نومادلند و داستان‌های پشت پرده‌اش

وقتی برای اولین‌بار با «فرن» در«نومادلند» یا همان «عشایر» آشنا می‌شویم، او را می‌بینیم که درون موتر کاسترش زندگی می‌کند و کارمند انباری در شرکت آمازون است. تعطیلات کریسمس است و این بیوه ۶۱ ساله، با هنرمندی «فرانسیس مک دورمند»، در حال خرید از فروشگاهی ورزشی است که برخی ازچهره‌های آشنایی را که از دوران زندگی در«امپایر»، شهرکی معدنی متعلق به شرکتی که ماه‌ها پیش به خاطر «رکود بزرگ اقتصادی» در جهان متروک مانده بود، ملاقات می‌کند. دختر جوانی که فرن زمانی معلم خصوصی‌اش بود به او می‌گوید مادرش گفته که فرن بی‌خانمان است. او می‌خواهد بداند که آیا این حقیقت دارد یا نه. فرن می‌گوید: «من بی‌خانمان نیستم. من فقط … خانه ندارم. این‌ها معنی‌شان یکی نیست، درست است؟»

نومالند به نویسندگی و کارگردانی «چلو ژائو» که نوزدهم فبروری در سالن‌های سینما و «هولو» با استقبال زیادی روبه‌رو شد، براساس کتابی به همین نام از «جسیکا برودر» ساخته شده‌است. این کتاب غیرداستانی که در سال ۲۰۱۷ منتشر شده، زندگی عشایر معاصر، در نتیجه‌ی رکود اقتصادی را روایت می‌کند، کسانی مثل شخصیت داستانی فرن. برودر زمانی که مشغول تحقیق در مورد این کتاب بود، سال‌ها در سراسر کشور همراه عشایر زندگی کرد و به این ترتیب بخش مهمی از نیروی کار امریکایی را که به چشم نمی‌آمد در معرض دید قرار داد. این نویسنده ماه‌ها در یک کاستر دست دوم، به نام «هالن»، زندگی ‌کرد، تا شخصیت کسانی مانند «لیندا می» و «سوانکی»، که خودشان نیز در این فیلم بازی می‌کنند، را بهتر بتواند درک کند.

روایت نومادلند به همراه فرن که زندگی‌اش درجاده‌ها سپری می‌شود، در چندین حرفه مشغول به کار است، با عشایر دیگر دیدار می‌کند و با آن‌ها دوست می‌شود و با زندگی تازه‌ی خود خو می‌گیرد، گام به گام همراهی می‌کند و آرام‌آرام شکل می‌گیرد. برودر به تایم می‌گوید: «سازندگان فیلم از فرانسیس به عنوان استادی پاره وقت یاد می‌کنند، از این (تعریف) واقعا خوشم آمد. او ما را در این جاده راهنمایی می‌کند. ما با همه این افراد آشنا می‌شویم، روایت او را دنبال می‌کنیم، اما او ستون اصلی داستان نیز هست، و همه آن موارد دیگر، داستان او را حکایت می‌کنند.»

ژائو، کارگردان این فیلم، همانند فیلم‌های قبلی‌اش، «آوازهایی که برادرانم به من آموختند» و «سوارکار»، از بازیگران غیرحرفه‌ای بازی گرفته است؛ در این فیلم بازیگران او، عشایر واقعی هستند. در اقتباس از کتاب برای ساخت فیلم، ژائو به نشریه «ددلاین» گفت که شخصیت‌های واقعی به شکل‌دادن شخصیت فرن کمک کردند. ژائو گفت: «همه‌چیز به طور همزمان اتفاق می‌افتد، زیرا هنگامی که با شخصی مانند سوانکی ملاقات می‌کنیم، می‌فهمیم که او باید در این فیلم حضور داشته باشد و مسیری را به ما نشان دهد که فرن قرار است طی کند».

این فیلم، اولین فیلمی بود که جوایز برتر هر دو جشنواره‌ی ونیز و تورنتو را به خود اختصاص داد، و همین باعث شد به فیلمی پرجایزه تبدیل گردد و اخیرا چهار جایزه گلدن گلوب از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلم سینمایی (درام) را نیز به‌دست آورد. تایم درمورد این کتاب و احساس برودر نسبت به حضور عشایری که او مدت زیادی با آن‌ها زندگی کرده، در فیلمی مهم، با او گفت‌وگویی داشته است. در ادامه می‌توانید داستان‌هایی واقعی و سبک زندگی در قلب این داستان را بخوانید.

کتابی درباره بقا

در سال ۲۰۱۴، برودر برای مجله «هارپر» داستانی نوشت: «پایان بازنشستگی» که جزئیات گرفتاری‌ها و مخمصه‌های آن عده از افراد سالمند امریکایی که توان بازنشسته شدن ندارند و در شرکت‌هایی مثل آمازون شغل موقت دارند، را به تصویر کشید. او این گزارش را نوشت و سه‌سال بعد «نومادلند: بقای امریکا در قرن بیست و یکم» را منتشر کرد. این کتاب بر محوریت «لیندا می» است، مادرکلان ۶۴ ساله‌ای که در ون دست دوم خود زندگی می‌کند و به کارهای موقت کم‌مزد مشغول است تا بتواند برای تحقق رویای خود که یافتن زمینی مناسب برای ساخت خانه‌ای ثابت روی «زمین خاکی» است، پول پس‌انداز کند. برودر می‌گوید: «به عنوان یک ژورنالیست، یکی از دلایلی که حضور لیندا در این مستند برایم لذت‌بخش بود این است که وی از خود بی‌خودی خاصی نسبت به خود دارد. او چه زمانی که با من صحبت می‌کرد و از او فیلم ضبط می‌شد و چه زمانی که با ناشناسی در رستوران یا با افرادی نا‌آشنا که تازه ملاقات کرده بود صحبت می‌کرد، همیشه خودش بود و همیشه او بود که سر صحبت را باز می‌کرد.»

در حین همراهی لیندا می در جاده، برودر از بسیاری از مشکلاتی که امریکایی‌های طبقه متوسط که ​​پس از رکود بی‌خانمان شده و کاروان‌ها و کاستر‌ها سرپناه‌شان شده بود، پرده برمی‌دارد. علاوه بر زندگی در کاستر، برودر درکنار افرادی که با آن‌ها مصاحبه داشت، در مکان‌هایی از زمین‌های برداشت گیاه چغندر قند گرفته تا مرکز اجرایی آمازون کار کرده است. او این کارهای جسمی و عوارضی را که این کارگران متحمل می‌شود، توصیف می‌کند. وی نوشت: « برخی از آن‌ها ۲۴ مایل روی زمین‌هایی با کف بتونی راه می‌روند، خم می‌شوند، سرپا می‌نشینند، به پله‌ها می‌رسند و از آن بالا می‌روند و در همین حین به بررسی، مرتب‌سازی و بسته‌بندی کالاها نیز مشغولند.»

این کتاب، که دبلیو.دبلیونورتون آن را منتشر کرد، در چندین لیست به عنوان کتاب برتر سال معرفی شد و به دلیل تشریح دقیق رویای امریکایی و طبقه متوسط ​​تحت فشار مورد تشویق قرار گرفت. نیویورک تایمز آن را «درخشان و دلهره‌آور» توصیف کرد. تیموتی آر اسمیت، عضو سابق «جهان کتاب» که به عشایر پیوسته، در واشنگتن‌پست مروری بر این کتاب نوشت و آن را «ویرانگر» و «افشاگرانه» خواند. برودر، که روزنامه‌نگاری‌اش به سبک روایت‌های بلند است، از طیف وسیع واکنش خوانندگان لذت می‌برد. «برخی از افرادی که این کتاب را خوانده‌اند با من در تماس هستند و می‌گویند، «خدای من، این همان «خوشه‌های خشم» (کتابی اثر جان استاین‌بک) است، مردم در اطراف سرگردانند و بعضی می‌گویند «دیگر صبرم تمام شده و می‌خواهم به دل جاده بزنم، دارم برای خودم یک کاستر آماده می‌کنم.» این طیف تجربه‌ها مرا واقعا بسیار خوشحال می‌کند زیرا می‌خواهم مردم آن را بخوانند، نه این‌که احساس کنند چیزی را به آن‌ها تحمیل کرده‌ام.»

جسیکا برودر در کاستر خود،‌ از آلبوم شخصی برودر.

ستارگان واقعی فیلم

برودر با وجود این‌که نویسنده‌ی فیلم‌نامه اقتباس‌شده نیست، ژائو را در مراحل تحقیق همراهی کرده است. او به تایم می‌گوید برخی مطالب از منبع اصلی در اختیارش بود که از آن در این کتاب استفاده نشده بود، و او ژائو را به برخی از عشایری که هنگام نوشتن با آن‌ها آشنا شده بود، معرفی کرده است. وقتی ژائو از او در مورد نظرش درباره لیندا می برای بازی در این فیلم می‌پرسد، برودر می‌گوید: «من واقعا نمی‌توانم در مورد حضور او در صحنه‌ی نمایش نظری بدهم، زیرا فیلم‌ساز نیستم، اما ویژگی‌هایی که لیندا داشت واقعا برای کار من مفید بود و امیدوارم همان ویژگی‌ها را بتواند به صفحه نمایش نیز منتقل کند، که بسیار عالی خواهد شد.» او هنوز با شخصیت‌های عشایر در کتابش از طریق فیسبوک در ارتباط است.

در کنار لیندا می، سوانکی و باب ولز نیز در این فیلم بازی می‌کنند. سوانکی بیش از ۱۰ سال در جاده بوده و همتای خیالی او قبل از شروع سفرش به آلاسکا با فرن دوست می‌شود. در مصاحبه‌ای با «ورایتی» سوانکی از خوشحالی‌اش به خاطر شرکت در این پروژه صحبت کرد: «من بیش از خانواده بیولوژیکی خودم از طرف فرن و کلوئه و گروه فیلمبرداری عشق دریافت کردم. هرگز نمی‌توانم به خاطر این محبت از آن‌ها قدردانی کنم.»

ولز در ۱۲ سال گذشته همواره مسافر بوده و بنیانگذار وب‌سایت «زندگی ارزان در کاروان» (Cheap RV Living) است. او در این وب‌سایت منابعی را درمورد چگونگی زندگی در جاده به اشتراک می‌گذارد. او یک کانال یوتیوب نیز به همین نام با بیش از ۴۰۰ هزار تعقیب‌کننده دارد که در آن نکات مفیدی از بودجه‌بندی گرفته تا بهترین بخاری‌های ون و ایمن ماندن در هنگام زندگی در وسیله نقلیه را شرح می‌دهد.

این بازیگران غیر حرفه‌ای و داستان‌های واقعی آن‌ها فیلم‌نامه‌ی فیلم را هدایت می‌کردند. اعضای این مجموعه با گروه بازیگران و افراد آن، که حدود ۳۰ نفر بودند، خود را در جامعه جای داده و برای فیلم‌برداری چندماهه خودشان نیز در فضای بیرون زندگی می‌كردند. مک دورماند به ددلاین گفت که همه با هم کار کردند تا سبک زندگی را بشناسند و فیلم را با هم بسازند: «ما توانستیم بسیار سریع و در صورت لزوم به صورت بداهه کار کنیم و در میان این افراد به نحوی زندگی کنیم که مخل نباشیم، بلکه جزئی از آنان شویم.»

جامعه بزرگتر عشایر معاصر، همان‌طور که در فیلم به تصویر کشیده شده، عمدتا سفیدپوستان پیر امریکایی هستند. با وجود این‌که بیشتر فیلم در مناطق محافظه‌کارتر کشور اتفاق می‌افتد، ژائو تلاش کرده داستان را از سیاست دور نگه دارد. وی به ایندیوایر گفت: «من سعی کردم بر روی تجربه انسانی و چیزهایی که احساس می‌کنم فراتر از اظهارات سیاسی است، تمرکز کنم. از دست‌دادن یک عزیز، جست‌وجوی خانه.» برودر این کتاب را در زمان دولت اوباما نوشت، اما موضوعات سیستمی که وی بر آن تأکید می‌کند به دهه‌ها قبل برمی‌گردد. «این مسائل به دولت‌ها مربوط نمی‌شود، اما بسیاری از مردم می‌خواستند شخصیت‌های این کتاب، رأی‌دهندگان عصبانی ترمپ باشند، و وقتی به آن‌ها گفتم که افراد زیادی با عقاید سیاسی مختلف در این گروه گنجانده شده‌اند، تقریبا ناامید شدند.» او می‌گوید. «آن‌ها را به این سادگی نمی‌توان طبقه بندی کرد.»

طنین نومادلند

برودر امیدوار است که تماشاگر با فیلم رابطه‌ای طولانی‌مدت برقرار کند، و به دو دلیل، آن را فیلمی به موقع می‌داند. یکی طبیعت فیلم‌برداری است که سفر به اطراف ایالات متحده را پیش چشم بیننده‌هایی به تصویر می‌کشد که نزدیک به یک‌سال است نتوانسته‌اند سفر بروند. و دیگری، سفر عاطفی شخصیت فرن است که می‎‌تواند بیان‌کننده‌ی حالت مخاطبانی باشد که با مشکلات به بار آمده ناشی از پاندمی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. او می‌گوید: «فرن كنترل خاصی بر كنترل نداشتن بر زندگی خود دارد. نوعی اختیار محدود وجود دارد. او با محدودیت‌های اطراف خود مقابله می‌کند، اما به مسیر خودش نیز ادامه می‌دهد.»

کاستر شخصی خود برودر در حیاط یکی از دوستانش در «نِو نرو» است و او نتوانسته در دوران پاندمی به آن دسترسی داشته باشد. گرچه خاطرنشان کرد که اکنون به زمانی که با «عینک به رنگ گل رز» در موتر سپری کرده فکر می‌کند، دلش برای آن تنگ شده و آرزو می‌کند که می‌توانست با موتر خود باشد، به خصوص در تابستانی که گذشت. او می‌گوید: «لحظاتی بود که من آن‌جا بودم و گزارش می‌نوشتم، مضطرب، خسته یا عصبانی بودم، اما اکنون وقتی به آن زمان فکر می‌کنم، آن منظره‌ها را می‌بینم، و جاده در ذهنم مجسم می‌شود، به لحظه‌های شاد فکر می‌کنم.»

هنگام آغاز فیلم در سپتمبر گذشته، در جشنواره تلوراید، برودر توانست دوباره با شخصیت‌های عشایر این فیلم ملاقات کند. این جشنواره میزبان نمایش فیلم در لس آنجلس بود. «ما ماسک به صورت داشتیم و از آسمان خاکستر می‌بارید. اما لیندا، سوانکی و باب آن‌جا بودند. دیدن آن‌ها که همراه چلو و فرانسیس به سوالات پاسخ می‌دادند، مرا همان‌قدر هیجان‌زده و احساساتی کرد که دیدنشان روی صفحه‌ی نمایش.»