسلام را در امریکا – از نگاه قانونی – محدود کند. او تلاش میکند راست افراطیهای بیشتر را متقاعد کند که گویا اسلام «دین» نه بلکه یک «ایدئولوژی» است که مثل سوسیالیسم و کمونیسم اهداف سیاسی و نظامی دارد؛ بنابراین نباید آزادانه در امریکا فعالیت داشته باشد. متمم اول قانون اساسی ایالات متحده امریکا، آزادی ادیان را در این کشور ضمانت میکند، بر همین اساس است که مسلمانان امریکا میتوانند با روسری و حجاب در مکتب، دانشگاه و دیگر مکانهای عمومی شرکت کنند، مساجد داشته باشند وآزادانه مراسم دینی برگزار کنند. شبیه مسیحیان و یهودیان این کشور. اما اگر اسلام – آنگونه که آقای بنن میخواهد – به عنوان یک ایدئولوژی شناخته شود، در آن صورت مسلمانان امریکا برای اجرای مناسک دینی خود، پشتیبان قانونی را از دست میدهند.
چنین جهتگیریهای تند پیرامون دین اسلام، تنها در محافل وحلقات سیاسی امریکا محدود نمیشوند، سالهای اخیر برخی نویسندگان شناخته شده و فیلسوفان پرآوازهی این کشور- از جمله سَم هِریس و کریستوفر هیچنز – نیز موضعگیریهای بسیار رادیکال در باب اسلام داشته و ادعا کردهاند که «دکترین» اسلام با ارزشهای لیبرال دموکراسی و آزادی و حقوق بشر، سازگار نیست. هرچند این دسته از نویسندگان و فیلسوفان، همهی ادیان را به شدت مورد انتقاد قرار میدهند، اما مشخصاً موضعگیریهای آقای «هریس» در مورد اسلام متفاوت است. میگوید اسلام در «ذات» خود با ارزشهای لیبرال دموکراسی سرِ سازگاری ندارد. او از رفتارواعمال گروههای تندرو مثل القاعده وداعش و طالبان نتیجه میگیرد که «دکترین اسلام خشونت را ترغیب میکند». هریس با استناد به چالشهای پلورالیسم فرهنگی و اجرای قوانین سختگیرانه در مورد «ارتداد» وآزادی بیان در کشورهای اسلامی، ادعا میکند که ارزشهای اسلامی با مدرنیته ذاتاً آشتی پذیر نیستند.
وضعیت موجود که با موج از «بیگانه»ستیزی و اسلامهراسی در کشورهای غربی همراست، جامعهی اسلامی و جوانان مسلمانِ ساکن غرب را با سوالهای جدیتری روبرو کرده است: آنها میپرسند «آیا دینی که از پدران و مادرانشان به میراث مانده و میلیونها انسان در سراسر جهان از آن پیروی میکنند، واقعاً با ارزشهای مدرن سازگار نیست؟»
اسلام بدون افراطیت
اما واقعیت این است که موضعگیریهای راستافراطیها در امریکا ونویسندگانی جون سم هرس، ریشه در تحولات سیاسی و فرهنگی جهان در چند دههی اخیر دارد، نه اصولاً با دکترین اسلام و تجربهی تاریخی مسلمانان در۱۴ قرن گذشته. اسلام میتواند با لیبرال دموکراسی سازگاری داشته باشد. این درست است که اسلام سیاسی مشکل دارد؛ سالهاست که یک اقلیت کوچک مسلمانان عدم تحمل پذیری را جشن میگیرند و آتش خشم و خشونت بر میافروزند، اما این تراژدی بیشتر ریشه در فرهنگ، اقتصاد، تحولات سیاسی و جغرافیا دارد تا دکترین و آموزههای اسلام. فروکاستن تمام مشکلات جهان اسلام به گزارههای دینی، اشتباه محض است. تجزیه و تحلیل راست افراطیها یک مشکل بنیادی دارد: آنها نمونههای رفتار افراطگرایانه برخی مسلمانان را در نظر میگیرند و آن را به شیوههای توصیف میکنند که گویا این مشکل در«ذات» اسلام است. این تعمیم و کلی گویی منصفانه نیست. چرا؟ چون اگر این ادعای منتقدان اسلام درست میبود – اسلام به طور ذاتی خشونت آمیز و غیر قابل تحمل میبود – ما باید در۱۴ قرن گذشته، پیوسته شاهد خشم و خشونت و دیگر ستیزی و آدم کشی در جوامع اسلامی میبودیم. اسلام در بیش از۱۴ قرن گذشته وجود داشته. آنچه ما بر بنیاد شواهد و متون تاریخی میدانیم این است که سرزمینهای اسلامی دراین سالها پیوسته در جنگ نبودهاند؛ جهان اسلام برای قرنها در صلح بوده است. آنگونه که «زاخاری کارابل»، یکی از پژوهشگران غربی میگوید، اگر 70 سال گذشته را حذف کنیم، به طور کلی جهان اسلام بیشتر از جهان مسیحیت دربرابر اقلیتها تحمل پذیر بوده است. به همین دلیل تا اوایل دهه ۱۹۵۰بیش از یک میلیون یهودی در جهان عرب زندگی می کردند- نزدیک به دو صد هزار یهودی تنها در عراق. برای قرن ها در زمان «امپراتوری عثمانی» و «امپراتوری ایران» سرزمینهای اسلامی مکانی امن برای اقلیتهای مذهبی— از جمله یهودیان و مسیحیان بود.
