نویسنده: توماس بی. ادسال
جنیفر اسکیوبا، استاد مطالعات بینالملل در کالج رودز، در کتاب جدید خود با عنوان «۸ میلیارد و شمارش: چگونه رابطهی جنسی، مرگ و مهاجرت دنیای ما را شکل میدهد» مینویسد: «داستان قرن بیستویکم بیشتر داستانی دربارهی رشد نمایی جمعیت است تا داستانی دربارهی رشد متفاوت که شکاف فاحش بین ثروتمندترین و فقیرترین کشورهای جهان شاخصهی آن است.»
اسکیوبا میگوید، در برخی از مناطق فشارهای جمعیتی در حال پرتاب سرپوش دیگی است که همین حالا هم به دلیل مدیریت ضعیف، جنگ داخلی و تخریب محیط زیست به جوش آمده است. در بهترین حالت، تنها کورسوی امیدی به آیندهای آرام به چشم میخورد. وقتی دیگ به جوش آمده سر رفت، کشورهای سراسر جهان تأثیرات آن را به شکل پناهندگان و افراطگرایی تروریستها احساس خواهند کرد.»
ناآرامیهای حاصله به راست قومملیگرا قدرت بخشیده است: انتخاب مجدد ویکتور اوربان برای چهارمین دوره در ۳ اپریل در مجارستان و موفقیت چهلویکونیم درصدی مارین لوپن در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه در ۲۴ اپریل.
در ایالات متحده، مهاجرت به محرک اصلی دو قطبیشدن بین رأیدهندگان جمهوریخواه و دموکرات تبدیل شد که برای انتخاب دونالد ترمپ در سال ۲۰۱۶ و ادامهی پیشتازی او در نظرسنجیها برای نامزدی ریاستجمهوری ۲۰۲۴ بسیار مهم است.
در سال ۲۰۰۶، دیوید کولمن استاد جمعیتشناسی در آکسفورد، آنچه را که «سومین گذار جمعیتی» نامید، در کتاب «مهاجرت و تغییرات قومیتی در کشورهای با باروری پایین» چنین توصیف میکند: سومین انتقال جمعیتی در اروپا و ایالات متحده در حال انجام است. اصلونسب برخی از جمعیت کشورها به دلیل سطوح بالای مهاجرت افراد از منشاء جغرافیایی دور یا با اجداد قومی و نژادی متمایز، در ترکیب با عواملی چون باروری مداوم [مهاجران] که جایگزین جمعیت اصلی میشود و سطوح رو به سرعت مهاجرت جمعیت داخلی، به صورت بنیادی و دایمی در حال تغییر است.
به گفتهی کلمن، باروری پایین و مهاجرت زیاد، «به این دلیل مهم هستند که ترکیب جمعیت ملی و در نتیجه فرهنگ، ظاهر فیزیکی، تجارب اجتماعی و هویت شناختهشده برای ساکنان را تغییر میدهند».
جمعیتشناس بریتانیایی، پل مورلند، امسال در مصاحبهای با بیبیسی در تشریح روندهای متغییر جمعیت از نظر سیاسی به موضوع نژادی پرداخت. افزایش و رشد عظیم جمعیت سفیدپوست که قبلاً بدیهی میدانستیم، اکنون سیر کاهشی دارد و کشورهایی که از نظر تاریخی جمعیت اکثریت سفیدپوست دارند، بسیار متنوعتر میشوند. مهاجرت دستهجمعی به اروپا و امریکا، چهرهی این قارهها را تغییر داده و مطمئناً هویتها در طول زمان در این کشورها تغییر خواهند کرد. در اواسط قرن حاضر، انتظار میرود که درصد جمعیت ایالات متحده که به گروههای اقلیت تعلق دارند بیش از ۵۰ درصد باشد و این مطمئناً تأثیر خواهد داشت. اگر به ترکیب قومیتی رأیدهندگان ترمپ و پیروزی اندک او در انتخابات نگاه کنید، واضح است که اگر امریکا کمتر سفیدپوست بود، او انتخاب نمیشد.
مورلند در همان زمان خاطرنشان کرد که افریقا در آستانهی انفجار عظیم جمعیتی است؛ تا سال ۲۱۰۰، تعداد افریقاییها به احتمال زیاد شش یا هفت برابر اروپاییها خواهد بود. ما در میانهی یک تغییر عظیم در تعادل جهانی هستیم. قرار است جهان بسیار افریقاییتر شود و دیدن این که چگونه بر همهچیز تأثیر میگذارد بسیار جالب خواهد بود.
