با ویلچر به کُنج اتاق خزیده بود تا دور از سروصدای کودکان قصههای تلخش را بازگو کند. روایت ۱۳ سال سختی که بهعنوان یک زن دارای معلولیت جسمی کشیده است. او روایت زندگیاش را از روزهایی آغاز میکند که هنوز روی زندگی خوش بود. گلچهره (مستعار) ۳۲ ساله میگوید پیش از آنکه معلول شود زندگی خوشی داشت. مثل بسیاری از دختران در افغانستان قبل از اینکه مکتب را تمام کند در ۱۵ سالگی نامزد شد. چهار سال پس از ازدواج وقتی داشت دومین سال دانشگاه را تمام میکرد، روزهای پایان زندگی خوشش نیز رقم میخورد. او به بیماری فرسایش عضلات دچار شده بود. دردی که در نهایت او را زمینگیر کرد. همزمان با زمینگیرشدنش اولین کودکش را که دختر بود باردار شد. به گفتهی خودش این اتفاق تلخی زمینگیرشدنش را دوچندان کرد. او از سوی خانواده به داشتنِ رابطه خارج از ازدواج متهم شد، زیرا باور خانواده این بود که اولین فرزندشان همیشه پسر است. همسرش، رسول (مستعار) که پزشک بود درحالیکه راضی نبود گلچهره را طرد کند، اما با فشار خانواده این کار را کرد. در افغانستان، مانند بسیاری از کشورهای دیگر، داشتن فرزند پسر یک برتری پنداشته میشود. به دنیا آوردن دختر گاهی به قیمت جان مادر نیز تمام میشود. آخرین مورد همین چند هفته پیش یک زن در کابل بهدلیل بهدنیا آوردن نوزاد دختر کشته شد.
این روزها که اکثر کابلیان برای فرار از هوای آلوده و ناامنی کابل را ترک میکنند یا دوست دارند در کابل نباشند، اما گلچهره از بلخ به این شهر آمده تا در برنامههای آموزشی/ آگاهیدهی افراد دارای معلولیت اشتراک کند.
قدکشیدن زیر سایهی طالبان
تابستان خشک و گرم سال ۱۳۶۶ خانوادهای در بلخ آماده میشدند تا تولد ششمین فرزندشان را جشن بگیرند. گلچهره ششمین فرزند و پنجمین دختر خانواده در ۵ اسد به دنیا آمد. گلچهره مثل بسیاری از کودکان در افغانستان در جنگهای داخلی و زیر سایه رژیم طالبان ۱۵ ساله شد. وقتی او به جوانی قدم میگذاشت حکومت طالبان تقریبا شکست خورده بود. اما خطر طالبان هنوز پابرجا بود.
گلچهره میگوید احتمال ربودهشدن او توسط این گروه افراطی، او را ناخواسته پای سفرهی عقد با رسول نشاند که هم پسر عمهاش بود و هم مورد اعتماد خانواده و پدرش. بعد مراسم نامزدی، رسول برای خواندن ستاژ پژشکی به کابل آمد و گلچهره مصرف درس و مشقش شد تا برای امتحان کانکور که پیشرو داشت آمادگی بگیرد.
او به رشته انجنیری علاقهمند بود. اما به دانشکدهای که انتخاب نکرده بود کامیاب شد. گلچهره به رشتهی اقتصاد بلخ راه یافت: «نمیدانم خوشبختانه بگویم یا بدبختانه. به انجنیری عشق میورزیدم اما به دانشکده اقتصاد راه یافتم.»
نشانههای «معلولیت» در اواخر سال دوم دانشگاه در زندگی گلچهره پدیدار شد. با گذشت هر روز قدمهایش سنگین و سنگینتر میشد و کسالت در رفتار و حرکاتش نمایانتر. این مشکل با خود انبوهی از رنج، خشونت، تحقیر، تمسخر و جدایی آورد.
سیل رنج
شش ماه بعد از ازدواج، گلچهره به بیماری ضعف عضلات یا «مسکولر دیستروفی» گرفتار شد و سیلی از خشونت و رنج سر رسید؛ رنجهایی که بعد از گذشت نزدیک به ۱۳ سال تا این دم همراهش بوده است. در اوایل بیماری گلچهره وقتی راه میرفت حس میکرد با پاهایش وزنهی چندکیلویی را حمل میکند، کمکم به حمایت دیوار و پنجره محتاج شد تا نلغزد و نیفتد. این بیماری تا آن دم در وجودش ریشه دواند که نمیتوانست چیزی از زمین بردارد و وقتی مینشست یارای برخاستن نداشت.
دو سال آخر دانشگاه با مشقت و رنج و حمایت پدر و برادرانش تمام شد. گلچهره بعد از ازدواج و پایان دانشگاه، زیر فشار فزایندهای خانواده و بیماری که کمکم او را از پا درمیآورد، داشت خُرد میشد. خانواده از او فرزند پسر میخواستند درحالیکه دختر یا پسر بودن نوزاد در اختیار او نبود.

به گفته گلچهره وقتی مهمانی به خانهی رسول میآمد، رفتار، طرز راهرفتن و قدمزدنهای گلچهره سوژهی خنده بود.
