تقدیرگرایی و تکرار مداوم فاجعه

تقدیرگرایی و تکرار مداوم فاجعه

وقوع فاجعه در افغانستان یک وضعیت همه‌روزه است. دامنه وقوع آن نیز در این سرزمین گسترده است. کسی که به اصطلاح عملیات شهادت‌طلبانه انجام می‌دهد، فاجعه خلق می‌کند. کسانی که فرخنده را به جرم قرآن‌سوزی در وسط شهر کابل سلاخی کردند و همه‌ی آن‌هایی که با موبایل‌های‌شان در کمال خونسردی، صحنه‌های دلخراش مرگ او را به ما نشان دادند نیز فاجعه خلق کردند. همچنین می‌توان وقوع فجایع محیط‌زیستی مانند سیل را که متأسفانه در نتیجه‌ی عدم شناخت ما از بستر زمین، عدم برنامه‌ریزی و آینده‌نگری ما به‌‌وقوع می‌پیوندند نیز در این حوزه‌ قرار داد.

بی‌تفاوتی نسبت به وقوع فاجعه و تکرار آن نیز به امری عادی تبدیل شده است. این امر سبب شده که مردم پاسخی الهیاتی و متافیزیکی به امر فاجعه‌آمیز دهند؛ پاسخی که می‌توان ردپای اعتقادات و باورهای دینی را در همه اتفاقات و حوادث به‌وجود‌آمده، مشاهده کرد. به چنین وضعیتی، قائل‌بودن به تقدیرگرایی یا سرنوشت‌باوری می‌گویند. وضعیتی که اراده خداوند و خواست او، مقدم بر اراده و عمل انسان است.

انعکاس تقدیرگرایی را می‌توان در بسیاری از لایه‌های آشکار و پنهان زندگی مردم دید. هر فاجعه‌ای در برابر خود یک پاسخ ساده دارد. «خواست خدا بوده است». این وضعیت تنها مختص جامعه افغانستان نیست. در بسیاری از کشورهای عقب‌مانده اسلامی، مردم چنین پاسخی را برای بروز حوادث و فجایع انتخاب می‌کنند. آن‌ها درباره قصور انسانی کمتر فکر می‌کنند. البته اگر باورمندی به آموزه‌های دینی و اعتقادی را از جهان حذف کنیم این پرسش که اراده خدواندی بوده است یا قصور انسانی بی‌معنا خواهد بود.

صحبت از فاجعه و تأمل درباره آن در کشوری که مرز میان عاملیت آموزه‌های دینی و اعتقادی و مسئولیت انسانی در بروز حوادث و فجایع روشن نیست، دشوار است. پاسخ متافیزیکی به حوادث و فجایع در وجود ما احساسی از تسلیم در برابر مشی الهی و رضایت را فراهم می‌کند. عدم پذیرش مسأله و کنار نیامدن با آن وضعیتی اندوهناک و درد جانکاهی را در ضمیر و روان ما خلق می‌کند که اثرات آن تا مدت‌ها می‌تواند روح ما را بیازارد. آنچه که ما را وامی‌دارد تا پاسخی الهیاتی را برای بروز فجایع برگزینیم، انباشت ارزش‌های دینی، میزان عقلانیت و احساس تنهایی وجودی ما در مواجه با فجایع است. ما خود را در برابر فاجعه تنها، سرگردان و بدون حامی می‌یابیم. این‌جاست که تقدیرگرایی به داد انسان می‌رسد و ما را که با وقوع فاجعه از زمین کنده شده‌ایم دوباره به زمین باز می‌گرداند.

سنت اسلامی و تقدیرگرایی

در سنت کلاسیک اسلامی هر حادثه یا رخدادی بر مبنای مشیت الهی تفسیرپذیر است. همه چیز توسط خداوند رقم می‌خورد. براساس این دیدگاه آنچه که برای ما به‌وقوع می‌پیوندد و آنچه که قرار است اتفاق بیفتد باید پذیرفت. به این دلیل که مشیت الهی چنین خواسته است. هیچ رویدادی مگر به اراده خداوند رخ نمی‌دهد. بنابراین اراده خداوند در هر موضوعی جاری و ساری است و اراده انسان در سنت اسلامی عاملیت چندانی ندارد.

در مدل سنتی خداباوری (مدل خداباوری دینی) اما خدا اراده کرده است که جهان را از عدم بیافریند و خدا از جهان جدا است گرچه حاکم بر آن است اما در مدل اسپینوزا از ازل تا به ابد خدا و جهان با هم بوده‌اند و گرچه جهان، معلول خدا است اما هیچ‌گاه از او جدا نبوده است. بر این اساس، خدا اصولا جهان را نیافریده است بلکه جهان ضرورتا همیشه همراه با خدا بوده است، شبیه چشمان یک فرد با جمجمه‌ی سالم که چشمانش را از جایی دیگر در درون سوراخ‌های جمجمه‌‌اش نصب نکرده‌اند بلکه از لحظه‌ی شکل‌گیری مغز او تا تولد و از تولد تا لحظه‌ی مرگ، همراه او بوده است. به همین شکل، در مدل اسپینوزا آفرینشی در کار نیست تا اراده‌ی‌ معطوف به آفرینشی در کار باشد. از ازل تا به ابد خدا بوده است و جهان هم بوده است گرچه جهان در خدا است.

