بخش سوم
نصیر مهرین
گذری میکنیم از روی ســدهها، از مثالهای بیشتر در این متن میگذریم و به ادعاها و استفادههای امیر عبدالرحمان «ضیاءالملة والدین» نگاه میکنیم.
امیر عبدالرحمان خان
استفادههای سوء امیر عبدالرحمان از دین و مذهب
«… بعضی محبوسین عرض میکردند که شما پادشاه استید، تحقیق کنید، به جواب میگفت: که من پادشاه نیستم! بلا استم که خداوند تعالی به نسبت نیت خود شما مرا مقرر کرده…»
امیر عبدالرحمان خانِ قهار و مطلقالعنان که غلبهی سیاست بر دین داشت، دین را دستآویز خویش قرار داد و در بهرهگیری از آن اهمالی نکرد. هر نظر، توجیه و تفسیر دینی و مذهبی از حکومتداری و رفتار او، باید لزومدیدهای حکومتداری مطلقالعنان او را لبیک میگفت. مردی که در مکتب مکر و حیل و تجربهی سرکوبها پرورش یافت، با استفاده از همان صفات، قدرت را به دست آورد، اما آن را داد خدا یاد کرد.
در حالیکه راههای میسر زمانی و مکانی دسترسی او به قدرت ناشناخته نماندهاند، پیهم ادعای «خدادادگی» قدرت خویش را یادآوری مینمود. آن زمینههای مساعد عبارت بودند از فرار امیر شیرعلی خان از کابل و دل به روسیهی تزاری بستن او، قدرتطلبی عبدالرحمان، آشناییاش با لطایفالحیل و کاربرد آن، همنوایی انگلیسها و کشتارهای بیرحمانهی مخالفین و بیگناهان بیشمار، گرفتن قدرت و تحکیم حکومت مخوف و جاهلانهی او.
با آنکه خودش بیسواد بود و از دین و مذهب کورسوادی هم نداشت، وعاظ و مداحان خدمتگزار را به کار نوشتن گماشت. چندین کتاب در زمینهی بهرهگیری از دین و مذهب، مانند اساسالقضات، تمسکالقضات، پندنامه و غیره سفارش داد:
در «اساسالقضات» از او چنان تصویر میشود که گویی پیامآور دیگری برای مردم و اصلاح آنها آمده است! میخوانیم:
«… جامع فروع محبت و اتفاق، رافع اعلام اسلام، دافع امارات کفر و ظلام، امیر ابن الامیر ابن الامیر، امیر عبدالرحمان خان لازال مؤیداً بتائید الملک المنان و قامعاً لاأثار الکفر و الطغیان متوجه آن شد که جبر کسر ملت بیضا را به دستیاری عقل و همت بنماید و زنگار اندراس و انطماس را به مصقل فهم و فراست از روی شریعت غرا بزداید و برای اصلاح امر قضا که اهم مطالب ملت اسلام و اجل مقاصد شریعت سیدالانام است، دستور عملی مطابق فقه حنفی بپردازد و نقاب شک و اختلاف را از روی این عروس زیبا براندازد. ایوان شریعت نبوی را از سر نو ترمیمی دهد و اوراق پریشان دیوان ملت مصطفوی را مجدداً تنظیمی بخشد…» [1]
دیده میشود که ادعای اوکم نبود. مدعی بود که «اوراق پریشان دیوان ملت مصطفوی را مجدداً تنظیم» میبخشد. آدمی بیگانه با «فهم و فراست» به عنوان «حضرت ظلالله» یاد میشد. همان آدم بیبهره از دین و سواد، در هر صفحهی کتاب امضأ مینمود که «صحح (صحیح) است فقط».
دستور میداد که «اساسالقضات» براساس لزومدیدهای حکومتداری او تهیه شود و آن را همواره در پرتو آیات قرآن کریم و احادیث پیغمبر اسلام تهیه مینمودند. اما همواره لبهای او حکم قضاوت را داشت. هیچاصل و قانونی را به رسمیت نمیشناخت. ادعای او نیز این بود که «خدا او را مقرر کرده است».