مورلند در سال ۲۰۱۹ در کتاب خود با عنوان «جزرومد انسانی» نوشت: «اگر بزرگترین خبر جهانی در ۴۰ سال گذشته رشد اقتصادی چین بوده، بزرگترین خبر در ۴۰ سال آینده رشد جمعیت افریقا خواهد بود.» مورلند ادامه میدهد: «دانستن اینکه جمیعت کل این قاره در سال ۱۹۵۰ بسیار کمتر از نیمی از جمعیت اروپا بود، مطلبی جالب توجه است. امروزه، جمعیت افریقا حدود یک سوم بیشتر از جمعیت اروپا است و تا سال ۲۱۰۰ احتمالاً چهار برابر خواهد شد، در حالی که جمعیت اروپا کاهش خواهد یافت.»
نموداری در کتاب اسکیوبا ظهور نرخهای باروری کمتر از میزان لازم برای جایگزینی جمعیت را در اروپا و امریکای شمالی نشان میدهد؛ نرخهایی که منجر به چیزی شده که همکار من در تایمز، چارلز بلو، آن را «اضطراب انقراض سفید» توصیف کرده است.
البته مهاجرت تنها واکنشهای سیاسی را در پی ندارد. واکنش روانی به مهاجرت، به هجوم جمعیتهای جدید و غریبه، در بین رأیدهندگان بسیار متفاوت است.
اسپاسنا پی کولووا، جسی گراهام، راوی ایر، پیتر اچ دیتو و جاناتان هایت در مقالهای در سال ۲۰۱۲، با عنوان «ردیابی رشتهها: چگونه پنج نگرانی اخلاقی (بهویژه خلوص) به شرح نگرشهای جنگ فرهنگی کمک میکنند»، چنین استدلال کردند: نگرانی افرادی که مهاجران غیرقانونی را دلیل تضعیف اقتصاد ایالات متحده میدانند (موقعیت محافظهکارانهی اجتماعی) میتواند از این جهت باشد که باور دارند مهاجران عناصر خارجی خطرناک و آلاینده (خلوص) را وارد و سنتها و نظم امریکایی (اقتدار) را زیر و زبر میکنند.
دیتو در ایمیلی به من این مفهوم را یک قدم فراتر برد: برخی از افراد، مهاجرت را به آلودگی شبیه میدانند -اجازهی ورود عناصر خارجی ناخالص به یک بدنهی مقدس و ناب «آمریکایی»- و این نگرانیها در مورد آلودگی باعث مقاومت آنها در برابر مهاجرت، چه قانونی و چه غیرقانونی میشود.
اما دیتو هشدار داد، «این نباید به این معنا باشد که این افراد مهاجران را به شکلی غیرانسانی (بهعنوان نوعی جانور موذی) میبینند؛ چنین برداشتی ما را از ماجرا دور میکند. بسیار سادهتر از آن است: فقط یک ارزیابی کلی از خلوص و ناراحتی ناشی از آلودگی.
در همین راستا در سال ۲۰۱۴، رندی تورنهیل استاد زیستشناسی در دانشگاه نیومکزیکو، و کوری فینچر از آزمایشگاه تحقیقات چهره در دانشگاه گلاسکو، «دموکراسی و سایر سیستمهای دولتی» را منتشر کردند. آنها یک نظریهی استرس مرتبط با آلودگی را تعریف کردند که از بسیاری جهات مکمل تأکید دیتو بر نقش حیاتی خلوص است. تورنهیل و فینچر معتقدند: «بعد روانشناختی بیگانههراسی، قومگرایی، سنتگرایی و اقتدارگرایی»، این ویژگیها را به تهدیدات مرتبط با عوامل بیماریزا پیوند میدهد.
تورنهیل و فینچر استدلال میکنند که «فردگرایی (و در نتیجه لیبرالیسم)، دموکراسی، ضدیت با اقتدارگرایی و حقوق و آزادی زنان» معمولاً در کشورهایی که سطوح خطرات صحی در آن نسبتاً کمتر است، رایجتر است.
