نویسنده: یحیا عمار
اکثر ما انسانها خوش داریم مشهور باشیم. قید اکثر را بهکار بردم، چون هستند کسانی که از شهرت گریزانند یا شاید تظاهر میکنند که شهرت را خوش ندارند. اینها شاید خوش دارند مشهور به شهرتگریزی باشند یا واقعا میخواهند از گمنامی لذت ببرند چون آدمی در گمنامی آزادتر است. به هر روی، قدر مسلم این است که آدمی نیاز به دیدهشدن دارد؛ از دیدهنشدن و مورد بیتوجهی قرار گرفتن میگریزد. یک نقاش فقط بهدلیل اینکه نقشی بکشد، نقاشی نمیکند بلکه برای عرضه به مخاطبان هنر خود آن را خلق میکند. نویسنده، ورزشکار، آوازخوان، شاعر، منتقد، عکسبردار و… نیز برای عرضهکردن هنری میآفرینند. حتا یک زیبارو فقط از دیدن زیبایی خود در آیینه لذت نمیبرد بلکه از آنرو که زیبا دیده میشود هم لذت میبرد. در واقع، زیبایی در نسبت و ارتباط با دیگران معنا دارد. از اینرو، شهرت جزو جداناپذیز هستی اجتماعی انسان است. در زمانهیی که به سر میبریم، سپهر مجازی (فیسبوک، توییتر، انستاگرام و…) این امکان را تقریبا برای همهی انسانها فراهم کرده است تا دیده شوند و اگر هنری دارند به آسانی به شهرت دست یابند. یک ورزشکار از افریقا میتواند مهارتهای ورزشی خود را در معرض دید انسانهای دیگر در اطراف و اکناف جهان قرار دهد. یک طنزنویس از افغانستان میتواند هنر خود را با تمام دوستان همزبان خود در میان بگذارد و به راحتی به شهرت برسد. یک عکسبردار این امکان برایش فراهم است تا هنر خود را فقط در چند ثانیه پیش چشمان تمام دوستان خود قرار دهد. حتا یک فیلسوف، مانند ژیژک، میتواند نقدهای تند خود بر نظام سرمایهداری را در سپهر مجازی برای همه عرضه کند. این سپهر بهروی تمام انسانها گشوده است.
چند سالی است که مردم افغانستان نیز بهصورت گسترده وارد جهان مجازی، خصوصا فیسبوک شدهاند. و سپهر مجازی/فیسبوک زمینهی مساعدی برای تحولات اجتماعی و سیاسی فراهم آورده است. «بهار عربی» از فیسبوک آغاز شد یا حداقل این رسانه در آن نقشی برجسته داشت. برای مردم افغانستان نیز فیسبوک در حکم فضایی برای نقد، خبر، دفاع، توجیه و دردادن بحثهای مهم سیاسی و اجتماعی و… درآمده است.
سپهر مجازی، خصوصا فیسبوک، در کنار تمام مزیتهایش وسوسهی شهرتطلبی را نیز شدیدا افزایش داده است. خوش داریم بیشتر دیده شویم تا به رضایت خاطر بیشتری دست یابیم. اما در این زمینه به یک مشکل بزرگ گرفتار شدهایم: نفرتپراکنی. با این توضیح: مشهورشدن کار سادهیی نیست. برای مشهورشدن باید کاری کرد که مورد تأیید و تصدیق دیگران قرار گیرد؛ در غیر آن نمیتوان به شهرت رسید. مشکل مورد نظر دقیقا در همینجا گریبان افغانستان را گرفت. کسانی که هنری داشتند، مثلا شاعر خوشقریحه، طنزنویس خوب، تحلیلنویس قوی، نقاش ماهر و… اند، میتوانند به آسانی تأیید و تصدیق مخاطبهای هنر خود را بدست آورند. اینها مشهور میشوند چون سزاوار آناند. در حالی که قرار نیست همه شاعر خوب، طنزپرداز یا نویسندهی خوب شوند. وسوسهی شهرت اما دست از گریبان ما بر نمیدارد. قدرت این وسوسه را نمیتوان دستکم گرفت. از طرفی، به سادگی نمیتوان تأیید و تصدیق اجتماعی را بدست آورد. کسی که تحلیلی خوب یا شعری دلکش مینویسد حتما هم زحمت زیادی به جان خریده و هم طبیعت استعدادی در او نهاده است. اما وسوسهی شهرت شمار زیادی از ما را به راههای میانبُر کشیده و میکشد. پررهروترین این راهها راه خطرناک نفرتافروزی است. در این راه نیاز به تفکر و تأمل زیاد نیست تا کار شهرتآور انجام دهی. کافی است جرقهیی به انبار نفرت بیفکنی؛ نفرتی که در ناخودآگاه هر یک ما تلنبار شده و بازار گرم رسانهیی هم دارد. بهکار بردن صفاتی چون فاشیست، خاین، وطنفروش، قهرمان، بابا و… معجزه میکند؛ یعنی هم شهرت میآورد و هم روان فردی و جمعی را ارضا میکند. پوپولیستها بیش از هر کس دیگر از شگرد نفرتافروزی سود بردند و مشهور و حتا قهرمان شدند.