در مذاکرات صلح بین حکومت و طالبان، نقش نسل پساچهلسال، اغلب تحصیلکرده، و بهویژه نسل پساطالبانی غایب است. طرفهای داخلی مذاکرهکننده در سه کتگوری قابل جمعاند: تیم ارگ به رهبری آقای غنی، رهبران احزاب سیاسی در قالب شورای عالی مصالحه به رهبری آقای عبدالله عبدالله و گروه طالبان. پرسش این است که آیا هرکدام از اینها یا مجموع این سه گروه، نمایندگی از نسل چهاردههی اخیر – چه زنان و مردان – میتوانند؟ به نظر میرسد پاسخ این پرسش چندان ساده نیست و به ملاحظات و اما و اگرهایی زیادی بستگی دارد.
در بیستسال پسین، بنابه شرایط پیشآمدهی داخلی و اقتضائات جهانی، فرصت برای تحصیل و نقشآفرینی به گونهی بینظیری برای نسل جوان کشور آماده شد. با توجه به چنین شرایطی، این نسل در دانشگاهها، رسانهها، نهادهای مدنی و در سطوح متوسط قدرت سیاسی و اداری کشور نقش فعال بازی کردند. البته این نقشآفرینیها بیشتر تکنیکی بود تا سرنوشتساز.
این نسل، از جمله در فضای مجازی، رهبران سیاسی و حکومت افغانستان را با واقعیت جدید و اهرم فشار کاملا نو روبهرو نمود. اما در حوزهی قدرتسازی و تصمیمگیری، موفقیت چندانی نداشت. خود این نسل، علت اصلی این عدم موفقیت در حوزهی سیاستورزی را در انحصاریبودن قدرت و موروثیسازی آن از طرف حکومت، رهبران سیاسی و چهرههای قومی میدانند. البته این سخن درست و بجاست و بخشی از واقعیت تلخ سیاستورزی در افغانستان پساطالبان را تشکیل میدهد. اما اگر با نگاهی معطوف به قدرت به موضوع بنگریم و همین پرسش را از خود این نسل نماییم که اگر آنها در قدرت و تصمیمگیریها میبودند، آیا فرصت را برای کسانی غیر از خودشان فراهم میکرد یا خیر؟ میبینیم که در اینصورت، وضعیت فرق میکند و تجربهی کسانی که از همین نسل، در بخشهایی از قدرت، صلاحیت داشته اند عکس قضیه را نشان میدهد.
اینگونه هم نبوده که نسل پساچهلسال، هیچ سهمی در قدرت نداشته است. تعداد زیادی از همین نسل، وقتی به چوکیای رسیده اند، بهجای آوردن اصلاحات در حوزهی صلاحیت خویش، پیشمرگهای اصلی در فضای مجازی و رسانهها در دفاع از انحصارگران قدرت سیاسی بودهاند. در طول بیستسال پسین به میزانی که نسل جوان، استبداد سیاسی را توجیه و قباحتزدایی نمودند نسل پیشاچهلسال این کار را نکردند و نتوانستند. در تشهیر استبداد، همین نسل پساطالبانی سنگ تمام گذاشتند.
در کنار آن، نسل پساچهلسال در ساختن منابع قدرتساز از جمله تشکیل احزاب سیاسی و نفوذ در میان مردم ناموفق بوده است. این نسل از یکسو منتقد احزاب سیاسی گذشتهاند اما از طرف دیگر، خودشان در طول بیستسال نتوانستند که بدیل این احزاب را داخل حوزهی سیاستورزی کند. همچنان، درست است که در طول این بیستسال از نفوذ رهبران سیاسی در بین مردم کاسته شد اما این سستشدن پایگاه مردمی رهبران سیاسی به معنای آن نیست که مردم بهجای این رهبران به کسانی دیگری اقتدا کردند. بلکه در عوض، حالت رخوت و بیتفاوتی بر روحیهی مردم حاکم گردید.
فراموش نکنیم که در طرف دیگر قضیه، طالبان از میان همین نسل – البته بیسواد – نیروی جنگیشان را فراهم میکردند/میکنند. با یادآوری نکات فوق، اگر دوباره این پرسش را مطرح کنیم که آیا تیم ارگ، رهبران سیاسی و طالبان در مذاکرات صلح از نسل پساچهلسال نمایندگی میتوانند؟ میبینیم که این بار پاسخ قطعیای «نه» یا «آری»، دشوار میشود. حتا ممکن به این نتیجه برسیم که هم «نه» و هم «آری».
اگر بگوییم این سه طرف مذاکره از این نسل نمایندگی میکنند پس نقد و حتا نفی کارنامهی سیاسی این سه گروه و دادخواهی برای شریکساختن نسلی که در غیبتاند و از پشت پردهی غیبت کنایه میگویند بیمفهوم و بلاموضوع میشوند. اگر بگوییم که این سه گروه نمایندهی نسل چهاردههی اخیر نیستند پس کی/کیها نمایندهی این نسلاند و چه شد که پس از بیستسال زمینهی تبارز و نقشآفرینیای امروز این نسل در حاشیهی همه موارد و تصمیمگیریهایی اند که این تصمیمها بیشترین تأثیر را روی سرنوشت همین نسل دارد تا تصمیمگیرندههای اصلی. چرا انتقاد این نسل از اینکه حضور در تصمیمگیریها ندارند در رسانهها در حد یک خبر انعکاس مییابد و رسانهها فقط به این بسنده میکند که عدم حضور زنان در مذاکرات صلح، که بخشی از همین نسلاند، در شبکههای اجتماعی خبرساز شد! پیام عملی این خبر این است که در عمل، تغییری به وجود نمیآید و حوزهی فعالیت این نسل در محدودهی فضای مجازی است.
از یک جهت اگر بخواهیم بررسی کنیم بازندهی اصلی در مذاکرات صلح، همین نسل چهاردههی اخیر اند. نسلی که در سایهی جنگ، فقر، حاکمیت طالبان دههی هفتاد خورشیدی زنده ماند و یک مرحله در پرتو ارزشهای دموکراتیک، ولو هم نسبی، رشد نمود. اما حالا در برههای که برای یک مرحلهی بعدی باید تصمیم گرفته شود این نسل از نظر غایباند و در چنین غیبت هولانگیزی، فقط کنایه میگویند.
نسلی که در طول بیستسال، رهبران و احزاب سیاسی را نقد و حتا نفی میکرد در دوران ششسال حکومت آقای غنی، با سرکوبهای خشن و نفی سیستماتیک روبهروشد. این نسل اصلا تصور نمیکرد که طالبان دوباره به قدرت برگردد، آنهم با میانجیگری امریکا و قدرتهای غربی که در طول این بیستسال، حامی آزادیهای مدنی بود وهمین نسل خوشبین به حضور جهان غرب در کشور. حالا گروههای فوقالذکر، دور هم مینشینند، قهوه مینوشند و نماز جماعت میخوانند اما این نسل، گیج و متحیر است که مأموم نماز جماعت باشد یا کافهنشین قهوهخانههای کابل! تنها چیزی که تا هنوز در اختیارش هست، گوشی هوشمندش هست و فضای مجازی.