عابر شایگان و فریضه عالمی
در ماه اسد پارسال وقتی پدر ۵۵ سالهی صابره فوت کرد، کسی حاضر نمیشد او را دفن کند. حتا نزدیکترین اعضای خانوادهی صابره از جمله مادر و برادرش نخواستند برای بار آخر با بزرگترین مرد خانوادهی خداحافظی کنند. سرانجام با زنگ و تماس به بستگان و آشنایان، شوهرخواهرش حاضر میشود، جنازه را زیر خاک دفن کند. این رفتار غیرقابل انتظار خانواده و بستگان صابره، غم از دستدادن پدر را برای او دوچند کرده است.
مرگ عزیزان برای بازماندگان، همیشه پدیدهی اندوهناک و تلخی است. اما وقتی این مرگ بر اثر کرونا اتفاق میافتد، اندوه آن را چندین برابر میکند، زیرا در مراسم تدفین جای فرهنگ و ارزشهای هزار سالهی مذهبی را توصیهها و الزامات بهداشتی و کرونایی میگیرد. کنارگذاشتن سنتهای هزارسالهی مذهبی ویژهی تشییع و تدفین از جبر یک همهگیری ناشناخته، یک نوع شوک مذهبی-فرهنگی نادر و دردناکی است که یک جامعهی سنتی و اسلامی مثل افغانستان تجربه میکند.
پدر صابره پیش از اینکه مبتلا به کووید۱۹ شود، در سرای شهزاده کابل صرافی میکرد و تنها نانآور خانوادهی ششنفری بود. او وقتی مبتلا به ویروس کرونا شد، خود را در دورترین اتاق خانه قرنطین کرد. صابره تنها کسی بود که با ماسک و لباس مخصوص کرونا برای پدر غذا و چای میبرد و از او پرستاری میکرد. او شب و روز تلاش میکرد تا پدر را از چنگ هیولای کووید۱۹ نجات دهد. صابره تمام توصیهها و موارد بهداشتی را که در فضای انترنت و شبکههای تلویزیونی برای بهبود بیماران کرونایی منتشر میشد، میخواند و برای بهبود سلامت پدر بهکار میبست به جز خرید آکسیجن که خانوادهاش توانایی خرید آن را نداشت.
صابره روزهای آخر زندگی پدرش را که تنها در یک اتاق درد میکشید و هیچکس جرأت نمیکرد نزدیکاش شود، فراموش نمیکند. مادر و برادرش هردو مشکلی قلبی داشتند و از ترس ابتلا به ویروس کرونا نمیتوانستند نزدیک او بروند. سرانجام پدرش بعد از ۱۶ روز دردکشیدن و نفستنگی شدید دور از چشم خانواده در اتاقی تنها فوت میکند. پس از مرگ او، کسی حاضر نمیشود وارد خانهی آنها شود. با زنگ و تماس به خواهر و شوهرخواهر، سرانجام دامادشان راضی میشود که پدرزنش را دفن کند. او با پوشیدن لباس مخصوص کرونایی، جنازه را برمیدارد و در غروب یک جمعهی غمگین بدون حضور اقوام و آشنایان و برگزاری مراسم تشییع و تدفین، در قبرستانی در غرب کابل دفن میکند.
صابره میگوید: «پدرم زمانی که صحتمند بود همه او را دوست داشتند و احترام میکردند اما وقتی مردم خبر شدند که او مصاب به ویروس کرونا است حتا در مراسم تدفینش حاضر نشدند. به هر کس زنگ میزدیم و میگفتیم که بیایید پدرم را دفن کنید، حاضر نمیشدند تا اینکه یازنهام به تنهایی پدرم را دفن کرد. آنروز فهمیدم که وجود آدم برای دیگران هیچ اهمیتی ندارد. و چنان غمگین بودم که نمیتوانم بیانش کنم.»