آنگونه که «مصطفی آکیول» روشنفکر ترک و نویسندهی کتاب «اسلام بدون افراطیت» میگوید، برخلاف ادعاهای برخیها، ایدهی «آزادی» در حوزهی الهیات، سیاست و اقتصاد در اسلامِ کلاسیک، امر ناشناختهای نیست. قرآن که در قرن هفتم گردآوری شده، نسبت به سنتها و شرایط و مقتضیات زمان و مکان آن روزگار، پیامآور افکار و اندیشههای بسیار مدرن و ترقیخواهانه است. «با تصویب قوانین حراست از اموال، تجدید نظر به حکم عقل و حمایت از ایدهی حاکمیت قانون در اسلام، میتوان به این نتیجه رسید که کشورهای اسلامی ظرفیت سازش با لیبرال دموکراسی را دارند، به شرطی که نه اسلام گرایان و نه قدرتمندان سکولار مجوز این را داشته باشند که دین را با سیاست مخلوط کنند». به عبارت دیگر دین از سیاست جدا باشد. در عصروزمانهی حاضر، آنچه بیشتر روحیه سازشناپذیری اسلام با لیبرال دموکراسی را تقویت بخشیده، رفتارهای فرهنگی، سنت و عادت های قبیلهای برخی جوامع اسلامی است، نه اصولاً دکترین و آموزههای اسلام.
عربستان سعودی؛ نماد قرائت سنتی از اسلام
یکی از کشورهایکه قرائت بسیارخُشک وسنتمحور از دین و نمودهای دینی دارد، عربستان سعودی است. حکومت پادشاهی عربستان سعودی، زنان را اجازه نمیدهد در حوزههای عمومی با مردان یکجا دیده شوند، اما زنان و مردان درخانهی خدا، که مقدسترین مکان مسلماناناست، میتوانند در کنار همدیگر باشند. باهم طواف کنند. این رفتار دوگانه، یک تناقض آشکار در تفسیر و قرائت دینیاست که بیشتر نگاهی به شدت ایدئولوژیک و«ابزاری» آل سعود را نسبت به نمودهای دینی برجسته میکند. به عبارت دیگر، آنچه در عربستان جریان دارد ما را بیشتر متوجه فرمانروایی فرهنگ و سنت در جایگاه آموزههای قرآنی میکند. مثلاً، زنان عربستانی، در بیشتر رستورانتها، کنفرانسها، پارکها ومراکزخریدوفروش، اجازه ندارند با مردان در یک بخش قرار بگیرند. در چنین محلات، زنان نمیتوانند با مردان معاشرت و گفتوشنید داشته باشند. اگر چنین نشود، یعنی زنان و مردان در بخشهای جداگانه قرار نگیرند، پولیس مذهبی عربستان با آنها برخورد میکنند. اما در همین کشور، سالانه میلیونها زن و مرد مسلمان، برای ادای مناسک حج گرد هم میآیند و در کنار هم قرارمیگیرند. در کعبه، در خانهی خدا، زنان و مردان باهم هستند. همهساله میلیونها زن و مرد مسلمان از سراسر جهان به زیارت مکه میروند و هنگام طواف در کنار همدیگر قرار میگیرند. زن ومرد، دَور خانهی خدا را یکجا میگردند. آنجا دیگر بخش مردانه وزنانه وجود ندارد. مردان و زنان از کشورهای مختلف؛ از آفریقا و افغانستان و اروپا وشرق وغرب، با هم هستند و همدیگر را میبینند.
