نویسنده: جیام بِرگِر، پژوهشگر افراطگراییسیاسی خشونتآمیز آنلاین در دانشگاه سوانسی
مترجم: نجمالدین حسینی، دانشجوی فلسفه
از جنگهای رم باستان و نزاعهای صلیبی قرون وسطی تا ظهور القاعده و داعش همه مثالهایی از رفتارهای افراطگرایانه است. پیشینهی این مسأله با تاریخ مکتوب بشر برابری میکند. حالا جیام بِرگِر با مروری بر تاریخچهی افراطگرایی میپرسد: آیا این باور درست است که زمان ما بدتر از هر زمان دیگر است؟
نقطه آغاز افراطگرایی به چه زمانی برمیگردد؟
قبل از پاسخدادن به این پرسش، شایسته است منظورمان را از اعمال افراطگرایانه روشن کنیم. شماری استدلال میکنند که افراطگرایان آنهاییاند که عقایدشان با دیدگاه کلی جامعه متفاوت است. این برداشت افراطگرایی را بهسراسر تاریخ عمومیت میدهد، ولی دقیق نیست، افکار بشر در طول قرنها دچار تحول اساسی شده است.
یک مثال ساده و تا حدودی بحثبرانگیز اِعمال بردهداری نژادی در امریکا است. برخی از محققان بردهداری را با افراطگرایی نژاد سفید مدرن قابل مقایسه نمیدانند؛ زیرا بردگی برای سالهای زیاد هنجاری پذیرفتهشدهای در جامعه امریکا بود. با وجود این، واژهی افراطگرا «Extremist» در زبان انگلیسی برای نخستینبار توسط دانیل وبستر در جریان بحث دربارهی بردهداری با طرفداران و مخالفان سرسخت آن به کار رفت. مهمتر اینکه، بردهداری از طریق نوعی باور ایدئولوژیک به برتری سفیدپوستان، با استدلالهای «مذهبی» و «علمی» برای نژادپرستی توجیه میشد، که برخی از آنها هنوز هم در میان ناسیونالیستهای سفیدپوستِ بسیار مدرن امروزی طرفدارانی دارد.
اگر ایدئولوژیای که بردهداری را موجه میداند، ارتباطی به باور برتربینی سفیدپوستان مدرن داشته باشد، که اکثر مردم آن را مرتبط میدانند، در اینصورت آیا بردهداری نوعی افراطگرایی نیست؟ آیا ما نباید برتربینی نژادی و موجه دانستن بردهداری را دو بخشی از یک کل بدانیم؟ من در کتابم، «افراطگرایی» استدلال کردهام که این پدیده بهعنوان بسط پویای گروه بهتر درک میشود؛ این باور که گروه خودی نمیتواند موفق شود یا حتا زنده بماند، مگر اینکه بهطور پایدار و بدون قید و شرط در تقابل با گروه دیگری قرار گیرد.
ویژگیهای تعیینکنندهی افراطگرایی چیست؟
برای درک ویژگیهای افراطگرایی، باید متضادهای فطری آنرا بشناسیم: عادیترین تضادها (حتا نمونههای خشونتآمیز) ماهیت بیقید و شرط مخالفت، کلید این تعریف است. اکثر درگیریهای عادی (حتا خشونتآمیز) را میتوان به شیوهای حل و فصل کرد که برای هر دو طرف مناسب باشد، مانند دعوا که با یک دستدادن پایان مییابد یا جنگی که با یک معاهده بهسر میرسد. در مقابل، افراطگرایان معتقدند که «غیرخودی» همیشه باید مخالف باشد، مهار شود یا نابود گردد. زیرا ماهیت و وجود ذاتی آن مانع موفقیت گروه «خودی» یعنی افراطگرایان میشود. برای افراطگرایان پایانی برای مخالفت متصور نیست، مگر با نابودی کامل مخالفان آن در حوزهی قضایی خود افراطگراها. با توجه به این تعریف، اگر یک جنبش افراطی تعهد خود را به اقدام خصمانه علیه دیگری کنار بگذارد، دیگر افراطگرا نیست (اگرچه ممکن است هنوز هم ناسازگار یا ناخوشایند باشد).
