صابر جعفری
تحولات یک سال اخیر، شباهت عجیبی به یک برههی تاریخی بسیار مهم و نهچندان دور دارد. تا قبل از خروج نیروهای شوروی، مردم هزاره بعد از بیرون کردن ادارات دولتی کمونیستی از مناطقشان، در قالب احزاب محلی هفتگانه مشغول رقابت و جنگ داخلی با یکدیگر بر سر قول و قریه شدند و حتا برای پیروزی علیه همدیگر، دعای کمیل و توسل و عاشورا … میخواندند.
با خروج نیروهای شوروی، مسلم شد که دولت خلقی کابل به پایان عمرش نزدیک است. بنابراین احزاب هشتگانه پیشاورنشین که به استثنای سران تاجیک جمعیت اسلامی عمدتا پشتونتبار بودند، بدون هیچ توجهی به مردم هزاره و اوزبیک در بین خود جلسات و مذاکرات را شروع کردند تا برای دولت بعد از نجیب و تقسیم قدرت تصمیم بگیرند. نتایج نیمهمحرمانه این مذاکرات حاکی از آن بود که مردم هزاره و اوزبیک در ساختار قدرت آینده نادیده انگاشته شدهاند.
اینجا بود که برخی از رهبران احزاب محلی مردم هزاره بهشمول بابه مزاری تکان خوردند و شوک تحولات جدید، برای لحظهای آنها را از خواب غفلت بیدار کرد. آنان متوجه شدند که درکشان تا آن موقع از روند تحولات و وضعیت افغانستان چقدر دور از واقعیت بوده و چه خطری تمام مردم هزاره را تهدید میکند. بنابراین اکثر رهبران و نخبگان سیاسی آن روز مردم هزاره تلاشهای فراوان و سریعی نمودند تا مردم هزاره دست از اختلافات پوچ و مضحک قول و قریهای بین خود بردارند و با انحلال تشکیلات کوچک و محلیشان مانند نصر، سپاه، شورای اتفاق و… بنیان تشکیل حزب وحدت اسلامی را گذاردند. با تشکیل حزب وحدت، سمت و سوی تحولات به جهت کاملا متفاوت پیش رفت. تلاش رهبران حزب وحدت برای برقراری ارتباط و هماهنگی با نخبگان سیاسی و نظامی اوزبیک و کمک به تشکیل جنبش ملی اسلامی در شمال افغانستان و سپس برقراری گفتوگو و مذاکره با رهبران سیاسی و نظامی تاجیک حزب جمعیت اسلامی باعث شد تا ادبیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کاملا متفاوتی نهتنها در بین مردم هزاره، بلکه در کل افغانستان شکل بگیرد که مهمترین محورهای آن عبارت بود از نفی مناسبات ظالمانه و سلطهی انحصارطلبانه رژیمهای گذشته سیاسی در افغانستان، برابریخواهی و خواست مشارکت موثر (و نه نمادین) براساس شعاع نفوس هر قوم در ساختار قدرت سیاسی. اگر نیک بنگریم، هنوز هم همین منازعات در افغانستان درباره همین مطالبات اساسی است.
خردورزی و دوراندیشی به همراه فداکاری آن تعداد از نخبگان سیاسی آن روز مردم هزاره، باعث شد که روحیه و چشمانداز فکری تمام مردم هزاره تغییر کند و همگی (بهرغم فقر و ضعف تاریخی در اقتصاد و سیاست و…) همجهت و همراستا در راستای منافع کلان برابریخواهانه بسیج شوند و با بسیج خود محور قدرتی انکارناپذیر بهوجود بیاورند.
اکنون تحولات دو سال اخیر، مخصوصا بعد از اعلان تاریخ قطعی خروج نیروهای امریکایی، شباهت نزدیکی با همان مقطع تاریخی دارد.
مردم افغانستان بهشمول تقریبا همهی اقوام و اقشار از جریان مذاکرات صلح بین بازیگران عمدهی صحنه سیاست کاملا دور نگه داشته شدهاند. کسانی هم که ادعای نمایندگی از اقشار مختلف مردم را یدک می کشند (از جمله رهبران احزاب منسوب به اقوام) صرفا بهصورت سمبولیک و بدون گذراندن هر گونه فرایند کسب مشروعیت و انتخابشدن توسط مردم، گاهگداری برای نمایش صوری همهشمول بودن مذاکرات در آن راه داده میشوند. از سوی دیگر زمزمهها و شایعات فراوانی درباره ضمایم محرمانه مذاکرات و… وجود دارد.
به باور نویسنده در مذاکرات محرمانه و نیمهمحرمانه دو سال اخیر، بین حلقات فاسد و مافیایی ارگ، سیاستمداران غیرانتخابی منسوب به اقوام، طالبان و امریکا (و سایر قدرتهای منطقهای و بینالمللی) بر سر آینده، سناریوهای احتمالی اصلی طراحی و چیده شده است. از سوی دیگر تحولات سیاسی – نظامی بیسابقهای رخ داده است از جمله «عقبنشینی تاکتیکی» نیروهای نظامی از حدود حداقل ۸۰ ولسوالی با تمام امکانات نظامی به نفع طالبان، منفعل و تدافعی نگه داشتن ارتش و نیروی نظامی در مقابله با طالبان، زمزمه آزادی هزاران زندانی دیگر طالبان، نفاقافکنی بین مردم در مناطق مشهور به مخالفت با طالبان همانند دایکندی، غزنی، فاریاب و…، تحرکات شدید دیپلماتیک منطقهای طالبان در کنار انفعال دیپلماتیک ارگ. این تحولات در واقع آخرین وزنکشیها و چانهزنیها بر سر انتخاب سناریوی اصلی و همینطور آزمایش زمینه اجتماعی اجرای آن سناریوها میباشد. اینکه از نظر من، سناریوهای احتمالی چه هستند به قسمت دوم این نوشته موکول میکنم تا خوانندگان نیز فرصتی داشته باشند به آن بیندیشند.
