حل کردی یا بدل کردی؟

حل کردی یا بدل کردی؟

فرض کنید می‌‌خواهید ماه آینده دختر هفت ساله‌‌ی خود را در کورس آموزش زبان خارجی شامل کنید؛ اما برای این کار نیکو پول لازم را ندارید. اینجا یک «مشکل» هست که می‌‌خواهید حلش کنید. فعل «حل کردن» در گفتار روزمره‌‌ی ما زیاد استفاده می‌‌شود. علتش این است که در هر مورد که با مشکلی برمی‌‌خوریم (و این موارد پیوسته بروز می‌‌کنند)، می‌‌خواهیم آن مشکل را حل کنیم. آن‌‌هایی که خوشبین‌‌تر هستند، باورشان این است که هر مشکلی حلی یا راه حلی دارد.

حال، اگر نگاه دقیق‌‌تری به مشکلات حل‌‌شده‌‌ی زندگی خود بیندازیم، درمی‌‌یابیم که مشکلات کمتر حل می‌شوند و اغلب بدل می‌‌شوند. به این معنا که ما یک مشکل را برمی‌‌گیریم و برای آن‌که از شر آن خلاص شویم، سنگینی و هزینه‌‌ی آن را به‌جای دیگری از زندگی خود منتقل می‌‌کنیم و اسم این انتقال را «حل کردن» می‌‌گذاریم. به بیانی دیگر، مشکل الف را می‌‌دهیم که برود و نباشد و دست از سر ما بردارد و در عوض مشکل ب را می‌‌گیریم که بیاید و ذهن و روان و دست و جیب و وقت و منابع موجود ما را مشغول خود کند. مشکل الف را با مشکل ب بدل می‌‌کنیم.

اگر شما بایسکل خود را بفروشید و پول آموزش دخترتان در کورس زبان را بپردازید، مشکل ثبت نام و ورود او در کورس زبان را «حل» کرده‌‌اید. اما دیگر بایسکل ندارید. آن مشکل رفت و دست از سر شما برداشت. اما بدون هزینه نرفت. بایسکل شما را هم با خود برد. نیک که بنگرید آن «حل» خود نوعی «مشکل» است، اما در لباس مبدل.

اکنون، می‌‌توان پرسید که گیرم چنین باشد، توجه به این نکته چه ارزشی دارد؟

ارزش این نکته زمانی آشکار می‌‌شود که با این گونه‌‌ی گفتار واقعا فاصله بگیریم. یعنی به‌جای این که بگوییم «این مشکل را چه گونه حل کنیم؟» از این بیان استفاده کنیم: «این مشکل را با چه مشکل دیگری بدل کنیم؟» این بیان دومی روشن می‌‌کند که هر «حل کردنی» در اساس نوعی از «بدل کردن» است. وقتی مشکلی را «حل» می‌‌کنیم، خاطرمان آسوده می‌‌شود و دیگر توجه نمی‌‌کنیم که چیز دیگری را در جای دیگری بیجا کرده باشیم که بعدا حتما باید آن «بیجا شدن» را به‌عنوان یک مشکل تازه حل کنیم و همین طور. اما وقتی که از همان ابتدا می‌‌پذیریم که حل کردن یک مشکل در واقع همان بدل کردن یک مشکل با مشکل دیگری است، می‌‌توانیم کل چشم‌‌انداز را روشن‌‌تر ببینیم.

در سطح کلان کشوری، پاره‌‌ی مهمی از جنجال‌‌های ما ناشی از همین نگرش «حل‌‌محور» است. این نگرش به ما می‌‌گوید که مشکلات ما حل دارند و می‌‌توان با کفایت و درایت لازم به آن حل رسید و آن مشکلات را برای همیشه پشت سر گذاشت. درحالی‌که اگر همین «حل‌‌خواهی» را به شکل متفاوتی صورت‌‌بندی کنیم، صورت تازه‌‌اش این می‌‌شود: شما ترجیح می‌‌دهید به‌جای این مشکل با چه مشکل جانشین مقابله کنید؟ پاسخ به این سوال نمی‌‌تواند این باشد که من می‌‌خواهم کلا مشکلم حل شود و هیچ مشکل دیگری را نمی‌خواهم جانشین این مشکل شود. چرا این پاسخ درستی نیست؟ به خاطر این‌که زندگی در این جهان و تعامل با منابعش به این پاسخ اجازه نمی‌‌دهد. قول مشهوری در انگلیسی هست که می‌‌گوید شما نمی‌‌توانید بخواهید که هم کیک‌‌تان را داشته باشید و هم آن را خورده باشید.