نباید فراموشمان شود، هنوز که هنوز است، کسانی که در بند راه و رفتار امیر عبدالرحمان خانی اند، او را به عنوان آدم «بافراست» و رهنمای خویش یاد میکنند. غافل از اینکه آن آدم بیفراست چه مصایبی که بر افغانستان جاری نکرد. اگر با انگیزهی فریفتن و ایجاد دلخوشی مذهبی برای پیروان فقه حنفی، بهرهبرداریهای سو را برای حاکمیت خویش ایجاد نمود، ستم و ظلمی را که بر پیروان مذهب شیعه نهادینه کرد، چهرهی کریهی آن هنوز دلهای پاکیزه را میآزارد و هنگام سرکوبهای خونین مناطق مرکزی کشور، که دهها هزار از مردم هزاره را به خاک و خون کشید و یا ناگزیر به مهاجرت نمود، به جنگ علیه آنها « صبغهی مذهبی داد». [2]
در زمان او زندانیان بیگناه یا دارندهی اندک اشتباه و سوء ظنی، عقوبتهای بسیار میدیدند. وقتی ملا مشک عالم به دفاع از زندانیان بیگناه و مظالم امیر سخن گفت، امیر مدعی شد که «موافق امر خدا و شرعیت محبوس اند». [3]
پس کسی را حقی نبود که علیه ظلم او چیزی بگوید، چه رسد به آنکه اعمال و اوامر او را ظالمانه یاد کند و علیه آن بشورد. از مطالعهی سندی معلوممان میشود که ظلم او شناخته شده بود، با آنهم موفقیت او در زمینهی چنان استفادههای سوء، مسجل و در توجیه اعمال ظالمانهاش، سخنان مردمفریبانه میگفت. بنگریم:
«ظلمهایی که در جهان پیدا اند، همه عدل اند، ولی ظلمنما اند.
در این صورت که طبقهی موجودهی امنیت و آسودگی بعد از سلطنت امیر عبدالرحمان خان را دیده و شنیدهاند و حالات و واقعات زمان سلطنت اعلیحضرت مذکور را میشنوند، حق دارند که اطلاق ظلم را در حق او بکنند و این هم یک مسئلهی شرعی است که حضرت رسول صلیالله علیه وسلم فرموده که پادشاه به تبعیت رعیت از جانب خداوند تعالی مقرر میشود. اگر ملت در بین خود عادل بودند، پادشاه عادل مقرر میشود، و الا ملت به حق همدیگر ظالم بودند، پادشاه ظالم مقرر میشود، تا داد مظلومان را از ظالمان بستاند و این هم یک کلمهی مشهور است که بهکرات از زبان اعلیحضرت امیر عبدالرحمان خان شنیده شده که اکثر به روزهای دربار محبوسین که حکم جزا را در حق آنان سیاستاً اجرا میکرد و به طریقهی قهر و عتاب میفرمود، به مقابل اینکه بعضی محبوسین عرض میکردند که شما پادشاه استید، تحقیق کنید، به جواب میگفت که من پادشاه نیستم، بلا استم که خداوند تعالی به نسبت نیت خود شما مرا مقرر کرده، شما نیت و اعمال خود را درست کرده و دعا کنید که من هم موافق نیت شما خوب شوم…» [4]
مرزابنویسهای درباری، مطابق ساختار مطلقالعنانی امیر، موعظهی دیگری نیز برای او فراهم آوردند که «امیر البلاد فیالترغیب الی الجهاد الی» نام داشت. مدعی شدند که «موعظتی عامه و نصیحتی است کامله و تامه برای مرحمت و دلسوزی اصناف اهالی کشور دیانته مظهر افغانستان…» [5]
اما آنچه در زمان حکومتداری او هرگز چهره ننمود، مرحمت و دلسوزی بود. زورآوران در حوزهی تنشهای مذهبی دست باز داشتند. تهمت و توطئهای از طرف زورآوران بسنده بود که جان انسان یا انسانها را بستاند. این نمونهی حاکی از بیبازخواستی و بیعدالتی نیز خواندنی است:
