«در لحظههای بحرانی، ارزشها واژگون میشوند. حقیقت به لطف مصیبت رخ مینماید؛ در واقع ما جز شمار بس اندکی چیزهای حقیقی در اختیار نداریم که میتوانیم از آنها تسلای خاطر بیابیم. یقین دارم که اگر مردمان بهراستی میدانستند که خواهند مرد، ما را به خانهی خویش میخواندند تا با یکدیگر همسفره شویم. با ناشناسان همصحبت میشدند، درِ خانهیشان را به روی بیگانگان میگشودند و کلام و طعام خویش را با ایشان قسمت میکردند: در روح آن کس که هماینک خبر مرگ قریبالوقوع خویش را شنیده است (و مرگ ما همواره قریبالوقوع است) اعتبار جامعه فرومیکاهد و هوشمندی راستین فزونی میگیرد». اینها جملاتی از کرستین بوبن، نویسندهی فرانسوی است که اصلاح جامعه را در داشتن شهامت اعتراف به اشتباهات تعریف میکند. از نظر او، اصلاح جامعه زمانی ممکن است که دگماندیشی و کژرفتاری افراد جامعه جایش را به هوشمندی بدهد. این هوشمندی نصیب انسانها نمیشود، مگر اینکه شهامت اعتراف را در وجود خود بیابند و به آنچه تا حال انجام دادهاند، از خوب و بد، معترف باشند.
در تاریخ بشر اتفاقهایی رخ دادهاند که برای نسلهای بعدی مایهی عبرت شدهاند. تاریخ بشر پر از اتفاقات خُرد و ریزی است که اکنون به عنوان برگهای شرمآور تاریخ یاد میشوند. پروندههای بزرگ جنایت بشر علیه بشر، از بردگی شروع تا نسلکشی و جنایتهای دیگر، همه صفحات سیاه تاریخ اند. این برگها باید درجِ تاریخ شوند تا برای نسلهای بعدی عبرتآموز و پندآموز شوند. در این میان، وجدانهای بیداری وجود داشتهاند که از گفتن وقایع تاریخی و ثبت آن، هرگز دریغ نکردند و برای بیداری وجدان انسانی تلاش کردند. برای جلوگیری از تکرار فاجعه مبارزه کردند و در بسیاری موارد، جانشان را قربانی حقیقت کردند. از جان مایه گذاشتند تا جانهای بیشماری را از افتادن در گرداب فاجعه نجات دهند.
افغانستان به عنوان کشوری که مدام مورد توجه منطقه و جهان بوده، مردم آن وقایع و فجایع بیشماری را تجربه کردهاند؛ اما آنچه در این سرزمین خشکیده است، وجدان بیدار انسانی است که برای ثبت وقایع در تاریخ و شهامت گفتن و نوشتن از فاجعههای بیشمار انسانی را داشته باشد. در تاریخ معاصر افغانستان فجایعی رخ دادهاند که به عنوان صفحات ننگین باید درج کتابهای درسی شوند و برای دانشآموزان گفته شوند تا از تکرار فاجعه جلوگیری شود. در روزگار اکنون، زمینهی نسبی برای گفتن و نوشتن از هر دری وجود دارد؛ اما کمتر اتفاق میافتد که در برابر تاریخ از فجایعی که خلق کردیم، اعتراف کنیم. به عبارت دیگر، انسان افغانی، انسان همیشه حقبهجانب است و شهامت اعتراف اشتباهات خود را ندارد. نمونهی عینی آن، حذف تاریخ معاصر از صفحات کتابهای درسی مکتبهاست.
قتل هزاران انسان در پولیگون پُل چرخی، در زندانها و بازداشتگاهای کشور توسط حزب دموکراتیک خلق و پرچم افغانستان، کشتار مجاهدین در کابل و بهخصوص «افشار»، کشتن دهها نفر در کندی پشت با انگیزههای قومی، نسلکشی در مزار توسط طالبان، بامیان، یکاولنگ، شمالی و فجایع بیشمار دیگر، باید به عنوان «صفحات ننگین» در تاریخ کشور ثبت شوند و متولیان آن در دادگاه وجدان انسانی خویشتن، اعتراف کنند.