مثالهایی از تاریخ افراطگرایی
با رویکرد نمونهگرایی، تا آنجا که تاریخ مکتوب بشر یاری میکند، مثالهایی از رفتار افراطگرایانه ثبت شده است. یکی از نخستین و مشهورترین موارد آن به رم باستان برمیگردد؛ جایی که سلسه جنگهایی بین رم و همسایهی آن، کارتاژ، از سال ۲۶۴ قبل از میلاد مسیح آغاز شد و تا بیش از یک قرن ادامه یافت. در نهایت، ورق به سود رم برگشت.
شماری معتقد بودند که که غلبه کافی نبود. مبنای ادعای آنها این بود که وجود کارتاژ توهینی به هویت رمی است. از جمله سناتور رمی، کایتو بزرگ، بدون درنظرداشت موضوع بحث، همیشه صحبتاش را با جملهی «کارتاژ باید ویران شود»، تمام میکرد. این همان چیزی است که امروز در لاتین به آن Carthago delenda estمیگویند.
موضع کاتو محقق شد. در سال ۱۴۶ قبل از میلاد، پس از یک محاصره طولانی، رم کارتاژ را با خاک یکسان کرد. ۱۵۰ هزار تن را کشت و بازماندگان را به بردگی فروخت. این همان موردی است که محقق ییل، بِنکرنان، آنرا «اولین نسلکشی مینامد».
دیگران به زودی این راه افراطی را دنبال کردند. یکی از نفرتانگیزترین نمونهها در دنیای باستان گروهی از یهودیهایی معروف به سیکاری « Sicarii» بودند که به شدت با حکومت رم مخالفت میکردند و یهودیانی را که همکار حکومت میدانستند، میکشتند. مشهور است که آنها در سال ۷۳ پس از میلاد در منطقه کوهستانی ماسادا «Masada» زمانی که در محاصره قرار داشتند دست به خودکشی دستهجمعی زدند.
در سال ۶۵۷ بعد از میلاد، دین نوپای اسلام اولین بروز افراطگرایی را تجربه کرد. در اسلام فرقهای بهنام خوارج ظهور کرد که به دلیل عقاید مجاهدانه، ستمگرانه و خشونتآمیز، علیه سایر مسلمانان که از دید آنها از راه راست منحرف شده بودند، اقدام میکردند.
مسیحیت نیز از این جریانها بیثمر نمانده بود و گاه جنگهای صلیبی و تفتیش عقاید را برای قلعوقمع کردن فرقهگراها و آنهاییکه «کافر» پنداشته میشدند با خشونت و قدرت، راهاندازی میکرد. یکی از نمونهها، جنگ صلیبی آلبیجنس (Albigensian) در قرن سیزدهم است که یک فرقه مسیحی منحرف به نام کاتارها در فرانسه از بین برده شد. افسانهای (احتمالا ساختگی) میگوید، فرمانده نیروهای کاتولیک رمی عبارتی لاتین را بیان کرده است که امروزه به کار میرود و تا حدودی در ترجمه آن تغییر وارد شده است: «همهی آنها را بکش و بگذار خدا آنها را سر و سامان دهد». سوای بیان یا عدم بیان عبارت، قتل عام بزیرز (Beziers) در سال ۱۲۰۹ باعث کشتهشدن ۲۰ هزار کاتار شد و در پایان جنگ صلیبی، کل فرقه سلاخی گردید.
با استعمار امریکا توسط جهانگشایان اسپانیایی در قرن ۱۶ میلادی، افراطگرایی وارد دنیای جدید شد. برخلاف اینکه برخی از اسپانیاییها نسبت به بردگی و نابودی مردم بومی در قاره امریکا ابراز وحشت میکردند، روشنفکران آن روز برای توجیه این وحشت، دلیلهای نژادی و ایدئولوژیکی میساختند و استدلال میکردند که برتری طبیعی اسپانیاییها بردگی ساکنان بومی قاره امریکا را موجه میکند، «که به ندرت نشانی از انسانیت در آن خواهید یافت.» این توجیهات مورد استقبال غالب متفکران قرن نوزدهم قرار گرفت و در نهایت منجر به پذیرش بردهداری نژادی توسط امریکاییها شد؛ یکی از فاجعهبارترین و شرمآورترین شیوههای افراطی تاریخ که میلیون ها نفر آفریقاییتبار را در طول صدها سال قربانی کرد.
