روزهای سیاه کابل (۲۵)؛ آخرین‌گزینه: یا گرسنگی یا آوارگی

حسن ادیب

در افغانستان، سال‌های سال بوده است که زندگی مردم در مرزها تباه شده است. ما در یک دور باطلی گیر افتاده‌ایم که هر طرف می‌چرخیم مرزی ما را می‌فشارد. اگر از مرز قومی عبور کنیم به دامن مرز مذهبی می‌افتیم، اگر از مرز مذهبی بگذریم به مرز ممنوعه‌ی جنسیت پرت می‌شویم.

این‌روزها هم که در مرزهای جغرافیایی جان می‌کَنیم. هجوم سیل‌آسای مردم در مرزهای افغانستان، به خصوص مرز افغانستان و ایران نشان می‌دهد که هزاران آدم بار دیگر به زندگی برزخی پرتاپ شده‌اند.

پس از سقوط کابل، بانک و کار و ادارات تعطیل شد. قیمت‌ها بالا رفت و جیب‌ها خالی شد. تقریبا بیشتر از نصفی از مردم بیش از آن‌که با نصف نانی زمستان را بهار کرده باشند، به امید کار و بار بهاری زنده بودند. زمستان سرد و بسیار سختی بود.

بهار که از  راه رسید، هم‌چنان زمستان ادامه داشت. روز اول نوروز، جشن نوروز لغو و ممنوع شد. در همان روزِ جشن که باید رخصتی و جشن عمومی می‌بود، دانش‌جویان امتحان ثقافت داشتند. روز سوم نوروز که روز بازگشایی مکاتب بود، دخترانِ بالاتر از صنف ششم، با درهای بسته‌ی مکاتب روبرو شدند. تعداد زیادی ازین دختران در پیش چشم رسانه‌ها نتوانستند از گریه خودداری کنند و گریستند.

چوک‌های کارگری، هم‌چنان شاهد زنده‌ی گرسنگی بود. کارگران نصف شب به چوک می‌آمدند، غروب، هم‌چنان بی‌کار و گرسنه، بی‌پول خانه می‌رفتند. تعدادی ازین کارگرانی که حتا پول خرید نان خشک هم نداشتند، تا دیروقت شب پیش نانوایی‌ها می‌نشستند تا شاید گذر آدم مهربانی افتد.

این وضع تا حال حاضر ادامه پیدا کرده است. مردم چاره‌ی دیگری  ندارند. این‌جا حتا نان به گدایی هم میسر نیست. چاره ناچار، به مرزها هجوم برده‌اند. برای تعداد زیادی ازین برزخی‌های روی زمین، آوارگی، آخرین‌گزینه است: یا باید بمیرند، یا باید بروند. این‌جا چیز دیگری نیست، فقط کوه اندر کوه و دشت اندر دشت، گرسنگی است.

تا جایی که من برآورد کرده‌ام، پس از نوروز به طور متوسط تنها از دشت برچی تقریبا از هر خانه یک نفر ایران رفته است. درین میان، تعدادی خانوادگی، و با زن و بچه و نوزاد وارد مرز شده‌اند. از کودکان زیرسن، از پسران صنف ششم و هفتم مکتب نیز بسیار وارد مرز شده‌اند.

این روزها مرزهای افغانستان نشان می‌دهد که کار به جاهای باریکی کشیده شده است. گرسنگی و ناامنی و ناامیدی، مردم را حتا به کوه و سنگِ بیگانه محتاج کرده است. تعدادی حاضرند اگر یک وجب خاک و یک قران پول برای‌شان بدهند، همان‌جا زنده‌زنده قبر خویش را بکنند.

این در حالی است که برای ایران، این که ما «از بدی حادثه این‌جا به پناه آمده‌ایم» مهم نیست. بلکه برعکس، تصاویر و ویدیوهایی که در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود، نشان می‌دهد که نفرت و تحقیر و خروج، به میزان بسیار زیادی بالا رفته است. حتا ویدیویی در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست شد که در آن، چند نفر ایرانی (به نظر می‌رسد که مرزبانان بلوچ باشند) یک پسر نوجوان افغانستانی را مجبور می‌کنند که بگوید «ما افغانی‌ها بد کرده‌ایم که کارگر شده‌ایم». در همان ویدیو، می‌خواهند پسره را مجبور کنند که پای ایرانی را ببوسد. پسر، پس از اشک و زاری که این‌کار برایش سخت است، گونی‌اش را پشت می‌کند و فرار می‌کند.

امارت اسلامی که حتا در نوک تفنگش آیت قرآن می‌نویسند، کودکان، این پسران انسان را تا آن‌جا مجبور کرده‌اند که برای لقمه‌ای نانی، پس از آن که آشغال ایران را تمیز کنند، پای صاحب‌کار را نیز ببوسند.