هادی دریابی
بلال همیشه به دوبلهی سریالهای ترکی مشغول است. اصلاً وقت ندارد فیلم هندی را تماشا کند. فقط زمانی به دیدن فیلم هندی میپردازد که مجبور شود پسر کوچک عمهاش را برای چندساعتی پرستاری کند. بلال تا این جای زندگی بشر از تنها چیزی که متنفر است، پرستاری از بچههای کوچک است. اگر از بلال بخواهی که برو به ننگرهار و در مورد کشته شدهگان حملات انتحاری معلومات جمعآوری کن! با کمال میل میرود تا از شر بچهی عمهاش خلاص شود…
آدمها حق دارند از بعضی چیزها در این زندگی کثیف و بیشرف متنفر باشد؛ مثل بلال که از هرچه بچه است بدش میآید. به همین خاطر اصلاً برایش مهم نیست که در ننگرهار چند کودک در انتحار برادران ناراضی رییس دولت کشته شده و چندنفر دیگر قرار است از شدت جراحت گریان و نالان در شفاخانه بستری شود… انتحاریان هم از هرچه قنسولگری هند است، متنفر اند. به همین خاطر برای آنها نیز مهم نیست که در نزدیکی قنسولگری دوست و همسایهی پاکستان (هند) بادنجان رومی زرع شده یا ملی سفید؟ خالق ابراهیمی از وقتی که کتابهای صادق هدایت را نیمهنصفی مطالعه کرده، حالا از رمانهایی که من قرار است در آینده بنویسم، متنفر است. خالق فکر میکند که من در خلق ارزش در وسط نوشتههایم عاجزم و من از این فکر خالق متنفرم،… امیدوارم برای همه ثابت شده باشد که آدمها حق دارند از بعضی چیزها متنفر باشند.
همانگونه که بعضی از دانشمندان شاهد گذر زمان بوده و در آخرین ثانیههای عمر شان ابلاغ داشتهاند که وقت طلا است، آن را غنیمت بدارید، من نیز اگر فکر تان باشد در اول نوشته، زندگی را کثیف و بیشرف خواندم، ولی این به معنای متنفر بودن من از زندگی نیست. من زندگی را خیلی بیشتر از رفتن کرزی به ایران دوست دارم؛ چون کرزی تا آخر در ایران نخواهد ماند و بهزودی به طرف پاکستان سفر خواهد کرد. دقیقاً به همین دلیل است که ننگرهار نیز حالا از بعضی چیزها متنفر است؛ این که ننگرهار از چه متنفر است، کارخانگی تان باشد؛ چون این مسئله را چندین سال میشود که برای دولت کارخانگی دادهام که تاهنوز با وجود میلیاردها مشاور داخلی و خارجی که اکثریت شان دانشمند هم هستند، حل نکرده که نکرده… لعنت به این کارخانگی! نزدیک است خودم پشیمان شوم. شما به جای من قضاوت کنید! بگو تفنگ برای چه است؟ راکت چه بدرد میخورد؟ هاوان و توپ و تانک را چه به سر خود بزنیم؟ از ماین اگر استفاده نکنیم، از چه استفاده کنیم؟ از بوتل نوشابه؟ برو بابا… مثل آن میماند که کاروان موتر فلانی وزیر یا معاون یا ملانصرالدین از کنارت رد شود و تو با خودت بگویی که چه ضرور این همه موتر را دنبال خود میکشی؟ هم شهر را آشفته میکنی، هم سرکها را زودتر به استهلاک میرسانی و بدتر از همه احدالناس را از کنارت رد شدن نمیمانی، و این سخنانت را یک نفر دیگر هم بشنود و بعد از این که فرمایشهای بیفایدهات خلاص شد، آهسته پای گوشت بگوید که: … دارد که میکشد. تو که نداری پیاده پیاده بگرد! زیاد هم نق نزن.
حالا که ثابت شده متنفر بودن از خصوصیات همیشگی انسانها بوده، شما نیز میتوانید از هرچیزی که دوست دارید، متنفر باشید و به خاطر داشته باشید که هیچکاری در این مملکت آسان نیست و ممکن است که نفرت شما از همسایه، دوست و دشمن تان نتیجه ندهد؛ مثل تجلیل از روز قدس در کابل! مثل تلاش برای امضای پیمان امنیتی با امریکا! مثل مبارزه با مواد مخدر! مثل خواستگاری های فیسبوکی! مثل منتظر سلطان محمود نشستن! یومالقدس افغانی را دیدید که کاملاً بینتیجه بود، یک جو نتیجه نداشت، اصلاً آن جست و خیز بچگانه برای نتیجه نبود… اگر برای نتیجه بودی، حالا همان عمامهدار به نتیجه قسم خورده و خود را به فلسطین میرساند؛ مثلی که از دیگر کشورها به افغانستان میآید و به نام نتیجه میجنگند، انتحار میکنند؛ اما شما هنوز میتوانید برای متنفر بودن با نتیجه در آینده امیدوار باشید… پارامترهای نفرتانگیز در کشور ما که کم نیست، از آدم گرفته تا دریای کابل. شما میتوانید مثل من از سمینارها و همایشهای بینتیجه متنفر باشید، از مزاحمتها در ماه مبارک رمضان و محرمالحرام متنفر باشید، حتا میتوانید از خود من مثل… متنفر باشید!
اختیار دارید آقا/ بانو!
به کوری چشم آنهایی که میگویند بانو غلط است و خانم درست. آنها هم از عقلانیت متنفر اند! البته که حق شان است.