شبیه صابره، مصطفا رحیمی نیز شاهد مرگ غمانگیز مامایش در شهر غزنی بوده است. مامای او که مرد میانسالی بود، یک روز در میانهی ماه جوزای سال ۱۳۹۹، تب و سردردی پیدا میکند. او فکر میکرد که فقط یک سرماخوردگی عادی است. برای همین در داروخانهای مراجعه کرد و داکتر پس از معاینه برایش مقداری انتیبیوتیک و سیروم نوشت. او یک هفته دارو مصرف میکرد اما از تب و سرفه و درد عضلات و کسالتش چیزی کاسته نمیشد. روزی خواهرزاده ۲۳ سالهاش که دانشجوی رشتهی طب بود، برای عیادت مامایش نزد او رفت. وقتی جویای احوالش شد و علایم بیماریاش را دید، شکی نکرد که او به کرونا مبتلا شده است. برایش گفت که دیگر داروهایش را مصرف نکند زیرا او به کرونا مبتلا شده و برای اینکه بقیه اعضای خانوادهاش در امان بماند و خودش زودتر بهبود یابد باید به بیمارستان ویژهی بیماران کرونا مراجعه کند. مامایش که هیچ وقت به موجودیت کرونا اعتقاد نداشت، پا پس کشید. گفت اول که کرونایی وجود ندارد و دوم داکتران این بیمارستان عمدا او را خواهد کشت و اعضای بدنش را خواهد فروخت. آن زمان در شهر غزنی میان مردم شایعه افتاده بود که هر کسی در بیمارستان ویژهی بیماران کرونایی بستری شود، داکتران او را میکشد و اعضای بدنش را با پول هنگفتی میفروشد. خواهرزادهاش هرچه اصرار کرد که این حرفها واقعیت ندارد، او زیر بار نرفت. بیش از یک هفته را با تب، سرفه، گلودردی و کسالت سر کرد. حالش نه خوب میشد و نه بد. یک روز پس از آنکه با قیچی مخصوص شاخهبری و مقدار سمافشان درختان وسط حیاط خود را اصلاح و سمپاشی میکرد، حالش بد شد. در وسط کار متوجه شد که نفسش گرفته و به سختی بالا میآید. کار را تعطیل کرد و رفت روی کف اتاق دراز کشید. هرچه زمان میگذشت، حالش بدتر میشد. عصر چهارشنبه ۲۷ جوزا، کرونا در مویرگها و کیسههای هوایی ریههای او هجوم برد و جلوی نفس کشیدنش را گرفت. مامای ۴۵ ساله مصطفا دیگر نتوانست نفس بکشد. روی جسد او پارچه سفیدی کشیدند و بعد به بستگان و نزدیکانش در کابل و غزنی تماس گرفتند. همینطور به مقامهای ریاست صحت عامه ولایت غزنی نیز اطلاع دادند که فردی به علت ابتلا به کرونا درگذشته و آنها در خصوص کفن و دفن وی چه کاری میکنند یا چه دستور لازمالاجرا میدهند. تا فردا صبح که منتظر دستور مقامهای صحی و رسیدن اقارب او بودند، جسد را در اتاقی تنها گذاشته بودند و چهار فرزندش در اتاقی دیگر برایش قرآن میخواندند. صبح که سر رسید نه خبر از اقارب او شد و نه هم از مقامهای صحی ولایت غزنی. تنها یک مقام دولتی در دفتر والی غزنی که او را از قبل میشناخت، بدون اینکه خودش در مراسم تشیع اشتراک کند، یک خریطه مخصوص دفن جسد قربانیان کرونا را برایش فرستاد. همسایهها و خویش و قومش هیچ کدام از ترس کرونا به مراسم خاکسپاری او اشتراک نکردند. چند تن از نزدیکان و همسایگانش و از جمله یک برادرش، جسد او را برداشتند و بدون اینکه او را مطابق به شریعت اسلامی غسل دهند و کفن کنند، با همان لباس معمولیاش در خریطه گذاشتند و در قبرستانی که دورافتاده و خارج از شهرک نواباد بود، دفن کردند. معمولا مردم شهرک نواباد، مردههایشان را در قبرستانی که در درون این شهرک است دفن میکنند، اما جسد او را به خاطر نگرانی از ممانعت مردم محل به این قبرستانی دفن نکردند.