فینچر و تورنهیل در مقالهای پیش از آن چنین استدلال کردند: در جوامع معاصر، دیدگاه جمعگرایان و فردگرایان نسبت به ساختار اجتماعی جامعهای که در آن زندگی میکنند، تفاوت چشمگیری دارد. جمعگرایان بر مرز بین درونگروهی و برونگروهی تأکید میکنند و نسبت به اعضای بیرون گروه بیاعتماد هستند و تمایلی به تماس با آنها ندارند. فردگرایان تمایز کمتری بین گروههای درون و برون قایل میشوند و به آنها اعتماد بیشتری دارند و تمایل بیشتری برای تماس با گروههای بیرونی نشان میدهند.
این شیوهی استدلال که همچنان موضوع بحثهای شدید در محافل دانشگاهی است، طرفدارانی را به خود جذب کرده است.
از لنه آرو، استاد علوم سیاسی در دانشگاه آرهوس دنمارک، دربارهی مخالفت فزاینده با مهاجرت پرسیدم، و او پاسخ داد و ابتدا به «دو توضیح کلاسیک» اشاره کرد که به ترتیب بر نگرانیهای مربوط به یکپارچگی فرهنگی و رقابت بر سر منابع اقتصادی بهعنوان محرکهای اصلی نگرش در مورد مهاجرت تأکید میکنند.
او خاطرنشان کرد که علاوه بر این توضیحات کلاسیک، «شیوهی تحقیقی رو به رشدی شکل گرفته که تأکید میکند انگیزههای روانی برای اجتناب از بیماری، مخالفت با مهاجرت را شکل میدهد. من در این شیوهی تحقیقاتی مشارکت فعالی داشتهام.»
آرو پیشفرض تحقیق خود را به این صورت شرح داد: در طول تاریخ تکامل انسان، پاتوژنها و عفونتها یک تهدید اصلی برای گونهی ما بودهاند. علاوه بر سیستم ایمنی فیزیولوژیکی که با عفونتها پس از ورود به بدن مبارزه میکند، گونههای ما انگیزههای روانشناختی دارند که به ما کمک میکند در وهلهی اول از تماس با عفونتها خودداری کنیم. این مکانیسمهای روانشناختی معمولاً بهعنوان سیستم ایمنی رفتاری نامیده میشوند.
به گفتهی آرو، این مکانیسمهای روانشناختی «بهطور خودکار در سطح ناخودآگاه عمل میکنند. آنها از طریق احساساتی چون انزجار و ترس از بیماری عمل میکنند و به افراد انگیزه میدهند تا در مواجهه با خطر احتمالی عفونت از طریق اجتناب و فاصله گرفتن پاسخ دهند.» آرو خاطرنشان کرد که ترس از بیماری اغلب برداشتی نادرست است که بر اساس واقعیت نیست، بلکه بر اساس یک ویژگی روانشناختی است که باعث قضاوتهای پیشداورانه میشود.
آرو ادامه داد: در جوامع مدرن و متنوع و چندفرهنگی، «لکههای مادرزادی صورت، ناتوانیهای جسمی یا چیزی به بیزیانی تفاوت در رنگ پوست و قومیت به صورت ناخودآگاه بهعنوان نشانههایی از خطر احتمالی عفونت سوءتعبیر میشوند که نتایج آن بدبینی و فاصله گرفتن است».
آرو نوشت: واکنش افراد با توجه به میزان حساسیت سیستم ایمنی رفتاری متفاوت است، بنابراین «بعضی از آنها در موقعیتهایی که خطر عفونت بالقوه وجود دارد (مانند نوشیدن از بطری آب دیگران) بیشتر مستعد انزجار هستند. تحقیقات بینالمللی ما در ایالات متحده و دنمارک از این ایده حمایت میکند که «این افراد همچنین به احتمال زیاد نسبت به مهاجرت بدبین هستند و احزاب سیاسی محافظهکار اجتماعی را که انطباق اجتماعی، نظم و سیاستهای انحصاری را نسبت به گروههای بیرونی و ناآشنا در اولویت قرار میدهند، ترجیح داده و به آنها رأی میدهند.» این تحقیقات عبارتاند از: «سیستم ایمنی رفتاری بصیرتهای سیاسی را شکل میدهد: چرا و چگونه تفاوتهای فردی در حساسیت به انزجار زمینهساز مخالفت با مهاجرت است» و « در دموکراسیهای مدرن سیستم ایمنی رفتاری ترجیحات حزبی را شکل میدهد: حساسیت به انزجار نشانهی رأیدادن به احزاب محافظهکار اجتماعی است.»