با آنچه گفته شد واضح است که شرایط فعلی تا چه میزان شبیه همان شرایط تاریخی برای تمام مردم افغانستان بهخصوص اقوام منتسب به ضدیت و مخالفت با طالبان است. به عبارت دیگر، لحظهی سرنوشت فرا رسیده است. مردم حامی نظام سیاسی جدید از تمام اقوام و اقشار در طول ۲۰ سال اخیر در خواب غفلت و رخوت بهسر برده و با بیدرایتی و بیکفایتی محض تیکهدارانشان مشغول حاشیهها و گداییکردن حقوقشان از ارگ مافیایی شدند. بخشی از این غفلت بهدلیل ضعف سرمایه اجتماعی ناشی از دهههای طولانی جنگ و بیثباتی و همینطور اعتماد نابجا به سران احزاب قومی بوده است و بخشی دیگر حاصل ساختار معیوب و ناقص سیاسی متولدشده از اجلاس بن در ترکیب با منبع بیحساب و کتاب و در ظاهر بیپایان پولهای خارجی است. ترکیب این شرایط باعث بهوجودآمدن عوارضی شد که در اقتصاد سیاسی به «نفرین منابع» یا «بیماری هلندی» معروف است. در نتیجه مردم عملا از جایگاه مشروعیتدهی و صاحب اختیار نظام سیاسی، به مواجببگیران و نانخوران دولت مرکزی سقوط کردند. تاوان این غفلت و رخوت را متأسفانه با فجایع انسانی هفتههای اخیر در جای جای افغانستان شاهد هستیم.
بنابراین لازم است که تمام اقشار مردم از همه اقوام بهشمول مرد و زن، پیر و جوان و… یک بار دیگر بهصورت اساسی درک و فهم و پیشفرضهایشان برای تحلیل وضعیت کشورشان را بازبینی اساسی کنند و نواقصی را که باعث شده تا صحنه شطرنج پیچیده افغانستان به بنبست شرمآور کنونی در برابر گروههای تروریستی چون طالبان و ناتوانی از اصلاح فساد سیاسی حاکم بر ارگ برسد برطرف کنند. همچنین آحاد مردم با خود فکر کنند که چه نقش و آیندهای برای خود میخواهند و سپس برای رسیدن به آینده مورد نظر خود، دست به تصمیمات سرنوشتساز بزنند. فرصت و زمان بسیار محدود است و اندک غفلت و تأخیری، میتواند فاجعههای شدیدتر و جبرانناپذیرتر تاریخی بهبار آورد.
هرگونه انتظار از ساکنان ارگ و یا سایر ارکان ناکارآمد دولت فعلی (همچون پارلمان) و یا تکیه و اعتماد واهی بر سران احزاب قومی که شغلشان تجارت قومی است برای مقابله با طالبان و یا اصلاح وضع موجود (در عین فراموشنکردن مطالبهگری برای انجام وظایف و مسئولیتهایشان)، و یا امید واهی به تغییر طالبان، سراب پوچی بیش نیست. ارگگردانان و همچنین تاجران قومی اگر میخواستند با طالبان مقابله کنند و دولت مشروع و کارآمد تشکیل دهند، در طول دو دهه گذشته با پشتوانهی پولهای چندصد میلیارد دالری و ۱۵۰ هزار سرباز خارجی این کار را میکردند. طالبان هم که مشخص است تنها تغییری که کرده، وحشیتر و ضد انسانیتر شده است.
بنابراین تمام مردم افغانستان که مخالف سلطهی لشکریان جهل طالبان هستند (از تمام اقوام) لازم است تا هرچه زودتر برای کوتاهکردن دست نامشروع تاجران سیاسی و قومی، راهی برای تمثیل مستقیم اراده خود پیدا کنند. در شرایط فعلی مهمترین راه این تمثیل، اجرای تمرکززدایی از ساختار سیاسی فاسد قدرت فعلی و بهدستگرفتن سرنوشت خودشان با انتخاب ولسوال و والی بهصورت محلی است. مهمترین ابزار انجام این کار، خیزشهای مردمی و مقاومت محلی در برابر طالبان است که باید به معنای واقعی کلمه مردمی باقی بماند، نه اینکه ابزاری برای چانهزنی و سوداگری تاجران فاسد سیاسی و قومی بهمنظور معامله با ارگ یا با طالبان گردد. این خیزشها در مرحله بعد، هرچه سریعتر باید در مناطق مختلف با همدیگر هماهنگ شده و در نهایت جبهه واحدی علیه تمامیتخواهی سیاسی و شکست بنبست کنونی نظام سیاسی فاسد و طالبان تروریست تشکیل دهند.