اگر جدایی مرد و زن یک امر دینی است؛ اگر دیدن صورت زن توسط مردان مطابق دکترین اسلام اشکال دارد؛ اگر از هم صحبتی و اختلاط زن و مرد عرش خدا به لرزه درمیآید، چرا در خود خانهی خدا، زنان و مردان با همدیگر هستند؟ چرا در خود خانهی خدا، زنان و مردان همدیگر را میبینند؟ برای مسلمانان، چه جایی مقدستر از کعبه است؟ آنگونه که آقای آکیول میگوید، این یک تناقض آشکار است. نشان دهندهی این است که چگونه فرهنگ و سنت، با فرمانروایی دستگاه سیاسی آل سعود، نقش و تاثیرگذاری آموزههای دینی را در مسیر دیگری هدایت کرده است.
آمیزش اسلام با لیبرال دموکراسی
اسلام زمانی یک تمدن برتر در جهان بود. رهبری در ساینس و هنر و قدرت نظامی و اقتصادی را دردست داشت. اما به مرور زمان قدرت و درخشندگی خود را ازدست داد و ایدهی «آزادی» در درون جهان اسلام گم شد. بحث بر سر اینکه چگونه نقش و جایگاه علمی و تمدنی اسلام روز به روز کم شد و رقابت را در برابر جهان غرب باخت، قرنها را دربرگرفته است. آنچه تاریخ به ما میگوید این است که اسلام در مراحل اولیه، دینی بود که توسط تجار با خط و مشی «عقلانی»، پر جنب و جوش و طرز فکر«شهری» هدایت میشد. اما در نهایت به دست مردمانی از طبقات قدرتمند خاورمیانه، صاحبان زمین، سربازان و دهقانان افتاد. آدمهای با اندیشههای کمتر منطقی و بیشتر سنتی، دین را شکل و فرم دادند. تجارت کاهش یافت و اندیشه در میان مسلمانان با رکود بیشتر رو بروشد. حالا، یکی ازراههای آوردن اصلاحات و آمیزش جهان اسلام با لیبرال دموکراسی، اصلاحات اقتصادی در این کشورهاست. پیشرفت اجتماعی و اقتصادی در جوامع مسلمانان می تواند خود اسلام را نیز تغییر دهد و به پیشرفت در نگرش های مذهبی، ایدهها و حتی آموزههای دینی بپردازد. دورههای بوده که جهان اسلام باز، مدرن، اهل تحمل و صلح آمیز بوده است، این نشان میدهد که مشکل در «ذات» دین نیست؛ همه چیز می تواند یک بار دیگر تغییر کند. اصلاحات در جهان اسلام میتواند به شیوه و نگرشی تحقق یابد که در جهان مسیحیت عملیشد. راه مناسب آوردن اصلاحات در جهان اسلام این نیست که مثل آقای سم هریس و استیو بنن، ۱.۶ میلیارد مسلمان را با چند گروه کوچک تروریستی و خون آشام یکی دانست و همه را ناسازگار با ارزشهای لیبرال دموکراسی قلمداد کرد. جهان مسیحیت نیز با این روش به اصلاحات نرسیده است. مسیحیت در جهان غرب، پس از قرنها جنگ مذهبی، تفتیش عقاید، تعصب و تحمل ناپذیری، سرانجام موفق شد به عصر آزادی و ارزشهای لیبرال دموکراسی برسد. روشنفکران و متکلمان غربی روی آن عناصر و گزارههای دین مسیحیت که با مدارا و ارزشهای انسانی و عصر مدرنیته سازگار بودند، تاکید نموده و مورد استقبال قرار دادند. در عین حال، آنها برای مسیحیان مذهبی حق دادند که به ایمان و عقیده مذهبی خود «افتخار» کنند. عین رویکرد که با احترام و نگاه چند جانبه همراه باشد، میتواند در جهان اسلام نیز کاربرد داشته باشد و منجر به اصلاحات در سرزمین های اسلامی شود.