«تهمت چند نفر خواجههای ساکن ده غریب هرات به جوان تازه داماد بزازی که از (اهل) تشیع و پسر محمد حسن اولاد خالق داد جارچی بود، به شهر هرات و به بهانهی رفض او را سنگسار نمودند، که در خرابهی شکورخان سوق الدواب، (در زبان هراتی: گنج. توضیح ویراستار). اول آن طفل را با شمشیر و تبرزین چهار قسمت کردند و بعد 20 هزار نفر یکدفعه بر او سنگ باریدند و جز کدو و موی سر چیزی از بدنش باقی نماند و مادر و نیای آن طفل از این وقایع بیتاب شده، ترک حیات گفته، خود را به آن مقتول بیگناه پیوسته و آن مطلب باعث تأسف و موجب هیجان قزلباشیهی افغان شد». [6]
تصمیمی را خودش میگرفت، ولی آن را به پای خداوند حساب مینمود:
– آن زمانی که بیش از همه حکومت هند بریتانیه علاقه داشت بداند که جانشین امیر چه کسی خواهد بود، با نیرنگ و حیل، تصمیم و انتخاب شهزادهی مورد نظر خود را به خداوند میگذاشت. به سخن دیگر، انتخاب امیر حبیبالله خان را صبغهی خداوندی میبخشید.
گفته بود:
«البته تخت سلطنت، مال قادر متعال است که پادشاه پادشاهان و خالق ما میباشد و پادشاه را مثل چوپان به جهت محافظت گلهی خود برمیگمارد و مخلوقی را که خلق نموده، به دست او میسپارد.
علیهذا، این امر را به خود او وامیگذارم که از پسرهای من یکی را به جهت امارت آتیهی افغانستان انتخاب نماید که به لیاقت شخصی خود ثابت نماید که بیشتر از همه قابلیت این امتیاز را دارد…»
در حالیکه خوب معلوم بود که خود چشم به سردار حبیبالله خان (بعدتر امیر حبیبالله) داشت.
و در سطرهای بعدی میگوید:
«میل ندارم که در زمان حیات خودم جنگ و جدال و آشوب در خانوادهی خود فراهم آورم. اگر اینها عاقل باشند و همهی اینها با یکی از پسرهای من اتفاق نمایند و بین خودشان، یکدل و یکجهت باشند، هیچ خطر برای اغتشاش امنیت عمومی متصور نخواهد بود، ولی اگر بین خودشان نزاع نمایند، به جهت اینکه به نصحیت من گوش ندادهاند، خوب است که از این حرکت زشت خود بهسزای خود برسند.
دیگر محتاج نیستم بیش از این به جهت اینکه چرا ولیعهد خود را آشکارا معین نمیکنم، دلایل اقامه نمایم…» [7]
ادامه دارد…
توضیحات ورویکردها
1. احمد جان خان الکوزایی درانی افغان، اساسالقضات، صص 6/7، (در اصل مطبع) دارالسلطنهی کابل، 1303 هجری قمری.
2. میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص 669، به نقل از سراجالتواریخ، جلد 3، صفحهی 890، چاپ اول.
3. منبع پیشین، ص 659، به نقل از سراجالتواریخ، جلد 3، ص 408، چاپ اول.
4. سوانح عمری عبدالقیوم، (متن قلمی)، فصل چهار، سلطنت امیر عبدالرحمان خان، ص 318.
5. کلمات امیر البلاد فیالترغیب الی الجهاد، ص 4، مطبعهی دارالسلطنهی کابل، 1304.
6. محمد یوسف ریاضی هروی، عینالوقایع، وقایع سال 1317 هجری قمری، چاپخانهی دانشگاه تهران، 1369 خورشیدی، چاپ اول، به کوشش محمد آصف فکرت.
7. تاج التواریخ، سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمان خان، پادشاه افغانستان، به کوشش ایرج افشار سیستانی، ص 313، تابستان 1369، ناشر: نسل دانش.