افسانه‌‌ی شیرین مردمِ خوب

افسانه‌‌ی شیرین مردمِ خوب

می‌‌گویند زور مردم زور خداست.

می‌‌گویند مردم خوب‌‌اند، سیاستمداران خوب نیستند.

می‌‌گویند فلانی شکست خواهد خورد، چون پشتوانه‌‌ی مردمی ندارد.

می‌‌گویند اگر مردم را به حال خودشان بگذارند، مردم مشکلی با همدیگر ندارند.

می‌‌گویند ما برای احقاق حقوق مردم وارد عمل سیاسی یا جبهه‌‌گیری نظامی شده‌‌ایم.

در افغانستان تقریبا همه‌‌ی افراد قصه‌‌هایی در مورد خوبی مردم را در خاطر دارند. شیرین‌‌ترین این قصه‌‌ها همان‌‌هایی‌‌اند که همزیستی افراد چند قوم مختلف را روایت می‌‌کنند. مثلا یکی می‌‌گوید: «در آن وقت در کوچه‌‌ی ما هفت خانه پشتون بودند و یازده خانه هزاره و بیست و چهار خانه ازبک. همه در روزهای عید به خانه‌‌های همدیگر می‌‌رفتیم.» یکی دیگر به یاد می‌‌آورد: «ما اصلا از پکتیا هستیم، ولی بهترین رفیق پدر من یک تاجیک بدخشانی بود.» سومی می‌‌گوید: «خدا این رهبران را لعنت کند. ما در کارته سه دکان داشتیم. همسایه‌‌ی ما از برادران هزاره بود. حسینعلی نام داشت. هرچاشت شوربا می‌‌پخت. این تو شیعه هستی و من پشتو زبان استم و فلانی از کجاست و بهمانی از کجاست در آن وقت نبود. همین تنظیم‌‌ها که آمدند ما را از همدیگر دور کردند.»

فرض زیرین همه‌‌ی این خاطرات شیرین این است که مردم خوب‌‌ بودند، خوب هستند و خوب خواهند بود- اگر رهبران و سیاستمداران بگذارند.

در این اواخر، رییس‌جمهور غنی والی قبلی ولایت فاریاب را برکنار کرد و والی دیگری را به آنجا فرستاد. مردم فاریاب در اعتراض به این انتصاب دست به تظاهرات اعتراضی زدند و سرانجام حکومت ازتصمیم خود عقب‌‌نشینی کرد و والی فرستاده‌‌شده را پس به کابل فراخواند. اسم والی معرفی‌‌شده «داوود لغمانی» بود. فرستادن داوود لغمانی برای حکومت بر شهروندان فاریابی بر مردم فاریاب گران آمد. آنان بر این باور بودند که بهتر است فردی از میان مردم فاریاب والی آن ولایت شود.

آیا این رویکرد مردم فاریاب نسبت به این اقدام حکومت درست بود؟

در پاسخ به این سوال آن جملاتی را به یاد بیاورید که در آغاز این نوشته در مورد «مردم» آوردم. اگر مردم اساسا خوب‌‌اند و خواست‌های‌‌شان اولویت دارد، وقتی همین مردم کسی را به‌عنوان والی خود نخواهند و نپذیرند، حکومت منطقا باید به خواست و ترجیح این مردم گردن نهد. از نظر سیاسی و عملی، این پاسخ درستی است. وقتی که مردم یک والی را نخواهند، چه اصراری هست که حتما همان والی بی‌‌طرفدار و نامحبوب را بر آنان حاکم مقرر کنیم؟

چاره چیست؟ اولین چاره‌‌ای که به ذهن می‌‌آید این است که والی‌‌ها انتخابی شوند و رقابت بر سر احراز پُست ولایت از طریق انتخابات آزاد محلی در هر ولایت ممکن شود. وقتی کسی برنده‌‌ی انتخابات شد، حکومت مرکزی و رییس‌جمهور نیز از همان فرد برنده حمایت کند.

این چاره ممکن است مشکلِ فرستاده شدن «لغمانی» در میان مردم «فاریابی» را حل کند. اما حالا سوال دیگری در میان می‌‌آید: فرض کنید والی‌‌ها انتخابی شوند و مردم فاریاب برای انتخاب والی (از میان ده نامزد ولایت) به پای صندوق‌‌های رای بروند. حالا که کسی از بیرونِ ولایت نامزد نیست، بهترین نامزد برای ولایت کیست؟ حالا که همه‌‌ی نامزدها فاریابی هستند، مردم فاریاب به چه کسی باید رای بدهند؟ در همین‌‌جاست که تئوری «مردم خوب‌‌اند» در آزمایش سختی گذاشته می‌‌شود. در همین وضعیت است که پیوند میان سیاستمدار/ حاکم و مردم/ملت عریان می‌‌شود و فرصتی پیش می‌‌آید که پیشفرض «مردم خوب‌‌اند، سیاستمداران بد اند» را بیازماییم.

اگر به رفتار مردم افغانستان در زمان رای‌‌دهی یا در مقاطع جبهه‌‌بندی‌‌های سیاسی دقت کنیم، افسانه‌‌ی خوبی مردم باطل می‌‌شود. انتخابات مخصوصا ظرفیت عریان‌‌کننده‌‌ی بهتری دارد. تا وقتی که انتخابات نبود و یا مردم نمی‌‌توانستند صدای خود را در شکل اعتراض‌های خیابانی بلند کنند، روایت غالب این بود که حاکمان با زور بر گرده‌‌ی مردم سوار هستند. اما همین چند انتخابات پُرعیبی هم که در افغانستان برگزار شدند، نشان دادند که زور نمی‌‌تواند همه‌‌ی ماجرا را توضیح بدهد. پاره‌‌ی مهمی از رفتارهای سیاسی و انتخاباتی مردم را همان طرز فکر و تعلقات و ترجیحات عقب‌‌مانده‌‌ی خودشان شکل می‌‌دهد. به بیانی دیگر، اگر حاکمان خوبی نداریم و اگر سیاستمداران نااهل بسیاری بر گرده‌‌ی ما سوار هستند، علتش این هم هست که ما –مردم- نیز مردمان خوبی نیستیم. ممکن است زور ما زور خدا باشد، اما این زور را غالبا برای تداوم تعصب، دفاع از عقب‌‌ماندگی فکری، مقابله با نوآوری و جزم‌‌اندیشی دینی-قبیله‌‌ای به کار می‌‌بریم. رهبران بد و سیاستمداران شیاد از آسمان بر ما نازل نشده‌‌اند. ما آنان را قدرت و وجاهت داده‌‌ایم. اگر والیِ بیرون از ولایت را نمی‌‌پذیریم، بعید است که از میان هم‌ولایتی‌‌های خود نیز آدم سالم و توانایی را انتخاب کنیم. تا حالا که نکرده‌‌ایم.