سخنگو بودن در همهجا کار مشکلی است. در کشور کوههایش سر به فلک کشیدهی ما این کار بهمراتب سختتر است. در اینجا همان آدمی که سخنگویش هستی، کارهایی میکند که تو اگر پدر علم ِ پیچاندن هم باشی، درمیمانی. آن آدم، در مثل، دیروز پشک زندهای را پوست کرده و پوستش را نمک زده و گذاشته بر ستون فقرات خود. مدعی است که پوست نمک زدهی پشک- به شرطی که زنده پوست شده باشد- برای درد کمر آب بر آتش است. رسانهها از این ماجرا خبر میشوند. فردا شما به عنوان سخنگوی آن آدم در برابر صدها میکروفون شکوفا ایستادهاید و قرار است توضیح بدهید که چه کار شده. میگویید:
«این خبر دستپخت دشمنان افغانستان است. آقای فلانی در زندگی خود حتا یک پشک را هم پوست نکرده. پشک پوست کردن در دین مبین اسلام نیز حرام است و ایشان که خود متخصص مسایل دینی است، چگونه میتواند به این کار حرام مبادرت کند؟» حالا فکر میکنید دهان بدخواهان و مخالفان و بهانهجویان را بستید. اما یکی از خبرنگاران میگوید:
«ببخشید، ولی خود آقای فلانی همین دیروز در حضور تمام رسانهها گفت که پشکی را پوست کرده. حتا پشت خود را به خبرنگاران نشان داد و ما پوست نمک زدهی پشک را بر پشت ایشان دیدیم».
پریشان میشوید. یک سکتهی بسیار خفیف در شقیقهیتان به وقوع میپیوندد. شقیقهیتان عرق میکند. اما شما سخنگویید و باید توضیح بدهید. میگویید:
«ایشان مرغ را گاهی پشک میگوید و متأسفانه این جابهجایی در نامها گاهی باعث سوء تفاهم میشود. مثلا چند روز پیش ما با ایشان رفته بودیم به یک رستورانت. ایشان کباب پشک خواست. همه تعجب کردند. در نظر داشته باشید که ایشان متخصص مسایل دینی است و هرگز کباب پشک نمیخورد. ولی پیشخدمت رستورانت هم حق داشت تعجب کند. بعد معلوم شد که ایشان گاهی مرغ را پشک میگوید. چیز مهمی نیست». حالا شد. حلش کردید. ولی خبرنگار دیگری میگوید:
«معذرت میخواهم، ما دم پشک را هم بر پشت ایشان دیدیم. دمش را نکنده بود».
در اینجا اگر شما به عنوان یک سخنگو خلاقیت به خرج ندهید، روز رییستان سیاه خواه شد. میگویید:
«شما میدانید که بعضی مرغهایی که در این اواخر از جمهوری خلق چین وارد کشور میشوند، دمهای شبیه دم پشک دارند. ما با وزارت خارجه تماس گرفتیم و از مسئولان این وزارت خواهش کردیم که دیگر مرغهای این قسمی را اجازهی ورود به کشور ندهند».
سخنگویی کار مشکلی است.