مثالی بدهم:

تصور کنید که یکی از میهن‌‌پرستان افغان از این ناراحت است که چرا حکومت انحصاری قومی (قوم خودش) در افغانستان ضعیف شده و دیگر مثل گذشته‌‌ها شکوه و جلال لازم را ندارد. این در نزد او یک «مشکل» است. حال، اگر او بخواهد این مشکل را «حل» کند و واقعا هم بتواند این مشکل را حل کند، حکومت کاملا انحصاری تک‌‌قومی در افغانستان برپا خواهد شد. مشکل حل شده است. آیا واقعا حل شده است؟ نه. حل نشده است. او فقط آن مشکل را با یک مشکل دیگر بدل کرده است. او با خود گفته است:

«من ترجیح می‌‌دهم تمام اقوام دیگر افغانستان را دشمن خود و قوم خود بسازم و با همین مشکل تازه مقابله کنم».

می‌‌بینیم که آن «حل» فقط در صورت خود «حل» است و در باطن خود «مشکل» دیگری است که فرد مورد بحث ما نمی‌‌تواند نادیده‌‌اش بگیرد یا از یک تعامل پرهزینه با آن بگریزد.

توجه به این ماجرای حل کردن و بدل کردن از این جهت مهم است که هر بار که می‌‌خواهیم مشکلی را حل کنیم، در روشنی این دریافت می‌‌توانیم از خود بپرسیم که واقعا من در پی چه هستم و از حل این مشکل به کجا می‌‌رسم.

دیدگاه‌های شما
  1. سلام
    تحلیل جالب بود. همه ما معمولا خواسته و یا ناخواسته با استفاده از این میکانیزیم به حل مشکلات میپردازیم. از نظر من این مکانیزم همیشه ناکار آمد نیست. کارآمدن بودن و یا ناکار آمد آن منوط به مشکل است. اگر ما بتوان یک مشکل کلان و فوری را به مشکل کوچکتر, که امکان حل آن در آینده باشد,تبدیل کنیم واقعا میتواند یک مکانیزم موثر باشد. مثلا برای شخص یک فرصت استثنایی برای تحصیل در یک از دانشگاهای معتبر که آینده شغلی خوب دارد بدست آمده است اگر این فرد برای از دست ندادن این فرصت اقدام به فروش موتر خود نماید یک تبدیل نیکو است.
    در مورد مثال قومی از یک نظر دیگر به قضیه میتوانیم نگاهی کنیم. جوامع یا گروههای افراد گاهی دوچار دو نوع بحران میشوند اول بحران معرفتی و دوم بحران هویتی که گاهی اولی مدخلی است برای دومی. زمان یک گروه نتواند از لحاظ معرفتی با دیگر اقوام یا گروها به مقابله بپردازد(دچار بحران معرفت شود ) آهسته آهسته شوکت و مکنت خود را از دست میدهد تا جاییکه دیگر کسی اورا تحویل نمیگیرد سخن آن را ارزشی نمیدهد اصلا بودن یا نبودن آنها برای دیگران بی تفاوت است و این عبارت است از بحران هویت. گروه مذکور بجای حل مشکل به طریق درست, یعنی رفع بحران معرفتی, دست به دامان مسائل هویت میزند. و به نحوی برای تسلی خاطر خود رجوع میکند تاریخ و فرهنگ و زبان خود برای برانگیختن احساسات که این خود مدخل است برای طیف زیادی و متنوع از خشونت و مشکلات.

  2. مطلب خوبی بود، وافعا ما دنبال بدل کردن مشکلات هستیم، مشکل سنگین تر را با مشکل سبک تر و گاهی بر عکس این. حتی بعضا برای اینکه درد دندان را تحمل نتواند میرند دست میزنند به مواد مخدر. حال کدام مشکل سبک و کدام مشکل سنگین است بعد ها زمان فیصله میکند.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *