روزهای سیاه کابل (۲۲)؛ طالبان و افزایش روزافزون تباهی

حسن ادیب

طالبان، افزایش روزافزون تباهی‌اند. هرچه دوامدارتر می‌شوند، هرچه مستحکم و جابه‌جا می‌شوند، تباهی نیز افزایش پیدا می‌کند. لااقل تا اکنون هیمن‌طوری بوده است.

به شهر ببینید چه چیزی دیده می‌شود؟ درهای مکاتب دخترانه بسته است. مرزکشی‌های جنسیتی به اوج رسیده است. پسران و دختران هم‌زمان اجازه‌ی رفتن به دانشگاه را ندارند. باید اول یکی، پس از رخصت و بیرون‌شدن، دیگری می‌رود. سفرهای زنان بدون همراه مرد، ممنوع شده است. رسانه‌ها یا بسته می‌شود، یا سانسور. کار و بار، هرچه که هست، یک‌راست تعطیل است. چپ‌وراست بازداشت و تلاشی و سرکوب ادامه دارد. مردم را با شکم گرسنه ممنوع‌الخروج کرده‌اند. گشت‌وگذارهای عاشقانه ممنوع است. حتا پارک‌های تفریحی را نیز به روزهای زنانه و روزهای مردانه تقسیم کرده‌اند. فقط همان‌قدر مانده است که تا اکنون خانه‌های مردم را به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم نکرده‌اند.

شهر، به دو بخش عمده تقسیم شده است: یک‌طرف طالبان‌اند، یک‌طرف، یک مشت مردم بیچاره‌ی بی‌کارِ بی‌نانِ افسرده. هنوز طالبان به رسمیت شناخته نشده‌اند، در باره‌ی ریش مردم تصمیم می‌گیرند. حتا به بستر خواب مردم نفوذ کرده‌اند: زمان خواب صبح مردم را تعیین می‌کنند. تصمیم می‌گیرند تا چه وقت بخوابیم و با چه آذانی از خواب بیدار شویم. تصمیم می‌گیرند اول صبح که از خواب بیدار شدیم، چه کار کنیم. آیا دوباره به خیال آغوش کسی به عالم خواب برویم یا هم‌چنان خواب‌آلود و خسته صبح را از زندگی حذف کنیم و به مساجد برویم.

هرتعبیری هم که کنند، واقعیت اما این است که طالبان افزایش روزافزون تباهی‌اند. آینده، چیز بی‌ریشه نیست. یکی هم در همین آب و خاک امروز ریشه دارد. جامعه‌ی فردایی که از خاکِ سرکوب و کوری و قتل و حذف و بی‌سوادی ریشه بگیرد، حتما درخت خشکی خواهد بود.

فردا که چشم باز کنیم، دوباره کودکان را گرسنه خواهیم دید. دختران را بی‌سواد، مردان را خشن، جامعه را بی‌قانون و تباهی را حاکم خواهیم دید. دوباره قتل‌های مرموز را در خبرها بیش‌تر خواهیم خواند. دوباره مردم حق لباس‌پوشیدن، حق ریش‌گذاشتن و حق خواب صبح را نخواهند داشت.

یک‌بار دیگر خودکشی افزایش خواهد یافت. شاهد خودکشی‌های بسیار تاسف‌برانگیز خواهیم بود. هم‌اکنون ناامیدی و بی‌کاری و بی‌مصرفی، تعدادی را به خودکشی کشانیده است. همین چندی پیش دختر جوانی در دشت برچی خودش را از یک چندمنزله پایین انداخت.

بنا به گفته‌ی داکتران، مصارف قرص‌های ضدافسردگی بسیار بالا رفته است. تهِ تهِ شهر یک سیاهی‌ای دهان باز کرده و زیرپای امیدِ همه خالی شده است. افسردگی مریضی بسیار بدی است. جنگ با خود است. شهرِ افسرده، همه دست به یخن خویش است. مردم از خود ناراضی‌اند. از هرکسی که در زندگی‌شان است، ناراضی‌اند. کمربسته‌ی هیچ کاری نیستند. جدیت از میان می‌رود. تصور کنید شهری که از همه‌چیز دل‌سرد باشد و فقط در جنگ خویش مصروف شود!

به همین سادگی طالبان زندگی را، امید را، کار و اشتیاق و سرشاری را به جنگ و خون‌جگری و خانه‌جنگی و همسایه‌جنگی بدل می‌کنند. دشمنی را به امر درونی بدل می‌کنند. به باور زیگموند فروید خصوصیات روانی از طریق «نهاد» انسان، می‌تواند تا نسل‌های متوالی ادامه پیدا کند. حتا گاهی می‌شود در چندین نسل پیاپی متوقف شود، در یک نسل بعدی و از یک‌جای دور، دوباره اما سر بلند کند. مثلا ممکن است خصوصیات روانی یک مادر افسرده به یک دختر یا پسرِ بیست نسل بعدش منتقل شود. معنای دیگر این کشفیات فروید این است که آینده‌ی روانی انسان نیز در اکنون و گذشته ریشه دارد. افزایش افسردگی و نابه‌هنجاری‌های روانی مردم در زیر تفنگ طالبان، می‌تواند هم‌چنان سلامت چندین نسل بعد را به خطر بیندازد. با افزایش افسردگی و دیگر مشکلات روانی ممکن است سی سال بعد کودکی از مادر افسرده تولد شود. افسرده‌ی مادرزاد باشد. از مادر دست‌پاچه و نگران و مضطرب تولد شود. می‌بینید؟ این تداوم بدبختی به سی چهل نسل دیگر، تباهی کوچکی نیست!