نتیجهگیری
این نوشتار، خوانشی است از دو بخش دوزخ و بهشت کمدی الهی دانته. در کنار آن، ابیاتی در مشابهت و مطابقت با دیدگاه دانته از مثنوی مولوی، حدیقهی سنایی و منطقالطیر عطار آورده شدهاند. این مشابهت بین سخنان چهار شاعری که با دو زبان مختلف سخن گفتهاند و از فرهنگ متفاوت تغذیه کردهاند، قابل تأمل است.
نتیجهی این نگاه تطبیقی، اثباتکنندهی این واقعیت است که معرفتشناسی این چهار شاعر، حداقل در محدودهی این مقاله، یک نوع داوری این شاعران بزرگ است. این داوری، مبتنی بر ایمان دینی معطوف به جهاننگری صوفیانه است؛ نه کردار انسانی. به این معنا که انسانها بهخاطر نوعیت ایمانشان، مورد قضاوت قرار گرفتهاند تا کارهایی را که انجام دادهاند. قضاوتی که از آن، به داوری خردستیزانه و غیرستیزانه تعبیر شده است. این داوری، بهشدت، خردستیز است. این خردستیزی و غیرستیزی، آمیخته با خشونت است. دوزخ کمدی الهی، سرشار از خشونت است. خشونتی که در تخیل سرشار دانتهی کاتولیک، تصویرسازی شده است.
بیتهایی آوردهشده از مولوی، سنایی و عطار نیز، خردستیز و خشونتپرور است. وقتی مولوی میگوید هرکه مانند من (من نوعی) نیندیشد، نابود باد. هرکه برخوردار از معرفت او نیست، به او با نگاه تفضیلی و تمسخرآمیز نگریسته میشود. یا عطار «کاف» کفر را به طنز از «فای» فلسفه ترجیح میدهد. یا سنایی میگوید: شراب حکمت شرعی نوش جان کنید که از این لذت، هوسگویان یونانی محروماند. همه ریشه در تفکر خردستیزانه و غیرستیزانه دارد که با رویکرد سلبی بیان میشود.
بخشی از این یادداشت، تلاشی است در تعیین نسبت ما با گذشتگان. تفاوت از همین جا آغاز میشود. غرب، از دانتهاندیشی و داوری دانتهوار عبورکرد. چون خردورزی در آنجا روشمند بود و این خردورزی روشمند، در درون دانتهاندیشی وجود نداشت و رشد نکرد؛ بلکه در کنار و بیرون از دانتهاندیشی پرورش یافت. رنسانس، در ایتالیا شکل گرفت و این رنسانس، در متن کمدی الهی نیست؛ بل، در آثار دیگر خردورزان بهوجود آمد. کانت، مونتسکیو، جانلاک و دهها فیلسوف خرداندیش، ادامهدهندگان سنت دانتهاندیشی نبودهاند. آنان، منتقدان سرسخت دانتهاندیشی و داوری خردستیزانهی قرون وسطایی بودهاند.
خطای ما در اندیشهورزی، این است که ما خردورزی روشمند و پلورالیزم را در درون سنت استبدادخو و خودکامهپرور جستوجو میکنیم. از درون مثنوی مولوی، منطقالطیر عطار و حدیقهی سنایی، هیچگاه خرد انتقادی حاصل نمیشود. گرچند جرقههایی از خرد وجود دارد. ولی برای برونرفت از دام خودکامگی و نجات از استبداد، این متون پاسخگو نیست. چون، گنبد خودکامگی آنقدر ستبر است که مانند رودخانهی یخزدهی کوچیتوی دوزخ دانته، این تکبیتها کوچکترین خراشی در آن ایجاد نمیتواند.
نگاه تطبیقی، به آثار قرون وسطایی در غرب و ادبیات کلاسیک زبان فارسی، این واقعیت را برای ما روشن میکند که اروپا، پس از رنسانس، از مرحلهی خردستیزی و غیرستیزی (منظور از غیرستیزی در ساحت اندیشهورزی است) عبورکرد. اما سوگمندانه باید اعتراف کنیم که ما هنوز در مرحلهی دانتهاندیشی بهسر میبریم و با داوریهای دگماندیشانهی خود، خردستیزی را به تکرار تجربه میکنیم.
مطالعهی دنیای مردگان یا تعمق روی سنت، برای ما اهمیت دارد. اهمیت موضوع، پیش از آنکه ابعاد باستانشناختی، تاریخی و یا زیباییشناختی داشته باشند، اهمیت کاربردی دارد. زیرا، تفکر غالب و گفتمان مسلط در جامعهی ما، تعمیم و احیای تجربیات همین گذشتگاناند. سعی برای احیایی راههای رفته و تجربهشدهی ناکام، چه در ساحت فردی و چه در ساحت اجتماعی، آن گونه که تلاشی است از طرف قشر سنتی و عوام جامعه، یک کوشش روشنفکرانه نیز است.
