با توجه به وضعیت جاری، چنین بهنظر میرسد که زنان افغانستان راه دشواری را برای مبارزه و برابری پیش رو دارند. یک حکومت توتالیتر، تمامقد در برابر خواستههای آنان ایستاده است. حکومتی که حقوق آنان را تنها در بستر شریعت و اسلام حداقلیِ مورد نظر خود قابل تعریف میدانند. با رویکارآمدن طالبان، زنان بیش از هر زمان دیگری به حاشیه رانده شدند. هزاران زن در سرتاسر افغانستان مجبور شدند شغلهایشان را رها کنند و برای بقایشان به پستوی خانههایشان پناه ببرند. سرنوشت صدها پولیس زن، زنان کارمند دولت، معلمان زن و … همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. رویکرد تفکیک و جداسازی زنان طالبان به حذف هر چه بیشتر زنان در عرصههای اجتماعی و آموزشی منجر شده است. همچنین بهنظر میرسد اعتراضات خیابانی با توجه به ارعاب، سرکوب گسترده و اعترافات اجباری با هزینههای بسیاری برای زنان روبرو باشد. این در حالی است که بسیاری از فعالان حقوق زنان پس از ۳۱ اگست سال گذشته مجبور به مهاجرت شدند. کسانی که باقی ماندهاند نیز نمیتوانند از ترس جانشان وضعیت پساطالبانی را آزادانه مورد پرسش قرار دهند.
چنین مینماید که زنان افغانستان امروز بیش هر زمانی در مبارزات و تحقق آرمانهایشان تنهایند. اندک مردانی که در گذشته دوشادوش آنها به خیابان میآمدند، اکنون در کنار آنها نیستند. انگشتشمار سازمانها و نهادهای حقوق بشری که در گذشته به حمایت از آنان برمیخاستند، دیگر وجود ندارند. رسانههای داخلی برای حمایت از آنها قدرت گذشتهشان را ندارند و ناگزیر میدان را برای روایت مطلق طالبان خالی کردهاند. و شاید برای بسیاری از زنان دردناک و رنجآورتر از این نباشد که میبینند کشورهای غربیِ حامیِ دموکراسی و حقوق زنان بعد از دو دهه آنها را در دامن طالبان رها کردهاند و برای پذیرانی از آنان در کشورهایشان در حال سبقتگرفتن از یکدیگرند. در این مورد بهخصوص، واقعیت این است که برای این کشورها، منافعشان در اولویت قرار دارند، ولو اینکه این منافع در راستای حمایت از طالبان باشد.
در شرایطی که نظام حاکم بهجای استفاده از روشهای مدنی و سیاسی ارعاب، ترس، خشونت و لوله تفنگ را جایگزین گفتوگو و پاسخگویی به مطالبات زنان اختیار کرده، ایجاب میکند زنان افغانستان روشها و مکانیزمهای تازهای را برای ادامهی مبارزه و دادخواهیشان جستجو کنند. روشهایی که با واقعیتها و تغییر و تحولات موجود، مطابقت بیشتری داشته، هزینه کمتری داشته باشد و در نهایت نتایج بهتری را به دنبال داشته باشد.
در چنین فضایی میبایست زنان افغانستان ظرفیتها و ابزارهای خود را برای مبارزه مؤثر بازتعریف کنند تا بتوانند نیروها و توانمندیهای خود را علیه وضعیت موجود هرچه بهتر بسیج کنند. بهنظر میرسد در این وضعیت آنها بیش از هر زمان دیگری نیاز به همبستگی، انسجام و هماهنگی ضرورت دارند. ادامه مبارزات و تلاشهای آنان در سطح ملی و بینالمللی برای تحقق اهدافشان به طور مستقیم معطوف به همبستگی، انسجام و هماهنگی آنان است. جدا از ساختارهای و سنتهای مردانه و زنستیزانه گذشته که به صورت طبقاتی، کلاسیک و گاهاً پنهان علیه حقوق و آزادیهای آنان در افغانستان عمل میکرد، اکنون آنها با نظامی مواجهاند که آشکارا حقوق و آزادیهای آنان را نفی میکند و از این مسأله ابایی هم ندارد.