بیایید نگاهی به برخی از پیامدهای شیوهی استدلالی که دیتو، تورنهیل و آرو شکل دادهاند بیندازیم. کسی که ترس بالایی از عوامل بیماریزا دارد، که کموبیش در ناخودآگاه این ترس را به مخالفت با مهاجرت تفسیر کرده، احتمالاً لیبرالهایی را که میخواهند درهای کشور را باز کنند، تهدیدی برای سلامتی و در نهایت زندگی خود بداند. اگر این منطق درست باشد، ما وارد دنیای اخلاقی جدیدی شدهایم.
مرتضی دهقانی، استاد روانشناسی و علوم کمپیوتر در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، ایمیلی ارسال کرد مبنی بر اینکه او و همکارانش دریافتهاند که «حالات رفتاری گروههای افراطی متعصب علیه گروههای حاشیهنشین را میتوان بهعنوان رفتارهایی با انگیزهی اخلاقی که مبتنی بر ارزشهای اخلاقی و ادراک مردم از تخلفات اخلاقی است، درک کرد.»
جو هوور، محمد عطاری، آیدا مصطفیزاده دوانی، برندان کندی، گونیث پورتیلو وایتمن، لی یه و دهقانی در مقالهای در سال ۲۰۲۱ با عنوان «بررسی نقش اخلاق گروهمحور در بیان رفتاری افراطی تعصب» به این نتیجه رسیدند: در پنج مطالعه، از تجزیهوتحلیل جغرافیایی ۳۱۰۸ شهرستان ایالات متحده گرفته تا آزمایشهای روانشناختی اجتماعی با بیش از ۲۲۰۰ شرکتکننده، شواهدی پیدا کردیم که نگرانیهای اخلاقی در سطح گروه (بهعنوان مثال، وفاداری، اقتدار و خلوص) نشانهای از جلوههای رفتاری افراطی متعصبانه هستند، حتا پس از کنترول عوامل مخدوشکننده در سطح شهرستان، مانند ایدئولوژی سیاسی.
مشروعیت اخلاقی خشونت مسألهای است که آلن فیسک، استاد مردمشناسی دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس، و تاج شاکتی رای، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا، سن دیگو، در کتاب خود (۲۰۱۴) با عنوان «خشونت فضیلتآمیز: صدمهزدن و کشتن برای ایجاد، حفظ، پایان دادن و احترام به روابط اجتماعی.»
آنها مینویسند که خشونت جوهر شر تلقی میشود: این مصداق بیاخلاقی است. اما بررسی اعمال و شیوههای خشونتآمیز در فرهنگها و در طول تاریخ دقیقاً خلاف آن را نشان میدهد. وقتی مردم کسی را آزار میدهند یا میکشند، معمولاً مرتکب این اعمال میشوند زیرا احساس میکنند که باید این کار را انجام دهند: آنها احساس میکنند که خشونت اخلاقی درست یا حتا واجب است.
فیسک و رای استدلال میکنند که «اخلاق به افراد انگیزه میدهد که برای ایجاد، اجرا، محافظت، تصحیح و پایان دادن به روابط اجتماعی در مقابل قربانی یا دیگران مرتکب خشونت شوند. ما نظریهی خود را تئوری خشونت شرافتمندانه مینامیم.»
محققان دریافتهاند زمانی که مقامات منتخب و نامزدها کارزارهای خود را بر علل نارضایتی متمرکز کنند، درگیریهای سیاسی میتواند وارد حیطهی خشونت اخلاقی شود. همانطور که دیتو در ایمیل خود میگوید: وقتی گروهها با یکدیگر تعامل دارند، چیزهایی را رد و بدل میکنند، این مبادله پتانسیل احساس نارضایتی از پیشرفت را به وجود میآورد: آنها به نحوی [جامعهی] ما را به فنا دادند. زمانی که احساس کردید گروهی به شما یا گروه شما ظلم کرده است، وارد قلمرو اخلاقی شدهاید.