خانواده هفتنفری او این مصیبت را با رنج و غصه چندبرابر در سکوت و تنهایی سر کردند. به گفته مصطفا رحیمی، بعد از مرگ مامایش، همسر او ارتباطات خود را با اکثر فامیل و اقارب بهدلیل اشتراک نکردن در مراسم خاک سپاری او، قطع کرده است.

جاوید اکبری، سرطبیب شفاخانه محمدعلی جناح در دشت برچی کابل، میگوید که در اوایل پارسال مردم از ویروس کرونا شناخت درستی نداشتند و آنچه در رسانههای غربی در مورد کووید۱۹ دیده بودند، شبیه یک هیولای انسانکش تصور میکردند. شفاخانه محمدعلی جناح یکی از شفاخانههایی بود که برای بیماران کرونایی اختصاص داده شده بود. او تجربهاش را از اولین مواجهه داکتران این شفاخانه با نخستین بیمار کرونایی روایت میکند. میگوید که او ماه رمضان پارسال نزدیکیهای شام در خانه منتظر افطاری بود که تلفنش زنگ خورد. برایش خبر دادند که یک بیمار کرونایی را در شفاخانه آوردهاند اما هیچ داکتری حاضر نمیشود که نزدیک او برود. وقتی او به شفاخانه میرود، میبیند که بیمار در موتر مانده و تمام کادر درمان شفاخانه در حیاط آن دورهم جمع شدهاند و میگویند که آنها تحت شرایط کرونا نمیخواهند کار کنند: «من به آنها گفتم که در این وقت من کی را بیاورم که به مریضان رسیدگی کند. شما اول تعهد دادهاید که در شرایط کرونایی کار میکنید. لباس و ماسک بپوشید و بروید به مریض رسیدگی کنید. کرونا شما را نمیخورد. کرونا سگ دیوانه نیست که به شما حمله کند.»
داکتر اکبری میگوید که ویروس کرونا در ابتدا از اسمش تا بیماریاش برای داکتران پدیدهی جدید و ترسناکی بود. داکتران از بیماران کرونایی فرار میکردند اما رفتهرفته وقتی با آن و خاصیتهایش آشنا شدند، ترسشان از بین رفت.
در ۲۸ ماه رمضان سال گذشته وقتی شیرعلی یعقوبی ۵۵ ساله در بیمارستان ویژهی مبارزه با ویروس کرونا در غرنی فوت کرد، مراسم خاکسپاری او برای خانوادهاش یک مصیبت تمام بود. براساس سنت و آیین اسلامی جنازه اول به مسجد منتقل میشود. در آنجا غسل داده میشود و لای کفن پیچانده میشود و پس از ادای نماز، جنازه به خانهاش آورده میشود تا اعضای خانوادهاش برای آخرین بار با او خداحافظی کنند. این مراسم و مناسک در خصوص جنازهی آقای یعقوبی نادیده گرفته میشود. دو کارمند ریاست صحت عامه این ولایت با پوشیدن لباسهای مخصوص، ماسک و عینک، جنازه را در یک آمبولانس به قبرستانی منتقل میکنند. آنها به اشتراککنندگان مراسم خاکسپاری تذکر میدهند که حق هیچ نوع دخالت در این مراسم را ندارند و در صورت نادیدهگرفتن هشدارها، مسأله را به پولیس اطلاع میدهند. براین اساس، بستگان و شماری از خانواده و اقارب آقای یعقوبی درحالیکه ماسک و دستکش پوشیدهاند و در فاصلهی یک متر دورتر از هم ایستادهاند، حیرتزده میبینند که کارمندان صحی جنازه را بدون انجام هیچ سنت و مناسکی زیر خاک دفن میکنند. سپس همه قبرستان را ترک میکنند و یک قبر جدید مثل یک زخم بر سینهی زمین به جا میماند.
