وا علیکم السلام،
پارهی جگر من، سلامِ من و مادر و باقی اقارب را در ساعت نیک قبول نموده و نامهات مواصلت نمود که آن قدر خوشحالی نمودیم که خود ما یک قدری شرم خوردیم. پدر فاطمه خط تو را از بازار گرفته به خانه آورده بود و یک جوره کالای خود را برد که مثل شیر مادرش نوش جانش باشد؛ چرا که حق داشت. اگرچه مادرش از دنیا رفته و خوب نیست که آدم دربارهی شیر وی صحبت نماید. بوت و جوراب که برای مادر مهربان خودها روانه کرده بودی، صحیح و سالم رسید و نور چشمم، سوال کردن را عیب نیست، آیا در انگلیس هم کدام مملکت چین میباشد؟ از اینکه بوت و جوراب که روانه کردهای، مادرت میگوید که چینایی بوده و پلاستیک بوتش یک قسم چرم نازک دارد.
چرم گفتم؛ چند روز پیش یک واقعه شد که در یادم آمد. مردم ما خیلی جاهل بوده و هیچ آدم نمیشود. پدر ضامنعلی از گاو هم کمعقلتر است. یادت مانده که گاوشان آدمیباب را که میدید، شاخ میزد؟ پدر ضامنعلی پیش شیخ عصمتی رفته که یک تعویذ بده که گاو من دیگر شاخ نزند. عصمتی یک آخون بسیار روشنفکر میباشد و تعویذ برای گاو هیچ وقت نوشته نمیکند. حق هم دارد. مردم خر است، فکر میکند که تعویذ گاو را خوب میکند. اگرچه تو که خورد بودی، من پدرت میباشم قهرت نیاید، هر شب تشک خود را تر مینمودی. تعویذ از آخون گرفتیم جای به جای تر کردن تو را ایستاد کرد. ما وارخطا شدیم، گفتیم که خدای نخواسته از این بابت مریض نشوی، ولی شکر خدا هیچ کار نشد. تعویذ اگر آدم جاهل نباشد، برای از قبیل گاو و حیوان نمیباشد، بلکه برای انسان و برای سردردی و حسد و شفا دادن اشخاص مریض میباشد. ما گاو را که سودا کردیم، مادرت هر روز میگفت که یک-دو دانه بز بخر. یک دانه خریدم و بز حیوان خیلی نجس میباشد. به حضرت عباس قسم، سه ماه نگذاشت که آدم دست به پستانش بزند. هرشب به اندازهای پق پق میکرد که من مرگ خود را از خدا طلب میکردم. آخر پیش ملا قربان رفتم و یک تعویذ گرفتم. گفت، تعویذ را در گردن خود آویزان کن. فعلا شب و روز از خاطری که کدام جنجال نکند، تعویذ در گردن من آویزان است. تعویذ خیلی در حیوانات تأثیر میکند. حالی هم خوب شیر میدهد و هم پق پقش گم شده و هم دردی که در مهرهی گردن خودم بود، به خیالم یک ذره آرام شده. فدایش شوم، تعویذ مثل آب بر آتش است. مخصوصا حیوان را که خودش هیچ نمیفهمد، از این روی به آن روی میکند.
پدر ضامنعلی یک آدم کهنهفکر است که ما که در کجکی و قندهار در یکجا کار میکردیم و در همان وقت هم زیاد جاهلی میکرد. دیگر اینکه نور دیدهی من، در خط خود که روان میکنی، به اقارب هم نام گرفته سلام روان کن که مردم نگویند تو بهخاطر لندن دماغی شدهای. من این دفعه دروغ گفتم و گفتم که ممدلی همه را سلام گفته. خطت که آمد، هیچکس را میهمان نکردم. این دفعه که خطت بیاید، کل مردم را خبر میکنم و یک شب خوب شوربا میدهم. دیگر کدام احوالات نیست و تو را به خدای بزرگ سپرده و همیشه کوشش کن که هر کس که آمد، خط روان کنی.
با احترام و دیدهبوسی، پدرت محمدسردار و زیاد دعا میکنم.