گلچهره سال ۲۰۰۵ وقتی به هند برای مداوا رفت داکتران پیشبینی کردند تا تنها سه سال زنده میماند. گلچهره اما زنده ماند. پس از برگشت گلچهره از هند، فشارها و کنایهها بر سر او باریدن گرفت. او بهعنوان مانع بر سر راهِ ازدواج مجدد شوهرش قلمداد شد و در تقلا برای زندگی و جلب توجه خانوادهی شوهر، به همه گفت که با ازدواج مجدد همسرش مشکلی ندارد.
هرچند رسول که از زندگی با گلچهره راضی بود، فشار دیگران نظرش را تغییر داد: «به شوهرم گفتند، تو یک زن معلول داری، میخواهی از این یک فرزند معلول هم داشته باشی و بهعنوان بار دوش به جامعه تقدیم کنی؟» خانوادهی شوهرم میگفت: «ماییم که تو را نگه میداریم، در یک سال از پیش پدر و مادرت میمیری.»
اندکی بعد، زمانی که رسول و خانواده در تدارک ازدواج بودند گلچهره باردار شد، خانواده برای اینکه عروس جدید میآوردند از گلچهره خواستار سقط جنین شد. اما وقتی جنسیت کودک دختر تشخیص شد داستان فرق کرد و گلچهره متهم شد که با کسی دیگری رابطه داشته است: «با ۲۴ ساعت در کُنج خانه ماندن من باز هم مشکوک بودند. از خانواده و همسرم تا به دنیا آمدن کودکم مهلت خواستم و تعهد دادم در معاینه “دیانای” اگر کودک از او نبود حاضر به هرگونه محکمهی باشم.»
رسول خانم جدید را به خانه آورد. با آمدن عروس تازه، خانواده کمکم از گلچهره دوری جستند. نه کسی ازش احوال میگرفت و نه اعتنایی داشتند. تا او مجبور به ترک خانه شود: «شوهرم گفت برو دیگه کارت ندارم. همسر جور دارم. شبها و روزها در یک حویلی تنها میماندم. هدفشان بدنامی من بود تا از خانه بروم.»
بهدلیل بیماری و مشکلات گلچهره نتوانست کودکش را به دنیا آورد: «داکتران از من خواست برای زندهماندن به بارداریام خاتمه بدهم. در حالی به سمت اتاق عملیات رفتیم که هیچ پایواز زنانه نداشتم. دخترم بعد از به دنیا آمدن، چهار روز دوام آورد و مُرد.» به گفته گلچهره خانوادهاش او را یک راست از شفاخانه به خانه آوردند تا حرفها را یکسره کنند. سه سال بعد از آن روزهای تلخ و جدایی وحشتناک، اما از طلاق گلچهره توسط رسول خبری نبود. گلچهره و خانواده با گرفتنِ وکیل دست به اقدام رسمی زدند تا طلاقش را بگیرد. رسول در شرف کوچیدن از کشور و عزیمت به آمریکا با وعده دادن و تهدید کردن وکیل اقدامات آنها را خنثا کرد. گلچهره ماند و یک روحِ زخمی.
تقلا برای امید
پدر و مادر گلچهره، تلاش میکردند چیزی برای او کم نگذارد اما نمیتوانستند از مشکلات بیرون از چهار دیواری خانه از او محافظت کنند. اما این خود گلچهره بود که تصمیم گرفت از خودش محافظت کند. او تصمیم گرفت به سراغ ریشه مشکلات برود. بعد از مدتها رفتوآمد در وزارت عدلیه، تابستان ۱۳۹۵ جواز فعالیت «انجمن اجتماعی زنان دارای معلولیت» را بهدست آورد.
کمیته سویدن اولین مؤسسه خارجی بود که برای همکاری با این انجمن نوپا پیشقدم شد و کمک کرد تا برای بهتر ادارهکردن امور انتخابات برگزار شود. بهشمول گلچهره، دو زن دارای معلولیت کاندیدا شدند و ۱۲۰ فرد دارای معلولیت رأی دادند و گلچهره ریاست این مجموعه را به عهده گرفت. کمیته سویدن مسئولیت کمک به بخش ورزش را به عهده گرفت و یک کتابخانه کوچک را دوستان ایرانیشان ایجاد کرد. ۱۵۰ نفر زن دارای معلولیت در تلاشند تا این انجمنشان را به نهاد ارتقا داده و فعالیتشان را از مزارشریف به کل افغانستان گسترش دهند. حالا گلچهره در تقلای تغییر و امید به اینده است: «خواهشم از خانوادهها این است که به فرزند معلولشان بیشتر توجه کنند.»
گلچهره در گفتوگویش با روزنامه اطلاعات روز میگوید که مبارزه با افکار و برداشتهای که جامعه از او و دیگر زنان دارای معلولیت داشته آسان نبوده است. حتا حالا که ۳۲ سال دارد بعضی اتفاقات انگار در ذهن گلچهره حک شده است: «خانواده و اقوام میگفتند کاش پسر میبودم و روی ویلچر نشسته گدایی میکردم. به نظر مردم فرد دارای معلولیت یعنی گدا، محتاج و ناتوان.»