محمدابراهیم خلیل
نوع نگاه حکومتهای پاکستان و هند نسبت به قضایا و تحولات افغانستان معیوب و غیرواقعبینانه است و این توهم سنگین بیشتر به نگرشهای سختگیرانه ایدئولوژیکی ارتش پاکستان برمیگردد. مقالههای نشرشده در مجلههای تخصصی نظامی پاکستان تأیید میکند که ارتش این کشور از اسلام بهعنوان ایدئولوژی پاکستان و تئوری دو ملت (هندو و اسلام) برای حفظ اشتیاق عمومی، مناقشه دوامدار با هندوستان و تسلط ارتش بر امور داخلی و خارجی از جمله افغانستان بهره گرفته است. بهطور نمونه مقاله جگرن قیصر فاروقی در سال ۱۹۹۲ با عنوان «مفهوم اسلامی آمادگی» نمونه خوبی از مفهوم مبارزه دایمی با هند کافر است. وی میگوید که «اگر نبرد میان مؤمنان و کافران و یا به عبارت دیگر میان نیروهای روشن و تاریک به درازا بکشد، باید این جنگ تا زمانی محو یک جناح ادامه داشته باشد.»
همچنان باری بوزان یکی از چهرههای برجسته علوم سیاسی، وضعیت پیچیدهای منطقه جنوب آسیا را به رقابتهای ایدئولوژیکی دو قدرت هستهای این منطقه (هند و پاکستان) ربط میدهد. وی میگوید که «هرگاه مشکل جغرافیایی میان هند و پاکستان پایان یابد ولی رقابت و برخورد تنشآلود این دو کشور که از تفاوت مصدر مشروعیت دولت و تضاد هویت ناشی میشود به سان جنگ سرد اتحاد شوروی سابق و ایالات متحده امریکا تا پایان تغییر یک طرف دوام خواهد داشت. به باور بوزان ریشههای بیاعتمادی و ناهمسویی بین هند و پاکستان بر هویت اختلافزای دو کشور موضوعیت دارد که هند بقا و منافعش را در گسترش دموکراسی و سکولاریسم در منطقه پیوند زده است. در حالیکه فلسفه وجود پاکستان مذهب و دین است که با سکولاریسم هند در نمیآمیزد.» همچنان کریستین فییر نویسنده کتاب نبرد تا آخرین نفس این موضوع را تأکید نموده است که فهم پاکستان از هند بیشتر ایدئولوژیکی است تا مبتنی بر محرکههای امنیتی.
بااین وصف، اسلام بخش ثابت فرهنگ استراتیژیک ارتش پاکستان است که خود را حافظ مرزهای ایدئولوژی این کشور به ویژه در محوریت احساسات عمیق ضد هندی و نفوذ در افغانستان میداند. ارتش از سالهای ۱۹۴۷ و ۱۹۶۰ بدینسو به شدت از اسلامگرایان ستیزهجو برای پیگیری و تحقق منافع خود در هند و افغانستان استفاده نموده است. به قول کریستین فییر پژوهشگر منطقه جنوب آسیا، ارتش پاکستان از همان آغاز بهعنوان یک ارتش ایدئولوژیک زاده شده و اسلام ایدئولوژی این نهاد بوده است و همواره تلاش میکند تا اسلام بازتابدهنده هویت دولت پاکستان باشد. همچنان کوهن در سال ۲۰۰۴ نوشت که در سالهای ۱۹۶۰ میلادی ارتش به طور فزایندهای پیوند خود را با ایدئولوژی سختگیرانه پاکستان که ستون اصلی آن اسلام و خصومت بیپایان با هند است، به منظور تحقق منافع استراتیژیک خود در منطقه به ویژه افغانستان، مستحکم نمود. یعنی پاکستان پس از استقلال ایدئولوژی سیاستهای خود را از چشمانداز مقاومت در برابر هندِ هندو مذهب و گسترش منافع خود در ورای مرزهایش از جمله افغانستان با استفاده از ابزار ایدئولوژیک تحلیل نموده است.