واضح است که همبستگی درونی میتواند هزینههای مبارزه برای زنان را کاهش دهد. ادامه مبارزات و تلاشهای آنان را تسهیل و منسجم سازد. و در فرایند مبارزه به زندگی فردی و اجتماعی آنها معنا و مفهوم تازهای بخشد. در کنار چالشهای گذشته (جامعهی سنتی – قبیلهای و نظام پدرسالار) و سربرآوردن یک نظام زنستیز و توتالیتر که علیه تمام ارزشهای بشری عمل میکند، خطرات دیگری نیز ادامه مبارزه و حیات سیاسی و اجتماعی زنان افغانستان را تهدید میکنند که آنها باید آگاهانه این خطرات را فهم و شناسایی کنند. چرا آنها دیگر فرصت آزمون و خطا و تکرار اشتباهات گذشته را ندارند.
این خطرات عموماً ریشه در واقعیتها، نگرشها و ارزشها اجتماعی و درونی خود زنان دارد. بسیاری از افراد و گروههای پروژهبگیر، سلبریتیهای گذشته و جریانها و احزاب سیاسی و اجتماعی همچنان تلاش میکنند تا مبارزات زنان را به نفع منافع فردی و گروهی خود مصادره نمایند. اتفاقی در حرکات اخیر زنان نیز شاهد آن بودیم. پیونددادن مبارزات حقطلبانه و آزادیخوانه زنان در شش ماه گذشته به جبهه مقاومت از جمله این رویدادهای تلخ بود. این درحالی بود که آرمان نهفته در دل شعار «نان، کار و آزادی» پتانسیل این موضوع را داشت که نه تنها مسئله خود زنان افغانستان را بیان کند بلکه مسئله آنها را با مسئله سایر زنان جهان نیز پیوند دهد. «نان، کار و آزادی» چرخشی اساسی در مطالبات و مبارزات زنان افغانستان بود. چرخشی آگاهانه که منطبق با واقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تازهی افغانستان است.
همبستگی و انسجام زنان به چه چیزی ضرورت دارد؟
در ماه سپتامبر سال گذشته شورای امنیت سازمان ملل متحد نشست فوقالعادهای با هدف بررسی آخرین تحولات افغانستان برگزار کرد. از جمله کسانی که در این نشست سخنرانی کرد، ملالی یوسفزی بود. با توجه به اینکه دروازههای مکاتب و دانشگاهها بروی دختران بسته شده بود، خانم یوسفزی از جامعهی بینالمللی خواست تا در قسمت آموزش از زنان افغانستان حمایت کنند. او در سخنانش گفت: «سازمان ملل و اعضای آن باید تعهدشان را در قبال حفظ ارزشها و کرامت انسانی فراموش نکنند. ما باید از آموزش دختران افغان حمایت کنیم. زیرا این حق انسانی آنان است. این موضوع برای یک افغانستان صلحآمیز و باثبات امری حیاتی است.».
سخنرانی خانم یوسفزی در نشست شورای امنیت ملل متحد انتقادات گستردهای را در داخل و خارج از افغانستان متوجه او ساخت. بسیاری از منتقدان بر این عقیده بودند که چرا یک دختر پاکستانی به نمایندگی از زنان افغان در این نشست صحبت میکند!؟ بهعنوان مثال خانم «حمیرا قادری»، نویسنده و کنشگر حقوق زنان در حساب تویتر خود نوشت: «صدها زن در کابل، کاپیسا، بامیان سینه سپر کردهاند و فریاد میزنند. به چه حقی ملاله یوسفزی به نمایندگی از آنها در سازمان ملل متحد حرف میزند! نکند دنیا صدای زنان خیابانهای افغانستان را به رسمیت نمیشناسد؟».
