در ملک ما که تکیهگاههای روانی مستحکم چندانی در آن نمیتوان یافت، یک تکیهگاه غرورآفرین برای بعضی از شهروندان این است: ما تاریخ پنجهزارساله داریم. رئیس حکومت قبلی، محمداشرف غنی، اشتیاق عجیبی داشت که برای این کشور چنان تکیهگاه قویم و قدیم فراهم کند.
وقتی که میگوییم تاریخ پنجهزارساله داریم، یا وقتی میگوییم تاریخ داریم، معنایش این است که ما سلسلهیی از تجربههای خاص در این سرزمین داریم و آن تجربهها را میشناسیم و به یاد داریم. اگر چنین نباشد، تمام تاریخ بشر در چهل میلیون سال گذشته هم از ماست. چرا بگوییم پنجهزار؟ چرا نگوییم تاریخ چندین میلیونساله داریم؟ تاریخ ما یعنی آن تاریخی که ازش نقشی بر آگاهی جمعی و نشانی بر خاطرهی گروهی ما بهعنوان ساکنان یک سرزمین مانده است.
حال، پرسش این است: آن نقش کدام است و آن نشان چیست؟
این پرسش بسیار مهم است. به این دلیل: کسانی که میگویند ما تاریخ پنجهزارساله داریم، حتما منظورشان این نیست که تمام روزها و هفتهها و ماه و سالها و قرنهای این پنجهزار سال دقیقا مثل هم بودهاند و فقط در یک چرخه تکرار شدهاند. اگر منظور این باشد، تاریخ پنجهزارساله با تاریخ یکروزه هیچ تفاوتی ندارد. اگر ما امروز دقیقا همان چیزی هستیم که پنجهزار سال پیش بودیم، در حقیقت بر ما هیچ تاریخی نگذشته است. تکرار موبهموی یک روند که تاریخ نیست و اگر تاریخ است افتخاری ندارد.
پس فرض این است که وقتی میگوییم ما تاریخ پنجهزارساله داریم، در واقع ادعا میکنیم که ما از جملهی پختگانایم و در کورهی یک تاریخ طولانی پرورش یافتهایم و دقیقا بهخاطر همین پرورش واجد دانستنیها و تجربههایی هستیم که در این جهان بسیاری از آن محروم بودهاند. افتخار به این تاریخ طولانی (اگر واقعیت دارد) تنها از همین زاویه معنادار میشود.
اکنون، پرسشی دیگر این است: آیا ما به راستی چنین مایهیی از شناخت و تجربهی تاریخی داریم که به آن میبالیم؟
این شناخت و این تجربه در بیست سال حاکمیت جمهوری در این مملکت به آزمون گذاشته شد. عبرت تاریخی یعنی عبور از روشهای ناکارآمد و شناختهای ناقص به روشهای کارآمد و شناختهای بهتر براساس تجربه. ما در قسمت اعظمِ بیست سال حاکمیت جمهوری شادمان بودیم که رفته رفته به فاز دیگری از زیست جمعی و کنش سیاسی عبور میکنیم. این شادمانی شش سال پیش در دوم اسد به آزمون خیابانی گذاشته شد. مردمانی از میان شهروندان همین کشور -که سلاحبرداشتن را میراثی بد از گذشته میدانستند- با رویکردی مدنیِ عاری از خشونت به میدان یک مطالبهی معمولی آمدند. گفتند خط برق از همان مسیری بگذرد که از ابتدا مورد توافق حکومت افغانستان و شرکای خارجیاش قرار گرفته بود. گفتند این یک خواست حداقلی برای توسعهی متوازن، برابری شهروندان و عدالت اجتماعی است.
بدنهی اصلی این جنبش را -که موسوم شد به جنبش روشنایی- جوانان تحصیلکردهای تشکیل میدادند که نمیخواستند تاریخ ملکشان همیشه تاریخ نبردهای خونین باشد. پاسخی که حکومت آن زمان به جنبش روشنایی داد، پاسخی بود که هیچ نشانی از عبرت تاریخی نداشت. گویی آن حکومت و گردانندگانش از پنجهزارسال تاریخِ خون و جنون در این ملک هیچ نیاموخته بودند. به همین خاطر، تغییر را ندیدند.
عبور از توحش به مدنیت را در سیمای جوانانی که با گل و سرود به خیابان آمده بودند، تشخیص ندادند. این است که در برابر آن مطالبهی کوچک و معمولی به مقاومت و لجاجت برخاستند و تا آنجا از منظر کینوکدورت به آن جنبش نظر کردند که حتا از تأمین امنیت برای مظاهرهکنندگان سر باز زدند.
در دوم اسد آن سال، دهها جوان برومند در اثر انفجار جان خود را از دست دادند و دهها نفر دیگر جراحت برداشتند. جراحتی که روش مدنی برای طرح مطالبات برداشت عمیقتر بود. مردم دریافتند که در این سرزمین فقط توانایی خونریزی و ویرانگری برابر است که میتواند خونریزان و ویرانگران را سر جایشان بنشاند. این ناامیدی، مردم افغانستان را به همان پنجهزار سال پیش پرتاب کرد که روش مألوفش به هر حال خونریزی و ویرانگری بود. دوم اسد و حمله بر جنبش روشنایی و کشتار جوانان و مردان و زنان معترض، آزمون تاریخ پنجهزارساله بود. آن آزمون نشان داد که سرزمین ما تاریخ ندارد. تاریخ ندارد، چون از پنجهزار سال پیش هنوز یک کیلومتر اینسوتر نیامده است. مملکتی که بر آن تاریخ نگذشته باشد، یعنی برایش عبور از ناکارآمدی و ظلمت پنجهزار سال پیش رخ نداده باشد، تاریخش صفر است. افتخار به تاریخ پنجهزارساله افتخار به یک رجعت ظلمانی است؛ افتخار به سکونت در خانهی صفر.