بنابراین فرض مسلط این است که سیاستهای پاکستان با این مبنا شکل گرفته است که هندو و مسلمان قادر به زندگی مسالمتآمیز در کنار هم نیستند و دشمنان ابدیاند. پاکستان روایتی از موجودیتش به دست میدهد که گویی یک کشور عربی واقع در غرب آسیا است، نه یک کشور جنوب آسیایی. پاکستان خودش را وارث تمام موجهای مهاجمی میداند که در سدههای میانه از قلمرو افغانستان کنونی به هند صورت گرفته بود. با این پیش زمینه، نیروهای مذهبی پاکستان نگاه آخر زمانی به دشمنی این کشور با هند دارند. از این لحاظ هر نوع نفوذ سیاسی و فرهنگی هند در افغانستان و منطقه برای این کشور تحملناپذیر است. در همین راستای ظهور نیروهای افراطی و جهادی علیه هند در کشمیر و افغانستان ربط بسیار قوی با سیاستهای ایدئولوژیک پاکستان در منطقه دارد.
بنابراین مسألهی صلح و ثبات افغانستان نقطه قوت پاکستان در بازیهای منطقهای است. این در حالیست که گفتوگوهای صلح میان بازیگران دخیل در قضایا و تحولات افغانستان با وضعیت پیچیدهای روبهروست؛ اما مقامهای پاکستان بهطور رسمی و غیررسمی صلح در افغانستان را به منازعه خصمآلود ایدئولوژیکی «هندو و مسلمان» و مسألهی کشمیر با هند مرتبط میدانند. نخست وزیر پاکستان پس از لغو اصل ۳۷۰ قانون اساسی هند از سوی مقامهای این کشور گفت: «من نگرانم که هند اکنون در کشمیر دست به پاکسازی فرهنگی و قومی بزند. آنها سعی خواهند کرد که بومیان را خارج و سایرین را جایگزین کنند و آنها را در اکثریت قرار دهند، تا جایی که بومیان چیزی جز برده نباشند.» همچنان شاه محمود قریشی، وزیر خارجه این کشور گفت که حمله هند بر پاکستان بر روند صلح افغانستان تأثیر منفی خواهد گذاشت. این بیانیات مقامهای عالی پاکستان نشانه واضح پیوند منازعه کشمیر با صلح افغانستان و برخورد دوگانه ایدئولوژیکی این کشور با هند در افغانستان میباشد.
از اینرو میتوان گفت که علت اصلی منطقهای جنگ در افغانستان پس از سال ۲۰۰۱ در دشمنی توسعهطلبی و ایدئولوژیکی پاکستان با هند ریشه دارد. پاکستان به صراحت میگوید که در افغانستان پروژهی ضد هندی خودش را دنبال میکند و نمیخواهد که هند نفوذ گستردهای سیاسی و فرهنگی در افغانستان داشته باشد. پاکستان میخواهد چنان در مسائل جاری افغانستان به ویژه جریان روند صلح این کشور نفوذ کند که بتواند از افغانستان بر ضد هند استفاده کند. پاکستان میخواهد در منازعه خویش با هند با استفاده از گروههای سیزهجو افغانستان را در حد یک ابزار تقلیل دهد. در همین راستا بازیگران مختلف در پاکستان لابیگریهای نفسگیر را به هدف تغییر وزنهای قدرت به نفع طالبان با توجه به پیشنهای همسوی آن با طالبان انجام دادهاند.
بنابراین میتوان گفت که منشأ اصلی تعارض میان هند و پاکستان به ویژه مسائل جاری افغانستان بیشتر ناشی از رقابتهای ایدئولوژیکی است تا مسائل امنیتی. پاکستان با توجه به استیلای استخباراتی، سیاسی و نفوذ فرهنگی که بالای گروه طالبان دارد، افغانستان را حیاط خلوت برای تحقق طبیعی فعالیتهای راهبردی خود تلقی میکند. از همینرو هر نوع اقدام کشورهای منطقه به ویژه هند در روند صلح افغانستان را زیانبار برای منافع خود میداند. روی همین علت توافق اولیه میان یک مثلث سه ضلعی با حضور کنشگران ایالات متحده امریکا، پاکستان و طالبان به امضا رسید که در این حالت هند و دولت افغانستان به حاشیه رانده شدند. این در حالیست که هند به شدت از سیاستهای حکومت افغانستان علیه طالبان که ابزار طبیعی نفوذ پاکستان محسوب میشود، حمایت میکند. بدین لحاظ این امر به دوش تصمیمگیران جمهوری اسلامی افغانستان است که با حفظ توازن، یک همگرایی نسبی را میان سیاستهای هند و پاکستان در راستای حمایت از روند صلح افغانستان به وجود آورد.