- فرشته کریم
در کافهای در کابل نشستهام. دوستانم عکسهای افغانستان در سال ۱۹۶۰را میبینند. چشمانشان سرشار از غم عمیقی است و فضا پر از نوستالژی برای آن روزهای که افغانستان با تمام مشکلاتش و با آهستگی، اما در مسیر پیشرفت بود.
ترس این است که شاید روزی کودکان ما هم با این چنین نوستالژی به ۲۰۱۹ بنگرند و از ما صحبت کنند؛ از آزادیهای که ما اکنون داریم و شاید آنها نداشته باشند؛ از قهوهخانه رفتن ما؛ از جامعهی مشترک ما که در آن مردان و زنان در کنار هم کار میکنیم، درس می خوانیم، میخندیم، میگرییم؛ از اینکه با وجود تمام چالشها و تبعیضها، هنوز برای تغییر امیدواریم. از اینکه صدای خود و دیگران را نقد میکنیم؛ درستها و غلطهای سالها تحمیلشده را با منطق به پرسش میگیریم؛ از اینکه با صدای بلند برای آزادی و پیشرفت میخوانیم؛ از اینکه زنان و مردان همه میدویم در میدانهای فوتبال برای پیروزی. و شاید از اینکه چگونه نتوانستیم همهی اینها را به میراث بگذاریم.
ماههاست که بسیاری از ما روز و شب با این ترس درگیریم؛ جدال نفسگیر یأس و امید. ترس اما اندک اندک با خستگی ما از جنگ به توافق میرسد؛ توقعات مان را از زندگی پایین میآورد؛ آرزوهای ما را برای فرزندانمان کوچکتر میسازد. این ترس میخواهد ما تسلیم شویم؛ تسلیم یأس و خستگی.
آخرین بار که تسلیم شدیم، من کودکی بیش نبودم. کابل به جزایر کوچک قدرت تقسیم شده بود. فکر رفتن از یک سوی شهر بهسوی دیگر، آلوده با ترس بود. همه از جنگ، از مرگ، از ویرانی، از ظلم خسته بودیم. آن ترس و خستگی توقعمان از زندگی را تنها به زندهماندن و خوابی مصئون از صدای راکت تقلیل داده بود. بسیار کسانی بزرگتر از من حس میکردند امنیت مهمترین نیازمان بود. بدون شک تلاش برای زندهماندن ابتداییترین دغدغهی انسانی است. اما بهزودی دریافتیم که زندهماندن که با استبداد تأمین شود، شاید از مرگ آنی جلوگیری کند، اما خود در واقع مرگ عزت نفس و آزادی است، مرگ برابری، مرگ فکر و اندیشیدن است.
نزدیک به سی سال بعد، یکبار دیگر خستگی و ترس گریبانگیرمان است. این بار اما بهجای من، نسلی دیگریست؛ کودکانی که مثل منِ دوونیم دهه پیش، در مسیر طوفانی از حوادثاند که آیندهی آنان را تعریف خواهد کرد. برایند تصمیمهای امروز ما زندگی کودکان ما و نسلهای بعد از آنها را رقم خواهد زد؛ تصمیمهای که آنها هیچ نوع صدا و نقش ندارند. آسیبپذیری کودکان، چند برابر آسیبپذیری ماست. از یکسو آنان قدرت درک و تحلیل تمام پیچیدگی رخدادهای پیرامونشان را ندارند و همچنان آنان هیچگونه نقش در برایند مذاکرات صلح و نوع زندگی را که میخواهند، ندارند و همچنین نه رأی دارند که نتیجهی انتخابات را به چالش بکشند و یا روی آجندای سیاسی و تصامیم سیاستمداران تأثیر داشته باشند. اما از سوی دیگر مجبور هستند در نوع ساختار و نتیجهای که از این مذاکرات میآید، بزرگ شوند و زندگی کنند.
ما تنها امید کودکانمان هستیم. وظیفهی اخلاقی ماست تا به نمایندگی از آرمانهای کودکان خود بایستیم و مطمیین شویم که صلح افغانستان را برای فرزندانش مهربانتر میکند؛ طوری که افغانستان دوباره بهخاطر نامهربانی با دخترانش شهره نشود یا در صدمین سالگرد استقلالش، حقوق و آزادیهای بنیادی شهروندانش به مذاکره گرفته شود؛ بلکه افغانستانی باشد که دخترانش مانند پسرانش آرزوهای با بلندی آسمانها داشته باشند نه اینکه قوانین این آرزوهایشان را بهخاطر جنسیتشان محدود کند. دختران ما باید آرزوی رییسجمهورشدن را داشته باشند و فرصت، نوع نظام سیاسی و اجتماعی لازم برای این آرزو وجود داشته باشد. این وقتی امکان دارد که کم نیاوریم. بهعنوان انسان و برای کودکان و آیندهی کشور خود در برابر پیامدهای بد مذاکرات صلح مبارزه کنیم و کم نیارویم. کشورهای زیادی این ایستادگی و مبارزه را کردند، خسته بودند، اما به مبارزه ادامه دادند و نتیجه گرفتند. حالا نوبت ما است.