نخستوزیر عمران خان در مصاحبه اخیر خود با «پیبیاس» انگیزه امریکا از حمله به افغانستان را زیرسوال برد و گفت که ایالات متحده «واقعا وضعیت افغانستان را خرابتر کرد»، که حق با اوست. او همچنین در مصاحبه بعدی خود با رسانههای افغانستان گفت که پاکستان سخنگوی طالبان نیست. این سخن هم به لحاظ فنی درست است. با اینحال، اگر قطبنمای اخلاقی خود را گم نکرده باشیم باید اذعان کنیم که فقط امریکا مسئول وضعیت افغانستان نیست. سایر کشورها، بهویژه پاکستان، نیز در خلق فاجعه افغانستان سهم داشتند.
بیایید به اواخر دهه ۱۹۷۰ بازگردیم، به زمانی که عبارت «اتحاد جماهیر شوروی به دنبال رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس است» همه جا سر زبانها افتاده بود. وقتی شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ به افغانستان حمله کرد، گفتند که پاکستان هدف بعدیست. از نظر «رونالد ریگان»، امپراتوری شیطانی و کمونیستهای بیخدا و بیدین شوروی به حرکت افتاده بودند، و باید متوقف میشدند. جنرال ضیأالحق با او موافق بود و میگفت که در غیر آن، پاکستان و اسلام به فنا میروند.
اما داستان «پاکستان در خطر است» ساختگی بود. اتحاد جماهیر شوروی با اقتصادی روبهفروپاشی قادر نبود روی پای خود بایستد چه رسد به اینکه حدود ۸۰۰ کیلومتر به سمت ساحل خلیج فارس پیشروی کند. و سه دهه بعد وقتی برند اندک متفاوتی از کمونیستهای بیخدا به آبهای گرم و خواستنیشان رسیدند، نهتنها آسمان به زمین نیامد، بلکه پاکستان با شوق و علاقه پیش پای چینیها تا بندر گوادر فرش سرخ پهن کرد. برخلاف اظهارات ترسآور جنرال ضیا، اسلام از دست کمونیستها در امان است، هرچند اگر مسلمانان اویغور نیستند.
همه میدانیم پس از حمله شوروی به افغانستان چه اتفاق افتاد. سفارت امریکا در اسلامآباد میزبان بزرگترین عملیات مخفی جهان با شرکت جنگجویان آموزشدیده از سراسر جهان اسلام شد. سازمانهای استخباراتی پاکستان با دریافت بودجه هنگفت و منابع مالی کلان، به سازمان سیا کمک کردند تا اولین جهاد بینالمللی را در جهان سازمان دهد. یک دهه پس از تهاجم شوروی، جنرال حمید گل، رییس وقت آیاسآی پاکستان درحالیکه جلوی روزنامهنگاران سبیلهایش را چنگ میکرد به جهان فخر فروشید و گفت که او و افرادش اتحاد جماهیر شوروی را به زیر کشیدند.
حالا بیایید فرض کنیم پس از حمله شوروی، پاکستان تقاضای امریکا را برای مقابله با رقیب جنگ سرد رد میکرد و بهجای ایجاد، تسلیح و سازماندهی مجاهدین، اجازه میداد حمله شوروی مسیر طبیعی خود را طی کند. چه اتفاقی میافتاد؟ (در برابر وسوسهی طرح چنین پرسشهای «اگر» دار در زمانی که میبینیم افغانستان در لبهی پرتگاه قرار دارد، نمیتوان مقاومت کرد.)
سناریوی احتمالی: کمونیستهای افغانستان ــ در صورت عدم مداخله شوروی ــ و انقلاب اپریل ۱۹۷۸ شان در عرض دو تا سه سال خود به خود از بین میرفتند. بهجای یک تا دو میلیون کشته و کشوری ویران، حداکثر چند هزار نفر از هر طرف کشته میشدند.
دو جناح کمونیست (خلق و پرچم) از حمایت مردمی اندکی در خارج از شهرها برخوردار بودند و بخش عمده ارتش و پولیس کشور نیز قبلا با کودتا علیه رییسجمهور داوود مخالف بودند. به علاوه، خلق و پرچم دیوانهوار با یکدیگر میجنگیدند. حفیظالله امین، قاتل دیوانه، رهبر پرچمیها شد. حکومت امین فقط سه ماه دوام آورد. اما قرار نبود افغانستان را به حال خودش بگذارند.