در برخی مدل‌های خداباوری، اساسا عنصر «مشیت الهی» نه‌تنها غایب است بلکه نفی می‌شود زیرا خدا اساسا شخص‌وار تصویر نمی‌شود. مثلا در مدل خداباورانه‌ای که اسپینوزا شرح و بسط می‌دهد خدا «واجب‌الوجود» است یعنی ضرورتا وجود دارد و چیزی علت او واقع نشده است و نیز «بی‌نهایت» است یعنی هیچ جای هستی از وجود او خالی نیست و در جهان تنها یک جوهر وجود دارد و آن هم جوهر الهی است و همه چیز در این عالم صفات او است. این تلقی از خدا اما، به‌رغم این‌که در نگاه اول ممکن است «راست‌کیشانه» (ارتدوکس) به‌نظر برسد، به قیمت تکفیر اسپینوزا و اخراج او از جامعه‌ی یهودیان پرتغالی ساکن آمستردام تمام شد. زیرا در این مدل، اولا خدا متعالی از جهان و بیرون از آن نیست بلکه درون جهان است و با آن یکی است و مهم‌تر آنکه خداوند هیچ صفت شخص‌واری، از جمله مشیت (اراده) ندارد.

نسبت فاجعه و تقدیرگرایی

روبه‌رو‌شدن با امر فاجعه و تکرار آن در مقیاس وسیع و به‌صورت پی‌در‌پی، بخشی از توان فیزیولوژیک و روان‌شناختی ما را فلج می‌کند. به ‌یکباره ما از درون تهی می‌شویم. به قول کافکا در وضعیت مسخ‌شدگی قرار می‌گیریم. در چنین شرایطی ما دچار سردرگمی، بحران و سراسیمگی در عواطف و کارکردهای ذهنی خود می‌شویم که قضاوت و فهم ما را از مسأله با چالش آنی مواجه می‌سازد. در نتیجه‌ی چنین وضعیتی، توان ذهنی و روان‌شناختی ما کاهش می‌یابد و به مرور، درماندگی و افسردگی جمعی، وضعیت غالب کنشِ جامعه به فجایع می‌شود. احساسی از رنج و ‌شبه‌بیمار‌ی در پس‌زمینه روان جمعی ما به‌وجود می‌آید و مرجعی برای پاسخ‌های عقلانی ما به حوادث و فجایع تشکیل می‌شود.

از مهم‌ترین پیامدهای تقدیرگرایی این است که میل به مشارکت درون افراد جامعه را کاهش می‌دهد. تقدیرگرایی باعث مسئولیت‌گریزی فردی و اجتماعی می‌شود. در جوامع عقب‌مانده اسلامی، تقدیرگرایی بخش مهمی از باورهای مسلمانان را شکل می‌دهد؛ اگر خدا بخواهد، خواست خدا چنین بود و … جملاتی از این دست را به‌وفور می‌توان در ادبیات روزمره مردم مشاهده کرد. فرد تقدیرگرا عاملیت خود و مردم را در بسیاری از امور زندگی کم‌رنگ می‌بیند. با این استدلال که آینده روشن نیست، برنامه‌ریزی نمی‌کند. بر این اساس انتظار می‌رود که روند توسعه و پیشرفت جامعه با کندی مواجه شود.

تقدیرگرایی به‌شدت زمینه را برای تکرار رخ‌دادن فاجعه فراهم می‌کند. چرا که مسئولیت انسانی در این رویکرد از انسان سلب می‌شود. شکافی که تقدیرگرایی در پس‌زمینه روانشناختی ما ایجاد می‌کند، بستری برای وقوع فاجعه را به‌وجود می‌آورد. این فاجعه می‌تواند بروز آن باشد، می‌تواند بی‌تفاوتی به آن باشد. بسیاری از کسانی که در دام گروه‌های تروریستی اسلام‌گرا قرار می‌گیرند و عملیات به اصطلاح شهادت‌طلبانه انجام می‌دهند، خود را با این عبارت ساده که «مشیت الهی چنین می‌خواهد»، فریب می‌دهد. این‌چنین است که فاجعه رقم می‌خورد. با تقدیرگرایی است که گناه و عمل غیراخلاقی انتحار در مسجد، آموزشگاه، مکتب و قتل‌عام مردم و… قابل توجیه می‌شود. 

تفاوت عمده جوامع‌ تقدیرگرا و غیر آن در این است که آن جوامع هر پدیده‌ای، اتفاقی و یا حادثه‌ای را در نتیجه‌ی اراده خداوند متصور نمی‌شوند، عقلانیت و خرد این جوامع حکم می‌کند که آن‌ها به دنبال قصور انسانی و یا سیستم باشند. از دل چنین وضعیتی است که مسئولیت‌پذیری فردی – اجتماعی، برنامه‌ریزی و مفهوم توسعه خلق می‌شود. تکرار فاجعه عادت ثابت جامعه نمی‌شود. برون‌داد چنین رویکردی، پرسش و انتقاد از عملکرد سیستم، فرد و جامعه است. مسأله‌ای که در جوامع تقدیرگرا وجود ندارد. چرا که تفکر جمعی آنان که در سایه پرسشگری و نقد سیستم به‌وجود آمده، مدت‌هاست که با تقدیرگرایی، نسبت چندانی ندارند.