اگر از منظر تاریخی و فرهنگشناسی، غور روی دنیای مردگان، صورت بگیرد، کاری بس پسندیده است. اما وقتی قرار باشد این سنت و معرفت قرون وسطایی و تفکر اشعریگری و صوفیانهی قرون ششم و هفتم هجری، بهعنوان راه حل در زندگی فردی و یا اجتماعی، پیشنهاد شود، آن زمان، پرسشبرانگیز میشود. آن وقت، باید جدی تردید کرد که آیا تعمیمدادن این راه حلها، ولو در ساحت فردی راهگشا است؟ این مباحث و تجربهها «همزمانی» بودهاند یا «در زمانی»؟ یعنی مربوط یک مقطع خاصی از تاریخ بودهاند و یا در طول زمان قابل تطبیق است؟
آیا مشکل دنیای امروز ما، مشکلات قرنهای ششم و هفتم هجریاند؟ یا بنبستهای کنونی، اصلا سنخیتی با آن ندارند. اگر سنخیتی وجود ندارد، پس چه عواملی دخیلاند در نحوهی اندیشیدن ما که راه حلهای همزمانی (مقطعی) را در یک تلاش مذبوحانه سعی میکنیم، در زمانی (نازمانمند) بسازیم و به گونهی مضحک، کوشش در تعمیم آن تجربههای بسیار کمیاب داریم که تعمیمش تقریبا محال بهنظر میرسد.
راز موفقیت غرب، در عبور مسالمتآمیز از دنیای مردگانشان بوده است. البته هیچ گاه بهعنوان میراثهای با ارزش تاریخی و فرهنگی آن را از یاد نبردهاند. از نگاه تاریخی، هر روز ابعاد تازهای به این میراثهای فرهنگی میدهند. اما این میراثها را بهعنوان راه حلهای زندگی امروزی، مطرح نکردهاند. زیرا، هرسخن جایی و هر نقطه مکانی دارد.
سنت معافیت، در مواجهه با متن، خود به مثابهی سانسور متن از طرف خواننده است. مؤلف، با آگاهی به شخصیت خودش، جایگاه علمی و دانایی خودش، اقدام به طرح مفاهیمی کردهاند که امروز در نظر ما، بعضی از آن مفاهیم ارزشاند و بعضیشان، ضد ارزش. این تقسیمبندی را ما، با برخورد گزینشی با متن میکنیم و کار نادرست است. پس نباید با متون گزینشی برخورد شود و پنهانکاری در امر بازخوانی مفاهیم درونمتنی، صورت بگیرد.
پایان.
منابع
1. ابراهیمیدینانی، غلامحسین (1389). دفتر عقل و آیت عشق (3جلد)، تهران: انتشارات طرح نو؛
2. دانته آلیگیری (1378). کمدی الهی، ترجمهی شجاعالدین شفا، تهران: انتشارات امیرکبیر؛
3. سروش، عبدالکریم (1392). ادب قدرت، ادب عدالت، تهران: مؤسسهی فرهنگی صراط؛
4. سعدی، مصلحالدین (1357). گلستان سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران: انتشارات امیرکبیر؛
5. سنایی غزنوی، مجدودبن آدم (1387). حدیقةالحقیقه و شریعةالطریقه، با مقدمه، تصحیح و تحشیهی محمد روشن، تهران: انتشارات نگاه؛
6. شفیعی کدکنی، محمدرضا (1394). مفلس کیمیافروش (نقد و تحلیل شعر انوری)، تهران: انتشارات سخن؛
7. صاحبالزمانی، ناصرالدین (1369). خط سوم (دربارهی شخصیت، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی) تهران: موسسهی مطبوعاتی عطایی؛
8. صبور، داریوش (1370). آفاق غزل فارسی (پژوهشی انتقادی در تحول غزل و تغزل از آغاز تا امروز)، تهران: نشر گفتار؛
9. عطار، محمدبن ابراهیم (1393). منطقالطیر، مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتور محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارات سخن؛
10. کمبل، جوزف (1377). قدرت اسطوره، ترجمهی عباس مخبر، تهران: نشر مرکز؛
11. مولوی، جلالالدین محمدبن محمد (1378). مثنوی معنوی، تصحیح رینولدنیکلسون، تهران: انتشارات ققنوس؛
12. نجم رازی، عبداللهبن محمد (1391). مرصادالعباد منالمبدأ الیالمعاد، به اهتمام محمدامین ریاحی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی؛
13. هراری، یووال (1397). انسان خردمند، ترجمهی نیک گرگین، تهران: فرهنگ نشر نو.