وقتی درگیری بین خلق و پرچم از کنترل خارج شد، مسکو با نصب رهبر جدید از جناح پرچم (ببرک کارمل) به دنبال حمایت از انقلاب شکستخورده کمونیستها در افغانستان برآمد. این مداخله زنگ هشدار را در ایالات متحده به صدا درآورد. امریکا مدعی شد که افغانستان دومینویی است که سقوطش سرآغاز سقوط بقیه خواهد شد. اما در حقیقت امریکا فرصت را مهیا دیده بود تا روسیهای را که نقطه ضعفش آشکار شده بود، به چالش بکشد. جنگ در گرفت.
تا سال ۱۹۸۵ شوروی خسته و آمادهی خروج از افغانستان شده بود. «خونریزان» در دولت ریگان ــ که افرادی مانند معاون وزیر دفاع «ریچارد پرل» را داشتند که افغانستان را محلی برای درس عبرت دادن به روسها میدیدند ــ به تأثیرگذارترین افراد در واشنگتن تبدیل شده بودند و داستان باتلاق ساختن افغانستان برای روسیه خریدار پیدا کرده بود. در همین زمان پاکستان هم از اهمیتی که افغانستان برای اسلامآباد به ارمغان آورده بود لذت میبرد و هم از پول نقدی که وارد این کشور میشد. و جنرال ضیا مستقیم پیشنهاد شوروی برای مذاکره بر سر خروج را رد کرد.
پس از آنکه رقیب جنگ سرد عقبنشینی کرد، امریکا پیروزمندانه از صحنه ویرانی و جنگ خارج شد. امریکاییها انتظار نداشتند که سویه جهشیافته مرگبار مجاهدین ــ که ریگان از آنها به گرمی در کاخ سفید پذیرایی کرده بود ــ شیوع پیدا کند. این «سویه دلتا»ی مجاهدینِ موردحمایت امریکا مرکز تجارت جهانی را با خاک یکسان کرد و باعث شد ایالات متحده سراسیمه به افغانستان برگردد و با صدای بلند وعده دهد که افغانستان را متمدن میسازد و افراطگرایانی را که قبلا خودش علیه روسیه استفاده کرده بود، نابود میکند. اما ۲۰ سال بعد، امریکا با روحیهای شکسته و اعتبار زیرسوال رفته لنگ و لنگان از افغانستان خارج میشود. بسیاری خواهند گفت که حقش است و در واقع عدالت، هرچند ناکافی، اجرا شده است.
عجله برای ترک افغانستان راه را به سمت جهنم هموار کرده است. با سقوط مناطق بیشتر به دست طالبان، امیدواری برای صلح از راه مذاکره درحال از بین رفتن است. اگر شهرهای افغانستان سقوط کند، دیگر دلیلی وجود ندارد که انتظار داشته باشیم اوضاع افغانستان از سال ۱۹۹۶ متفاوت باشد. در آن سال شهر کابل صحنه جسدهای آویزان از تیر چراغ برق شده بود، ریش گذاشتن و نمازخواندن بر مردان اجباری شده بود، زنان باید برق میپوشیدند و دختران نباید تحصیل میکردند.
روسیه و امریکا مسئول اصلی فاجعه افغانستان هستند. به قول معروف وقتی فیلها میجنگند، علف لگدمال میشود. اما پاکستان را نیز نمیتوان تبرئه کرد. سیاست پاکستان در قبال افغانستان که (طراح آن میرزا اسلم بیگ بود) بر داشتن عمق استراتژیک علیه هند متمرکز بوده است. به این دلیل رهبری طالبان، جنگجویان طالبان و خانوادههای آنها چندین دهه است که از پناهگاه، خدمات بهداشتی و محافظت پاکستان برخوردارند. وقتی ما خلاف این ادعا میکنیم، هیچکس ما را باور نمیکند.
اگر قرار است افغانستان یک کشور متمدن شود، باید براساس قانون اساسیِ اداره شود که آزادی بیان، انتخابات، تقسیم قدرت و حقوق بشر را در کنار ارزشهای اساسی اسلامی مجاز میداند. مردان چشم وحشی که به دنبال تصاحب قدرت از راه زور هستند، فقط کشور را از فاجعهای به فاجعهی بعدی سوق میدهند. طالبان افغان و طالبان پاکستان (کسانی که در ماه دسامبر ۲۰۱۴ کودکان پاکستانی را در مدرسه نظامی قتل عام کردند) برادران ایدئولوژیک یکدیگرند. یکی میخواهد کابل را تصرف کند (و احتمالا میکند) و دیگری چشم به اسلامآباد دوخته است (اما با اقدامات تروریستی خودش را راضی خواهد کرد). منافع بلندمدت پاکستان را بازگشت حکومت طالبانی در افغانستان نه، بلکه دموکراسی مبتنی بر قانون اساسی در افغانستان به مراتب بهتر تأمین خواهد کرد.
پرویز هودبهائی، فیزیکدان هستهای و فعال اجتماعی اهل پاکستان است.