در پایان قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، با ظهور کو کلوکس (KKK)، (گروهی از امریکاییهای برتریطلب سفیدپوست که نفرتانگیز و تروریستی شناخته میشدند) که هدف آنها بازسازی جنوب و احیای آن بهصورت جدید بود موارد بیشتری از افراطگرایی در دهههای ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ اتفاق افتاد. این گروه حالا (۲۰۱۶) حدود ۳۰۰۰ تن هوادار دارد، درحالی که درسال ۱۹۲۵ احتمالا ۴ میلیون عضو داشته است. ظاهرا از قدرت سابق گروه موردنظر سایهای بیش باقی نیست.
در نتیجه، اوایل قرن بیستم نیز شاهد ظهور اشکال جدید و شدیدتر افراطگرایی ضد یهود بود. جنبش دیگری که ما آن را افراطی میدانیم، حتا به مدت کوتاهی، اما جریان اصلی جامعه آلمان به شمار میرفت. اگرچه یهودیستیزی سابقهی طولانی دارد، اما در آلمان نازی به اوج نسلکشی رسید. نازیها در مدتی که در قدرت بودند، بر علاوه شش میلیون یهودی، انسانهای دیگری از جمله افراد دارای معلولیت، دگرباشان، غیرنظامیان شوروی، صربها، رمیها و لهستانیها را کشتند. سرانجام نازیها شکست خوردند، اما میراث آنها امروز در قالب دهها گروه نئونازی در سراسر جهان باقی مانده است.
افراطگرایی مدرن
در دهه ۱۹۸۰ میلادی زمینه برای ظهور افراطگرایی جهادی مدرن پدید آمد. یک جنبش پویا و فراملی بهصورت چشمگیر توسط القاعده ترویج و گسترش مییافت. این امر تا آنجا به پیش رفت که پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به اولویت جهانی تبدیل شد و در دهه ۲۰۱۰ با ظهور داعش اهمیتاش از آنهم فراتر رفت. امروزه هزاران افراطگرای جهادی در سراسر جهان از اعمال تروریستی گرفته تا شورشگری دخالت دارند.
در همین دوره شاهد پیدایش دوباره ملتگرایی و برتریطلبی سفیدپوستان در ایالات متحده و اروپا بودیم، که بسیاری از آنها بر مسلمانان بهعنوان دشمن اصلی خود تمرکز میکردند و به ناشایستهای جهادگرایی بهعنوان بخشی از توجیه نفرت خود اشاره مینمودند. اما تنها سفیدپوستان افراطی مسلمانان را هدف قرار نمیدهند، در میانمار نسل جدیدی از بوداییهای افراطی مرتکب اعمال افراطگرایانه علیه جوامع مسلمانان روهینگیا به هدف نابودی آنها میشود. در چین گروه تباری اویغور که اسلام دین آنهاست در بازداشتگاههای کار اجباری نگهداری و «بازآموزی» میشوند؛ واقعیتی که به ندرت در بحثهای مسأله افراطگرایی مطرح میگردد.
بهنظر میرسد امروزه مسأله افراطگرایی بیش از هرزمانی جدیتر است. این برداشت هرچند تمامی ماجرا نیست، اما عناصری از واقعیت در آن وجود دارد. ما حافظهجمعیمان را بهعنوان تاریخ افراطگرایی درنظر نمیگیریم، اگر چنین میکردیم، زمینهی بحث حاضر روشنتر میشد. در جریان پایان قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم هرجومرجطلبان (Anarchists) رؤسای جمهور ایالات متحدهی امریکا و فرانسه را ترور کردند. همچنین در سلسله وقایعی، یک تزار روس، یک شاه ایتالیایی و یک ملکه اتریشی نیز ترور شدند. تروریستها از هر جناحی که بسیاری از آنها نمایندهی اهداف جناح چپ بودند، ۱۸۴ نفر را تنها در ایالات متحده در طول دهه ۱۹۷۰ و بسیاری دیگر را در اروپا کشتند. بنابر دریافتی، شخص ملتگرایی از صرب آرشیدوک فرانتس فردیناند را ترور کرد که این قتل سبب آغاز جنگ جهانی اول شد. در دهه ۱۹۹۰ افراطگرایان صربستانی با تجدید قدرت فاجعهآمیز، علیه مسلمانان بوسنیایی مرتکب نسلکشی شدند. در سال ۲۰۱۹ عامل حمله تروریستی کشتار جمعی بر کلیسای مسیحی (Christchurch) نیوزلند تا حدی از ملیگرایی صربستان الهام گرفته بود.