دیتو و کریستین جی رودریگز، استاد روانشناسی در دانشگاه لوس آند در شیلی، در مقالهای در فبروری ۲۰۲۱ با عنوان «پوپولیسم و روانشناسی اجتماعی نارضایتی» مینویسند: «جنبشهای سیاسی پوپولیستی به دنبال کسب قدرت از طریق اعمال نفوذ بر احساس نارضایتی هستند، این احساس که «نخبگان» با «مردم» ناعادلانه رفتار کردهاند.» آنها مینویسند که برانگیختن نارضایتیهای گذشته، «دو هزینهی جانبی واضح دارد: میتوان از آن برای توجیه ابزارهای غیردموکراتیک برای کسب قدرت سیاسی استفاده کرد، و برانگیختن آن خطر آغاز یک چرخه خودافزایندهی درگیری سیاسی متقابل را به همراه دارد.»
همانطور که درگیریها تشدید میشود، خطرات سیاست مبتنی بر نارضایتی نیز افزایش مییابد: احساس نارضایتی میتواند باعث شود افراد احساس کنند که اجازه دارند محدودیتهای اخلاقی و رویهای قبلی را کنار بگذارند. اگرچه گاهی اوقات این محدودیتها قابل انعطاف به نظر میرسند، اما کنار گذاشتن قوانین اخلاقی دیگر، مانند پایبندی به تاکتیکهای سیاسی دموکراتیک یا ممنوعیتهایی علیه خشونت، میتواند اساساً مشکل را بیشتر کند. تحقیقات در مورد محیطهای سیاسی بسیار بحثانگیز و اخلاقی نشان میدهد که این محیطها تمایل بیشتری به بهرهگیری از ابزارهای غیردموکراتیک برای دستیابی به اهداف سیاسی مطلوب دارند، حتا به کارگیری خشونت. در ایالات متحده، خشم حزبی با تحمل تقلب، دروغگویی و سرکوب رأیدهندگان بهعنوان تاکتیکهای سیاسی قابل قبول مرتبط است.
از رایان انوس، دانشمند علوم سیاسی در هاروارد، پرسیدم که چگونه حزبگرایی میتواند اخلاقی شود و مخالفتها و حتا خشونت را مشروعیت بخشد. او پاسخ داد: سیاست در این میان نقش بسزایی دارد. این سیاستمداران هستند که نگرشهای نهفته را فعال میکنند و میتوانند کنش جمعی را سازماندهی کنند یا حتا قدرت دولت را مهار کنند. بهعنوان مثال، حامیان ترمپ شاید تمایل پنهانی به مخالفت با مهاجرت داشته باشند، اما وقتی ترمپ میآید و به آنها میگوید که ما باید «دیوار بسازیم»، باعث میشود که آنها فکر کنند که مهاجرت واقعاً یک مشکل است و بنابراین این تمایل نهفته فعال میشود. سپس، زمانی که دولت برای ساختن این دیوار و مقابلهی خشونتآمیز با مهاجرت دست به اقدام میزند، به این گرایشها قدرت و توان عمل میبخشد.
انوس نوشت: به نظر میرسد خصومت با مهاجرت با جهانبینی بزرگتر افراد ارتباط تنگاتنگی دارد، به نحوی که فرد متمایل به راستگرایی، به خصومت با مهاجرت نیز متمایل است و فرد چپگرا دیدگاه بازتری دارد. محققان در مورد چگونگی توصیف تفاوتهای بین این جهانبینیها موافق نیستند، اما متوجهاند که بسیاری از شیوههای گفتاری که برای توصیف تفاوتها استفاده میشود، پیامدهایی برای پذیرش مهاجران دارد؛ برای مثال، افراد راستگرا بهعنوان افراد «تهدیدکننده» یا افرادی که جهانبینی «بسته»ای دارند تصویف میشوند.
پیتر هاولی، استاد اقتصاد رفتاری در دانشگاه لیدز، با دیدگاه انوس در مورد نقش حیاتی ذهن بسته و باز موافق است. او در ایمیلی نوشت: «باز بودن بهشدت با نگرشهای مهاجرت مرتبط است، و تحقیقات خود ما نشان میدهد که ذهن باز تا چه حد بالایی میتواند در رابطه بین ورود مهاجران به منطقهی محلی فرد و رفاه گزارششدهی ساکنان آن اعتدال به وجود آورد».
هاولی ادامه داد که این دید باز نشاندهندهی میزان جذابیت محرکهای جدید برای افراد و الزام ارجحیت دادن به تنوع و تجربیات جدید است. برای افرادی که نسبتاً ذهن بستهتری دارند، تغییرات جمعیتی و هر آنچه که به همراه دارد، از قرار گرفتن در معرض غذاهای جدید گرفته تا موسیقی و امکانات رفاهی، میتواند چشماندازی دلهرهآور باشد، اما برای افرادی که نمرات بالایی در باز بودن دارند، تغییرات جمعیتی به معنای پتانسیل تجربههای جدید هیجانانگیز است.
