نویسنده: دیوید پترائوس
یک سال پس از صحنههای آشفته در میدان هوایی کابل در نتیجه خروج ایالات متحده از افغانستان، شرایطی به وجود آمده که برای بسیاری از مردم افغانستان دلخراش و غمانگیز و برای کشورشان ویرانگر است. سقوط حکومت افغانستان که به بازگشت طالبان انجامید، پر از نقایصی دیوانهکننده، کاستیهای یأسآور و از جنبههای متفاوت، سرشار از فساد بود. با این حال، این کشور (در همان وضعیت) متحد تلاشهای امریکا در مسیر مبارزه با افراطگرایان اسلامگرا در افغانستان و منطقه بود. بسیاری از آزادیهایی که ما گرامی میداریم را تجلیل میکرد و میخواست آنها را برای مردم رنجکشیدهی افغانستان تضمین کند. مطمئنا به چیزی که جایگزین آن شده ارجحیت داشت.
تصمیمات اخیر طالبان بهویژه رفتار آن با زنان و دختران، مهر تأییدی است بر خط مشی رژیمی که ظاهرا تصمیم دارد تفسیر فوق محافظهکارانهی خود از اسلام را به افغانستان بازگرداند. این گروه قادر به احیای اقتصاد افغانستان که پس از خروج نیروهای غربی سقوط کرده، نخواهد بود. اگرچه حمله کابل که منجر به کشتهشدن ایمن الظواهری، رهبر القاعده شد دستاورد بزرگی برای جوامع استخباراتی و ضد تروریسم ما بود، اما حضور الظواهری در کابل نشان داد که طالبان هنوز مایل است پناهگاه امنی باشد برای افراطگرایان اسلامگرا.
بهطور خلاصه، کشوری با نزدیک به ۴۰ میلیون نفر -افرادی که به مدت دودهه در پی کمک به آنها بودیم- محکوم است به سرکوب و محرومیت و احتمالا در سالهای آتی، مرکز رشد افراطگرایی اسلامی خواهد بود.
حقایق و نحوه خروج امریکا نیز باعث شد دشمنان ما بتوانند مدعی شوند که ایالات متحده شریک قابل اعتمادی نیست و در عوض یک قدرت بزرگ رو به زوال است. در عصری که بازدارندگی اهمیت بسزا و فزایندهای دارد، این پنداشت خالی از اهمیت نیست (اگرچه تلاشهای ما برای حمایت از اوکراین پس از تهاجم روسیه نشان میدهد که ایالات متحده هنوز هم میتواند -هر زمان که اراده کند- به شکلی مؤثر نقش رهبری را به عهده بگیرد). اینکه ما صدها هزار تن افغان را پشت سر گذاشتیم که در مخاطرات و مشقت با سربازان، دیپلماتها و کارمندان انکشافی ما سهیم بودند و اکنون جان شان همراه با اعضای خانوادهیشان در خطر است، مسألهای بیاهمیت نیست.
نباید چنین میشد. منظور من صرفا این نیست که جایگزینهای معقولی برای خروج وجود داشت که به اندازه کافی در نظر گرفته نشدند یا جایگزینهایی که به نتایج بهتری نسبت به آنچه امروز میبینیم منجر میشد -هرچند وجود داشت و امکانپذیر بود- بلکه منظورم این است که اصلا نباید اینطور میشد. که علیرغم خدمات فداکارانه، شجاعانه و مسلکی عناصر نظامی و غیرنظامی و همچنین شرکای ائتلاف ما -و همچنین تعداد بیشماری از مردم جسور افغانستان- دستاورد ما در افغانستان کمتر از آنچه که انتظار میرفت، بود.
در واقع، در طول ۲۰ سال حضور در آنجا، ما اشتباهات مهمی مرتکب شدیم و بارها و بارها آنگونه که باید، عمل نکردیم. اگر به اندازه کافی از اشتباهات خود در این مسیر درس میگرفتیم یا از آنها دوری میکردیم، دولتهای متوالی در واشنگتن همچنان به گزینهی تعهد مستمر به افغانستان علاقهمند میماندند و شاید خروج کامل از این کشور منتفی میشد.
قرار نبود افغانستان در آیندهای قابل پیشبینی به یک دموکراسی مرفه، شکوفا و لیبرال تبدیل شود. اما چشمانداز آن مطمئنا روشنتر از امروز بود. افزون بر این، در نتیجه مداخله ما در سال ۲۰۰۱، ما مسئولیت داشتیم که به کمک آن در این مسیر، هرقدر که طول بکشد، ادامه دهیم.
آنچه در ادامه میآید تلاشی برای اقامه دعوی یا نشانهرفتن انگشت بهسوی کسی نیست (اگرچه، ناگزیر، در برخی موارد اجتناب از آن نیز ممکن نیست). تلاشی برای تبرئه کردن خودم هم نیست. من حداقل در سالهای میانی به اندازهی هر کس دیگری در بخشی از تلاشها شریک بودم.