در افغانستان اما وجدان بیداری در برابر تاریخ یافت نمیشود تا به اشتباهات خود اعتراف کند. با گذشت هر روز، متولیان فجایع در این کشور، قویتر از دیروز چهرهی حقبهجانب خود را به رخ دیگران میکشانند و تمام آنچه را که بر مردم تحمیل کردهاند، با تحویل دادن چند حرف مستکننده، سرپوشگذاری میکنند. از روزهای دور و پرازدحام وحشت که بگذریم، نمونهی خوبی از این نوع گفتار و رفتار را در دوران سهدهه جنگ بهآسانی میتوان یافت. بعد از انقلاب و کودتای سرخ در افغانستان، عدهای بهزعم خودشان به دفاع از کشور و ارزشهای دینی پرداختند. چاشنی ایدیولوژی را قاطی ماجرا کردند و نام این جنگ را جهاد علیه اشغالگران گذاشتند. 14 سال در برابر نیروهای شوروی در افغانستان جنگیدند. پس از خروج نیروهای شوروی نیز آرام ننشستند و در برابر یکدیگر سنگر گرفتند.
آنان چهارده سال جنگیدند تا نیروهای «متجاوز» را بیرون کنند. بعد از آن اما برای چه جوی خون جاری کردند؟ دکتر نجیبالله، آخرین رییس جمهور سلسلهی کمونیزم در افغانستان، در روزهایی که مجاهدین تا مرز کابل رسیده بودند، با هزار التماس و تضرع آنان را به پای میز گفتوگو و راهحلهای سیاسی دعوت میکرد. هراس او از آن جهت بود که اگر مردم افغانستان و سرداران جهاد درست تصمیم نگیرند، در کابل جوی خون بهراه میافتد. ایکاش سخنان دکتر نجیب تبدیل به واقعیت نمیشدند. کاری نداریم که خود نجیبالله با چه انگیزهای برخورد ملایمتری را با مجاهدین اختیار کرده بود. مجاهدین با ورود به کابل، شهر را به ویرانه تبدیل کردند. میلههای تفنگ را به سوی یاران و همسنگران نشانه گرفتند. این کافی نبود. دست به کشتار مردم عادی کشور زدند. فاجعهی افشار دیگر کاری خارجی نبود، بلکه همین داعیهداران حکومت اسلامی بودند که هزاران زن و کودک را کشتند و هزاران تن دیگر را آواره و بیپناه کردند. بعد از آن نیروهای طالب بود که الله اکبر گویان، زمین و زمان را به آتش کشیدند؛ چه بسا که مجاهدین در برابر آنان سر تعظیم فرود آوردند و سبب فجایع بیشمار شدند.
رسول سیاف، یکی از چهرههای پرنفوذ جهادی، بعد از گذشت سالها، امید میرفت تغییری در رفتار و گفتارش آمده باشد؛ اما همچنان بر مواضع خود پافشاری میکند. سیاف با منطقی سخن میگوید که دیگر در مقابل او نمیتوان حرف زد. او شاید بهخوبی درک کرده است که کسی را توان گفتن در مقابل نمایندهی خدا نیست. فقط با تکیه بر تازهترین سخنرانی آقای سیاف، بهخوبی میتوان دید که تمام فجایعی که توسط حکومت مجاهدین در کابل اتفاق افتادهاند، درست بوده و حکم الاهی اجرا شده است. وقتی تمام دستآوردهای تاریخی افغانستان را به جهاد نسبت میدهد، باید متوجه باشد که شرارتها و فجایعی که در این وادی اتفاق افتاده نیز محصولات جهاد اند. در پشت همین منطق، ضعفی نهفته است که در قالب امر و نهی و تهدید، خودنمایی میکند. سیاف از خودش میترسد؛ از کاهش منزلت اجتماعی و سیاسی خود میترسد. او با تکیه بر جهاد و احساساتی کردن مجاهدین، فقط روی ضعفهای خود سرپوش میگذارد. او شهامت لازم را از دست داده است و نمیتواند بدون توسل به منطق جهادی، زندگی کند. امیدوارم روزی برسد که سیاف و همگنانش شهامت لازم را بهدست بیاورند و به اشتباهات خود اعتراف کنند.