افغانستان کشوری است که روزهایش همه فرصت اند. فرصت برای کار، فرصت برای ابراز نظر، فرصت برای قتل و غارت، فرصت برای عدالت، فرصت برای توهین و تحقیر، فرصت برای اعلام حمایت و قطع رابطه، فرصت برای هزار مرض و دوای دیگر! اما دوران انتخابات، از چندلحاظ فرصت بهتری خلق میکند. حالا مشخصاً یکی از دو تیم «تحول و تداوم» یا «اصلاحات و همگرایی»، به ارگ خواهند رفت. آدمبهتران کشور، مدام محاسبه و چانهزنی میکنند که از کدام یکی از این دو تیم اعلام حمایت کنند که در صورت پیروزی، عقربههای زمان، بهنفع او هم بچرخد. اما ما از این حرفها میگذریم. خدمتتان عرض شود که، وقتی از فرصت صحبت میشود، باید چند نکته را در نظر گرفت.
1- رییس جمهور یا بهراستی، یا به شوخی، کلاهش را بر سر یک کودک چینی گذاشت. نصف آدمهایی که کرزی را دوست ندارند، نوشتند که «اینه بخیر! رییس جمهور حتا سر کودک چینایی هم کلاه گذاشت».
2- آیا گاهی شده محاسبه کنید که زدن از قیمت و کیفیت یک عدد کیله، چه مبلغی را به جیب مسئولین تدارکاتی و پیمانکاران خصوصی واریز میکند؟ بلی! تعجب نکنید. همین کیله را میگویم. کیله را در ایران موز میگویند. همسایهی دیگر و شریف افغانستان، آن را بنانا میگوید. معلوم میشود که این دو کشور نه تنها بر ما رحم ندارند، که حتا بر کیله هم رحم ندارند. میبینید که چهچیزهایی را بر کیله روا میدارند. البته این کیله را خوب هم میکنند! آدمهایی که دقت لازم را نداشته باشند، بر پوست کیله پا گذاشته به زمین میخورند. پوست کیله را حیوانات چندان دوست ندارند، «ممکن به زحمت بخورند». دولت روزانه چهقدر کیله نیاز دارد؟ به تعداد کارمندان ادارات دولتی. بودجهای که برای کیله اختصاص مییابد، برای کدام سورت کیله میباشد؟ به هادی متعال قسم اگر بفهمم! کجا این ادارات معلومات در اختیار آدم قرار میدهند؟! حالا اگر مسئول تهیه و تدارکات و با پیمانکاران خصوصی، جور بیایند که هم از کیفیت کیله بزنند، هم قیمت کیله را در گزارشات خویش تورمی قلمداد کنند، معلوم است که روزانه یک مبلغ کلانی به جیب هردو طرف واریز میشود. حالا بر پدر حسود را لعنت! من که حسودیام نمیشود. شما هم مطمئناً حسودیتان نمیشود. تا وقتی که بزان عالم، اینجا کریمداد تخلص کنند، وضع همینگونه خواهد بود. بهخصوص در این ایام که توجه همه به سوی اشرفغنی احمدزی و عبدالله عبدالله کج شده است.
3- فرض بگیرید من وزیر بادام و پستهی کشور باشم. آیا به نظر مبارک شما، اگر بنده در امور خانوادهی کدو و کشمش ابراز سخن کنم، بیفایده نخواهد بود؟! مطمئناً بیفایده خواهد بود. همان شعر است که میگوید: «تو کار زمین را نکو ساختی؟ که در آسمان پنجه انداختی؟!» حالا خانهی وزیر امور داخله آباد! در مجموع این فرصتها که در افغانستان وجود دارند، وی گفته که حوصلهی نیروهای امنیتی ما سر رفته و پاکستان باید حملات موشکی خویش را متوقف کند. اما کو گوش شنوا؟! بابا برادران پاکستانی ما که ما قبلاً گفته بودیم، اینجا خانهی دوم شماست، بگذارید که حوصلهی نیروهای امنیتی ما کمی تهنشین شود، باز شروع کنید. خانه پرپلوها! مردم با خانهی دوم خویش چنین میکند عایا؟! اگر متوقف کردید که متوقف، اگر نکردید، باز ما چه خواهد کردیم؟ گلایه نکنید باز!
4- هر فرصتی با محدویتهایی مواجه است که یک فرصتطلب ماهر، آن را درمییابد و برای رفع آن تلاش میکند. در صنف ما در دوران کورس، یک بچه را، «خدازده عباس» میگفتند. خدازده عباس هیچوقت کارخانگی انجام نمیداد. همیشه کارخانگی یکی دیگر را به استاد تحویل میداد، پت و پنهانی! حالا رفته اسیر بیرحمی دنیای مهاجرت است. نمیدانم در ترکیه است یا کشور دیگری… او از شدت بیکاری، فرار کرد. او نرفته که به لذتهای آنی دنیای غربی برسد، رفته که حداقل زنده بماند. اگر فرصتی را دید، جانانه از آن استفاده کند و برای خودش مرد شود. او میگفت، اینجا همه قربانی سیاستهای آدمبزرگان هستیم. خدازده عباس باور داشت که فروش و بند و بست عیاران و متولیان امور در افغانستان، به این زودیها به نفع همه رقم نخواهد خورد و تا سالهای سال، اینها نه تنها به ضرر عامه، که حتا به ضرر خودشان کار خواهند کرد و من از این فرصت استفاده کرده، راهی «نمیدانم کجا» میشوم. رفت این خدازده عباس! خدا یارش!
5- همین حکم پروندهی شکیلا را در نظر بگیرید. بعد از چندمدت، یکی را به جرم تجاوز جنسی و قتل، به بیست سال حبس محکوم کردهاند. یادمان باشد که پول و زر و بند و بست با قدرتمندان اگر توانست سرنوشت این پرونده را حدود دوسال به درازا بکشاند، این بیست سال را نیز میتواند سریعاً کاهش بدهد!
تخفیف در استفاده از فرصت! بشتابید…