وقتی خانوادهی آقای یعقوبی وارد کوچهشان میشوند، متوجه میشوند که کوچه خلوت است و همسایگانشان از ترس روبهروشدن با آنها در خانههایشان پنهان شدهاند. بعدا آنها به خانهشان میروند و بدون همراهی آشنایان و بستگان به عزاداری مشغول میشوند. سه چهار روز میگذرد، ولی غیر از طریق تلفن هیچکس برای همدلی و تسلیتگویی زنگ در خانهشان را نمیزند.
بعد از گذشت یک هفته از مرگ و خاکسپاری آقای یعقوبی، نتیجهی کرونای او از کابل منفی میآید. با شنیدن این خبر، خانواده او در بهت و حیرت فرو میرود. این اتفاق چگونه رخ داده است؛ آیا تست کرونا درست نیست یا مرگ او بر اثر کرونا نبوده است؟ خانوادهی آقای یعقوبی ضمن اینکه دنبال چرایی این مسأله میگردند، بهخاطر خاکسپاری غیرعادی او احساس گناه میکند. به همین علت نزد یک مرجع تقلید مراجعه میکند و خواهان نظر او دربارهی نبش قبر و خاکسپاری دوبارهی او میشوند. پس از موافقت مرجع تقلید و بهجاآوردن شرط و شروط شرعی، سرانجام خانوادهی آقای یعقوبی در روز چهارم عید فطر همراه با آب و کفن و تابوت به قبرستان رفته، قبر او را باز میکنند. این بار مناسک تدفین از غسل، کفن، کافور گرفته تا دعا، نماز و تلقین به دقت انجام میشود و آقای یعقوبی برای بار دوم به دل خاک سپرده میشود.

انجامندادن مراسم و مناسک هزارسالهی تشییع و تدفین برای مردگان کرونایی، برای خانوادهها و بستگانشان پدیدهی ضدمذهبی-فرهنگی تلقی میشود و اندوه مرگ رفتگان را برای بازماندگانشان چندبرابر میکند. به همین علت بسیاری از خانواده پس از ماهها تاخیر، اقدام به برگزاری چنین مراسمهایی میکنند.
صابره وقتی پدرش را از دست داد، نه کسی در مراسم خاکسپاری او اشتراک کرد و نه هم مراسم فاتحهخوانی برگزار شد. اقوام آنها برگزاری چنین مراسمهایی را ممنوع کرده بود. بعد از گذشت چهار ماه دوستان و آشنایانشان که آنها نیز اعضای خانواده خود را از دست داده بودند، مراسم فاتحهخوانی دستجمعی برگزار کردند. او میگوید: «پدرم برای ما بسیار زحمت کشیده بود اما وقتی فوت کرد، حتا برادرم از ترس مصابشدن به ویروس کرونا حاضر نشد او را دفن کند. این مسأله روی من تاثیر خیلی بدی گذاشت.»
شیوع ویروس کرونا در افغانستان در این اواخر شدت گرفته است و براساس آمار رسمی مجموع مبتلایان به این ویروس به ۹۳ هزار نفر رسیده و شمار جانباختگان به بیش از ۳ هزار نفر افزایش یافته است.
یادداشت: نام مصاحبهشوندگان در این گزارش به درخواست خودشان مستعار نوشته شده است.
این گزارش با حمایت مالی اتحادیه اروپا تولید شده است. محتوای آن صرف به عهده “اطلاعات روز” بوده و منعکسکننده نظریات اتحادیه اروپا نمیباشد.