جسارت هدا خموش در مجبورکردن نمایندگان طالبان در اجلاس اسلو با این مضمون که همین حالا زنگ بزنید و دختران زندانی را آزاد کنید، ستودنی بود. با وجود این بسیاری از فعالان حقوق زنان، انگشت اتهام بهسوی او بلند کردند که هویت او افغانستانی نیست. این در حالی بود که خانم خموش از متن اعتراضات و محدودیتهای طالبان و از خیابانهای کابل به اسلو آمده بود. پرسش این است که وقتی خانم یوسفزی و یا خموش انعکاس درد و رنج زن افغانستانی میشود چرا باید اینقدر مورد هجمه قرار گیرند؟ یک پاسخ ساده این است که گروهها و یا افرادی به دنبال پروپاگندا و سبوتاژکردن فرایند مبارزات و فعالیتهای زنان افغانستان هستند. اما یک پاسخ واقعبینانه به موضوع این است که جامعهی افغانستان و به تبع آن جامعهی زنان ما با کمبود و فقدان «سرمایهی اجتماعی» مواجه هستند. شاخص «اعتماد» که عنصر حیاتی سرمایهی اجتماعی است، ابتدا در میان زنان افغانستانی و سپس میان آنها و سایر زنان جهان وجود ندارد. به همین دلیل است که امثال هدا خموش، آریانا سعید، ملالی یوسفزی و یا هر کنشگر دیگری با همهی تلاشهایش در راستای حمایت از حقوق و ارزشهای زنان به راحتی مورد قضاوت، بازخواست و بازجویی قرار میگیرد.
با رویکار آمدن طالبان دو نشست مهم بینالمللی در رابطه با افغانستان در اروپا برگزار شد که ارتباط مستقیمی با مسأله زنان افغانستان داشت. نشست اول، نشست اسلو بود که با موضوع حقوق بشر و بحران انسانی در افغانستان برگزار شد. نشستی که روز دوم آن مشخصا به بخشی از روایت زنان افغانستان از زندگیشان زیر سیطره طالبان اختصاص داشت. از جمله کسانی که در این نشست حضور داشت هدا خموش و ظریفه غفاری، شهردار پیشین میدانشهر بودند. ظریفه غفاری چندی قبل به افغانستان بازگشت و ادعا کرد که میخواهد بهعنوان یک کنشگر اجتماعی و نه سیاسی در افغانستان فعالیت کند. بازگشتی که با انتقادات تند زنان افغانستان و فعالان حقوق بشری مواجه شد.
نشست بعدی به میزبانی پارلمان اروپا برگزار شد. نشستی ویژه بهنام «روزهای زن افغان». هدف این نشست آگاهیدهی و درخواستهای مشخص از طالبان بهعنوان حاکمان فعلی برای احترام به حقوق زنان افغانستان بود. یکی از حاشیههای مهم در کنار برگزاری این دو نشست، بحث نمایندگی از زنان افغانستان بود. اینکه چه کسی نمایندهی واقعی زنان افغانستان است؟ تعدادی از فعالان حقوق زنان بر این باور بودند زنانی که به نمایندگی از زن افغانستانی در اجلاس اسلو و پارلمان اروپا شرکت کردهاند، نماینده واقعی زنان افغانستان نیستند. این گروه عقیده داشتند نماینده واقعی زن افغانستان کسانیاند که در خیابانهای کابل، مقابل ظلم و ستم طالبان صدایشان را بلند کردهاند. آنها بر این عقیده بودند زنانی که به نمایندگی از زن افغانستانی در نشستهای بینالمللی شرکت میکنند باید از بطن جامعه و مشکلات زنان آگاهی و درک درستی داشته باشد. به طوری که تجربیات آنها از زندگی در افغانستان، مطابق با واقعیتها، مسائل و دشواریها زنان بوده باشد. این گروه عقیده داشتند گروهی که به نمایندگی از زنان افغان در پارلمان اروپا شرکت کرده بودند، کسانیاند که از درد و رنج زن افغانستانی آگاهی چندانی ندارند. مهمترین انتقادها متوجه خانم «آریانا سعید»، خواننده افغانستانی بود که در این نشست به اجرای یکی از آهنگهایش نیز پرداخت.