دانشمندان علوم سیاسی کریستوفر دی. جانستون از دوک و هوارد جی لاوین و کریستوفر ام. فدریکو، هر دو از دانشگاه مینه سوتا، در کتاب خود «باز در مقابل بسته» مینویسند: از آنجایی که ناسازگاری حزبی به موضوعات فرهنگی و سبک زندگی راه یافته، شهروندان خود را بر اساس شخصیتشان با احزاب تطابق دادهاند، فرآیندی که ما از آن بهعنوان «طبقهبندی سرشتی» یاد میکنیم. بهویژه، کسانی که دارای ویژگیهای شخصیتی «بسته» هستند، در چند دههی گذشته به ستون جمهوریخواهان پیوستهاند، و کسانی که ویژگیهای «باز» دارند، دموکرات شدهاند. بهطور کلی، شهروندان باز اکنون نشانههای سیاست اقتصادی خود را از نخبگان مورد اعتماد در چپ فرهنگی میگیرند، در حالی که شهروندان بسته مواضع افراد راست فرهنگی را اتخاذ میکنند.
درگیریهای داخل این کشور در نسخهی کوچک، منعکسکنندهی تنشهای جهانی قرن بیستویکم است. اسکیوبا در مقدمهای از مجموعه مقالات جدید خود با عنوان «یک دستور کار تحقیقاتی برای جمعیتشناسی سیاسی»، این مخمصه را شرح میدهد. از یک سو: در کشورهای با درآمد بالا و متوسط، جدیدترین گذار به باروری بسیار کم و مرگ و میر پایین است که منجر به تغییر در ترکیب گروههای سنی مختلف میشود -افراد مسن بسیار بیشتر از جوانان است و نسبت افراد میانسال رو به کاهش است. برای توسعهیافتهترین کشورهای جهان، اهداف ملی رشد اقتصادی ۲ درصدی یا بیشتر با کاهش جمعیت مطابقت ندارد- ایدهی توسعه بینهایت اقتصادها با واقعیت جمعیتی تضاد دارد. در برخی از ایالات با باروری پایین، مهاجرت مزایای اکثریتهای قومی قدیمی را از بین میبرد و تنشهای سیاسی بالاست. افزایش حمایت از احزاب راست افراطی ضد مهاجر و پوپولیستها، بهویژه در ایالات متحده و اروپا، نشاندهندهی ارتباط بین جمعیتشناسی و سیاست است.
از سوی دیگر: در کشورهای با درآمد پایینتر، باروری همچنان بالاست، اما کاهش مرگ و میر به این معنی است که این جمعیتها بهطور تصاعدی در حال رشد هستند؛ تحولی متفاوت. تراکم جمعیت در حال افزایش است زیرا مقدار زمین در دسترس ثابت میماند و تعداد افرادی که در آن ساکن هستند دو یا سه برابر افزایش مییابد. تغییرات اقلیمی، فشارها را بر خود زمین تسریع میکند و نیروهای اقتصادی مانند جهانیسازی ساختار اقتصادها را تغییر میدهند و اغلب به تولید برای صادرات و نه برای امرار معاش منجر میشوند. بحرانهای اقتصادی اغلب به درگیریهای داخلی تبدیل میشوند که سپس جمعیت را به جوامع جدید و فراتر از مرزها سوق میدهد و مجموعهی جدیدی از مشکلات را هم برای فرستنده و هم برای گیرندگان ایجاد میکند. با این استدلال در سطح جهانی، چشمانداز بدتر شدن تضاد بین کشورهای غنی و فقیر و بین غنی و فقیر در داخل کشورها است. از بسیاری جهات، وظیفهی سیاست سازماندهی ترس است. زمانی که ترس اغلب بهعنوان یک ابزار انگیزشی یا یک سلاح حزبی استفاده شود، دموکراسیها از هم میپاشند و جمهوریها منحل میشوند. اکنون مسأله این است که آیا نظام سیاسی میتواند ترس ما از یکدیگر را به شکلی سازنده سازماندهی کند که به جای تشدید درگیریها، به حلوفصل آنها بپردازد؟