نامه ی پدر ممدلی 6

نوردیده ممدلی جان را در ساعت نیک سلام و علیک ذکر نموده و از خداوند متعال برایت جانجوری طلبگارم.

من و مادرت بی نهایت خوب بوده و شکایت نداریم. دیگر این که خواهرت الیظابت نیز خوب است و سرش که درد می نمود فعلا رفع گردیده و نان را پخته می نماید. در مدتی که مریض بود مادرت از مجبوری نان پخته می کرد که بدت نیاید مثل نان خر بود و هیچ دل انسان راه نمی کرد که آن را بخورد. البته مادرت یک نفر می باشد که مثل و مانیند ندارد و خدای بزرگ چه قسم او را جور کرده بنده نمی فهمد که ملایکه در پیش اش هیچ می باشد.

نوردیده در خط خودها نوشته کرده بودی که پاکت خالی را برایت روانه کرده بودیم که خود خط در این جا مانده بود. من و مادرت خیلی ها گریه کردیم مگر از یک خاطر خوش حال شدیم. چرا که در آن وقت ملاعصمتی آوازه بود که پس به ایران می رود و ما به تو خبر داده بودیم که حتما بسیار جگرخون می شدی. ممدلی جان دنیا وفا ندارد. عصمتی در ایران رفت و منطقه را یتیم کرد. گفته که پس می آیم ولی خدا می داند که می آید یا نمی آید از این که جوان های بی تربیه ی اینجا قدر او را نفهمیده و زیاد همرای او جر و بعث می نمود. یک چیز خوب شد که کل مردم او را پیش از رفتن اش میهمان کرد و هر شب در خانه ی یک نفر قدر و عزت گردیده و در یک طرف خانه بستره را می گذاشتیم بعد ازغذا و ملاعصمتی روضه می خواند که جگر ما کباب می شد. در خانه ی ما که نوبت اش رسید روضه ی محمد طاهر برادر دوساله ی علی اصغر را خواند که من ضوعف کردم و نزدیک بود شهید شوم. نور دیده ما هیچ خبر نداشتیم که علی اصغر شش ماهه در کربلا یک برادر دیگر به نام محمد طاهر داشته که سه ساله بوده و پای مبارک اش لنگ بوده که از پدر گرامی خود اجازه می خواهد که به میدان برود. ملاعصمتی می گفت که محمدطاهر از بس که چهره ی مردانه داشته او را چراغ بنی هاشم می گفته مردم. عصمتی خیلی گریه کرد و گفت که اگر محمد طاهر در کربلا نمی بود پس چرا من در باره ی او روضه می خوانم و حتما بوده که من خودم را از گریه کردن می کشم. ملاعصمتی در سر قبرستان یک اتاق جور کرده و بیرق سفید محمدطاهر را در آن گذاشته که حالا مردم از کل افغانستان می آید و زیارت می کند و جور می شود و می رود و دیگرش می آید. یکی نفر از جوان های بی دین ریشخندی کرده و گفته بود که محمد طاهر طالبان بوده که بیرق سفید بالا کرده بوده. باور به خدا کن نور دیده که همان جوان رفت در میدان هوایی مالیزیا همه ی رفیق هایش تیر شد او را پولیس گرفته و سرش را کل نموده و به کابل مراجعت نمود. کل خلق می گوید که باز سر بیرق محمد طاهر ریشخندی نمای.

نوردیده غلام نبی یک شخص بسیار منافق بوده و اگر چه تو در لندن می باشی کوشش کن که همیشه از او دور بوده و اگر یک روز من فوت نمودم کوشش کن که هوشیار باشی که ترا بازی ندهد. زن اش به مادرت گفته بود که محمد سردار نماز خود را یاد ندارد و مادرت که خیلی ساده می باشد از من پرسید که نماز خود را یاد دارم یا ندارم. مرا که دیو بزند به اندازه ی این غلام نبی پدر لعنت نماز خودها را یاد داشته و مادرت چند روز به تشویش بود. خوب است که مادرت الحمدولله سواد ندارد که خدا می داند که اگر سواد می داشت برای تو چه قدر نامه ی خون جگری نوشته می کرد. زن ها هر قدر که سواد نداشته باشد بهتر بوده و برای شوهر خود خیلی فایده دارد.

نوردیده خط خودها را دریغ ننموده و تو را به خداوند متعال می سپارم و خدا حافظ

پدرت محمد سردار