با وجودی که افراطگرایی نقشی پررنگ در تاریخ بازی کرده است، اما بعضی از عناصر زندگی مدرن ساحتی را فراهم آورده که از زاویه ویژهای امور را بدتر میکند. در این میان، شاخصترین عامل اتصال جهانی به واسطهی شبکههای اجتماعی است. افراطگرایی براساس ایدئولوژی آن تعریف میشود که هویتها را مشخص میکند، اقدامات خصمانه (علیه دیگران) صورت میگیرد و ایدئولوژی آن باید گسترش یابد. فنآوریهایی که ایدئولوژی را منتقل میکنند، تآثیر بهسزای در گسترش ایدههای تندروانه دارند. جنبشهای افراطی از سازماندهی جمعی اندک، میتوانند موفقیت چشمگیری داشته باشند، درحالیکه شبکههای اجتماعی امکان نشر رایگان و فوری ایدههای افراطگرایانه را به مقیاس میلیونها تن در سراسر دنیا فراهم آورده است. اگر تندروان بتوانند بر تعداد کمی تأثیر بگذارند، پیامد جهانی آن قابل ملاحظه خواهد بود. این یک عامل مهم برای داعش بود و اکنون عاملی مهم درمورد ملتگرایی سفیدپوستان است.
افزونبر کمک به گسترش افراطگرایی، رسانههای اجتماعی و سایر تکنولوژیهای ارتباطی باعث افزایش تقاضا نیز میشوند. پیش از اینترنت، برای افراد کنجکاو و استخدامکنندگان احتمالی جمعآوری معلومات گروههای افراطی و برقراری تماس با آنها دشوارتر بود. حالا بهسادگی هر فردی میتواند با استفاده از کیبورد از داخل خانهاش سریعا متنهای افراطگرایانه را جستوجو و حتا با استخدامکنندگان در ارتباط شود.
چگونه از ترویج و وقوع افراطگرایی جلوگیری کنیم؟
سرانجام، ایستادگی در برابر افراطگرایی مانند خود افراطگرایی در متن تاریخ ما جا افتاده است. هرچند میزان پیشرفت کند است، اما با پذیرش دو قدم به جلو یکی به عقب، تاریخ بهسوی عدالت حرکت میکند.
موضوع مشترک در میان جنبشهایی که در این مقاله مورد بحث قرار گرفت این است که تقریبا همهی آنها تاریخ هستند. داستان برخی از آنها بلند است. گروههایی مانند KKK و نازیها همچنان طرفداران خود را از مدتها قبل تا حدودی حفظ کردهاند. با این تفاوت که با وجود چالشهای جدید و متفاوت، توانایی آنها برای تأثیرگذاری بر رویدادهای جهان کاهش یافته است. جنبشهای افراطی در نهایت سقوط میکنند، حتا اگر صدها سال طول بکشند.
با اینحال، ما نمیتوانیم افراطگرایی را بدیهی بدانیم. افراطگرایی نیز مانند جنایات خشونتآمیز مشکلی است که باید با هشیاری و نظارت پولیس مهار گردد. این پدیده یکی از چالشهای همیشگی جامعه است که بدون کنترل، منجر به جنایات تاریخی بینظیر با شمارش میلیونها نفر میشود. ما باید از آن تاریخ درس بگیریم و براساس آن اولویتبندی کنیم، اما نباید تسلیم ناامیدی شویم. ممکن است هرگز نتوانیم افراطگرایی را از تجربیات بشری حذف نکنیم، اما میتوانیم با مدیریت و درک آن، زندگیها را نجات دهیم و جوامع را حفظ کنیم.