بحثی که در حاشیه این دو نشست حول موضوع «نماینده زن افغانستانی» بوجود آمد، نشان داد که زنان افغانستان همچنان با یک پرسش مهم در برابر فعالیتها و کارکردهایشان روبرو هستند. اینکه چه کسی یا کسانی نماینده واقعی آنان است و در شرایط حساس میتواند از آنان نمایندگی کند؟ بهنظر میرسد این موضوع در درجه اول بحثی اخلاقی باشد. به این معنی که فردی که به نمایندگی از زن افغانستانی در برنامهای سخن میگوید و یا در نشستی شرکت میکند باید یکسری ویژگیهای اخلاقی مانند صداقت، امانت، درستکاری و … را داشته باشد و از همه مهمتر منافع جمعی را بر منافع فردی اولویت دهد. در درجه بعدی این مسئله امری تکنیکال است. به این معنی که فرد نماینده باید دارای یکسری مهارتها، خصوصیات، تجربیات و آگاهیها باشد. به طوری که مجموع این فضایل در موقعیتهای سرنوشتساز به کمک اهداف و منافع زنان عمل نماید.
شهرزاد اکبر معتقد است که نماینده زنان باید از طریق رأی مستقیم مردم در انتخابات برگزیده شود. او بر این باور است که این موضوع یک تکلیف بسیار کلان و ناهمگون است. او درباره شرکت خود در نشست پارلمان اروپا میگوید «من خود را نماینده هیچ کس نمیدانم. هیچکس در جایی به من رأی نداده که نماینده آنها باشم. و خودم را در جایگاهی هم نمیدانم که از زنان افغانستان نمایندگی کنم. من بهعنوان یک فعال حقوق بشر به این نشست دعوت شدم. و هدفم این بوده که برخی طرحها و دیدگاهها را مطرح کنم.».
بحث نمایندگی زنان و خصوصیات فرد یا گروه نماینده، موضوع تازهای نیست. در طول دو دهه گذشته همواره این موضوع محل نزاع و کشمکش میان زنان بوده است. بهعنوان مثال زنانی که در گفتوگوهای صلح افغانستان با طالبان شرکت کرده بودند، همواره با انتقادهای تند فعالان حقوق زن در داخل و خارج از افغانستان مواجه بودند. برچسبهای قومی، ترجیح منافع فردی و گروهی، نداشتن ظرفیتها و تواناییهای لازم از جمله مهمترین موضوعاتی بوده که منتقدان به زنان شرکتکننده در گفتوگوهای صلح مطرح میکردند.
سرمایهی اجتماعی بستری برای همبستگی و مبارزه
زنان افغانستان در بدترین شرایط ممکن، حاکمیت دوباره طالبان را تصور نمیکردند. همچنین برخلاف ادعاهای طالبان، آنها به هیچیک از تعهدات خود در چارچوب شریعت اسلامی و انسانی در قبال زنان پایبند نیستند. اعمال محدودیتهای وسیع در آموزش، کار، بازجوییهای خودسرانه، توقیف و زندانیساختن زنان معترض و در مجموع محدودیت زنان در عرصههای اجتماعی و سیاسی ارمغان طالبان برای زنان در شش ماه گذشته بوده است. مبنای عمل طالبان در برخورد با زنان، بیش از آنکه از آموزهها و ارزشهای اخلاقی و دینی سرچشمه بگیرد از آموزههای نظام پشتونوالی و قبیله برمیخیزد. در فرهنگ قبیله و پشتونوالی زنان نقشهای محدودی چون مادری، همسری، فرزندآوری و بردگی جنسی دارند. بر این اساس و باتوجه به تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی در افغانستان، موضوع نمایندگی از جامعهی زنان که مسئولیت مبارزه و نفی وضع موجود بدوشش است، اهمیت و اعتبار ویژهای دارد. اهمیتی که ایجاب میکند زنان افغانستان استراتژیها و نیروهای خود را برای مبارزه و بقاء مورد بازیابی قرار دهند.
برای اینکه بتوان این استراتژیها و نیروها را انسجام بخشید و در نهایت به همبستگی و هماهنگی دست یافت، بهنظر میرسد زنان افغانستان نیازمند سطح وسیعی از «اعتمادسازی» بهعنوان سنگ بنای بنیادین در فعالیتها و مبارزات خود میباشند. عنصری که فقدان آن بهشدت در میان فعالیتهای مدنی – اجتماعی و مبارزات زنان افغانستان احساس میشود. فقدان اعتماد بهعنوان عنصر حیاتیِ «سرمایه اجتماعی» موجب شده که بسیاری از فعالیتها، مبارزات و حرکتهای دادخواهانه زنان نیمهکاره یا ناتمام باقی بمانند. در سایهی چنین وضعیتی نمیتوان به آیندهای امیدبخش برای رهایی زنان و تغییر وضعیت آنان امیدوار بود. اینجاست که سرمایهی اجتماعی و مصادیق آن در فعالیتها و برنامههای زنان کارکرد مییابد. کارکردی که در سایهی آن کنشگری هدا خموش، آریانا سعید، ملالی یوسفزی و صدها زن دیگر را معنادار میسازد. در بستر سرمایهی اجتماعی است که آرمانها، مبارزات، اهداف و در مجموع جهان زنان افغانستان ابتدا در میان خود آنها رسمیت میباید و سپس با دیگر زنان جهان پیوند میخورد.
«سرمایهی اجتماعی» میراث تاریخی – معنوی یک اجتماع است. بستری برای همکاری، تعامل و مشارکت فعالانه در عرصههای سیاسی و اجتماعی. سرمایهی اجتماعی این پتانسیل را دارد که فعالیتها و شبکههای ارتباطی ما را نظاممند سازد. بنابراین به میزانی که نمودهای سرمایهی اجتماعی در میان زنان ما تقویت گردد و کنشگران ما خود را ملزم به رعایت اصول آن بدانند، میتوان انتظار داشت که فعالیتها، مبارزات و حرکتهای دادخواهانه آنها نتایج معنادارتر، اخلاقیتر و پایدارتری به همراه داشته باشند.
فرانسیس فوکویاما سرمایهی اجتماعی را یک ارزش اجتماعی میداند که باالقوه دارای این توانمندی است که همکاری میان گروههای اجتماعی را استحکام میبخشد. از نظر او اصول و ارزشهایی، سرمایهی اجتماعی تلقی میشوند که در نهایت منجر به همکاری، مشارکت و تقویت گروههای اجتماعی شوند. او بر این باور است که شاخص اعتماد، فعالیتهای اجتماعی – مدنی و ارتباطات میان اعضاء، نمودهای سرمایهی اجتماعی هستند. بنابراین میتوان گفت که ارزشهایی چون اعتماد، صداقت، همکاری، مشارکت، نوعدوستی، فداکاری، از خودگذشتگی و … مصداقهای عینیِ سرمایهی اجتماعی محسوب میشوند. مصداقهایی که در ترویج و تقویت آنها کوشید تا به امری نهادی در میان فعالیتهای زنان ما بیانجامد.
سرمایهی اجتماعی بهعنوان جوهری بنیادین، میتواند مبارزات و فعالیتهای زنان ما را تدوام بخشد و روحیه همکاری و مشارکت را در میان آنان ارتقا بخشد. از این منظر همبستگی، هماهنگی و انسجام زنان برای فعالیتهای نظاممند و رهاییبخش به ظرفیت آنان برای ساخت و تقویت سرمایهی اجتماعی در میان آنان معطوف است. بر این اساس اعتمادسازی و بسترسازی برای آن عنصری اولیه و حیاتی قلمداد میشود. در سایه وجود سرمایهی اجتماعی است که میتوان انتظار داشت که منافع جمعی زنان ما در اولویت قرار گیرند، تعهد و مسئولیتپذیری در میان آنان شکل بگیرد و ظرفیتها و نیروهای آنها در مسیر رهاییبخش بهکار گرفته شوند. در غیر این صورت آنها مجبورند همچنان نقش «زن قربانی» را بازی کنند و امیدوار باشند تا نهادهای سلطه اگر رغبت نشان دادند، حقوق و مزایایی برای آنان تعریف کنند.