برعکس، من میخواهم سهمی در درس گرفتن از تجربیات مان در افغانستان داشته باشم. متحدان و شرکای ما در مواجهه با روسیه کینهتوز، چین پرمدعا، ایران سلطهجو، کوریای شمالی خطرناک و افراطگرایان اسلامگرا در نقاط مختلف جهان، بیش از پیش برای حلوفصل، تعهد به مبارزه با تجاوز و تروریسم و حمایت از ارزشهای دموکراتیک که برایمان عزیز است، به ما چشم دارند. ما تنها در صورت درس گرفتن از اقدامات گذشتهی خود میتوانیم رهبری مؤثری داشته باشیم.
ما حق داشتیم که به افغانستان حمله کنیم. از بین بردن پناهگاهی که القاعده حملات ۱۱ سپتامبر را در آن برنامهریزی کرد، برای امنیت ملی ما ضروری بود و سرنگونی طالبان به دشمنان ما نشان داد که ما در برابر کسانی که پناهگاههایی را در اختیار تروریستهایی گذشتهاند که کشور ما را هدف قرار داده و هموطنان ما را کشتهاند شکیبایی نشان نخواهیم داد. تلاشهای بعدی ما همچنین ثابت کرد که ما به وعده آزادی و دموکراسی اعتقاد داریم و این ارزشها جهانی هستند، هرچند ممکن است اجرای آنها در سایه هندوکش دشوار باشد.
اما با وجود اینکه ما اقدامات درستی را که در افغانستان به ثمر رساندیم، تمجید میکنیم و فداکاریهایی را که به همراه داشت ارج مینهیم، باید کاستیهای کارزار خود را نیز بپذیریم و خطاهایی که مرتکب شدیم -برای چه مدت و به چه هزینهای- را نیز به بررسی بگیریم. در نهایت، اگر بخواهیم در جایگاه رهبری جهان غرب بمانیم، باید دلایل به شکست انجامیدن کارزاری به امضای خود را واکاوی کنیم.
اشتباه اساسی ما عدم تعهد ما بود. در اصل، ما هرگز از دولتی به دولت دیگر یا حتا در درون هر دولت، رویکردی مناسب، منسجم و فراگیر اتخاذ نکردیم.
ما حتا در ابتدای مداخله در افغانستان در اواخر سال ۲۰۰۱، تمایلی به ایجاد مرکز فرماندهی نظامی قابل ملاحظهای در منطقه نداشتیم. و حتا پس از ایجاد آن در سال بعد، ما به سرعت تمرکز خود را معطوف عراق کردیم. زمانی که -حدود هشت سال پس از تهاجم اولیه- توجه و منابع دوباره به افغانستان اختصاص یافت، فرصت بهرهگیری از یک دوره طولانی نسبتا کم خشونت در افغانستان از دست رفت. فرصتی که طالبان و سایر عناصر شورشی با استفاده از آن در پاکستان و سپس در افغانستان تجدید قوا کردند. فرصتی که ما میتوانستیم طی آن گامهای بسیار بزرگتری نسبت به آنچه انجام دادیم، در مسیر توسعهی نیروها و نهادهای افغانستان برداریم.
همانگونه که دریاسالار مایک مولن اغلب پس از به عهدهگیری ریاست ستاد مشترک ارتش در سال ۲۰۰۷ عنوان میکرد: «در عراق ما آنچه را که باید انجام میدهیم. در افغانستان ]هم[ هر کاری از دستمان برمیآید، انجام میدهیم.» صادقانه بگویم، «آنچه ما میتوانیم» هرگز به قدر کفایت نبود. در واقع، زمانی که در سپتامبر ۲۰۰۵، به درخواست دونالد رامسفلد، وزیر دفاع امریکا وضعیت افغانستان را ارزیابی کردم، از اینکه تلاشها در افغانستان تا این حد نسبت به اقدامات انجامشده در عراق عقب است، شگفتزده شدم. حتا با وجود آنکه ما بیش از ۱۵ ماه قبل از حمله به عراق، رژیم طالبان را سرنگون کرده بودیم.
پس از رویکارآمدن باراک اوباما و بررسی کامل اوضاع در افغانستان، در نهایت برای اولینبار اطلاعات تقریبا درستی بدست آوردیم. هرچند، رئیسجمهور همزمان با اعلام افزایش نیروها، زمان شروع خروج از این کشور را نیز مشخص کرد. صرفنظر از این، در اواخر سال ۲۰۱۰، ما بالاخره ایدههای بزرگ و استراتژی کلی را به شکل درستش پیش بردیم.
نیروهای نسبتا کافی برای متوقف کردن و عقبراندن طالبان مستقر شد. ظرفیت غیرنظامی برای تکمیل تلاشهای نظامی ما افزایش یافت. ساختارهای سازمانی مناسب به وجود آمد. ترتیبات بسیار مورد نیاز برای پیشبرد آموزش نیروهای افغان اتخاد شد. برنامهای منظم برای سپردن کنترل ولسوالیهای منتخب به افغانها ایجاد شد. در حالی که مذاکرات با رهبری طالبان ادامه داشت، تلاشی سازماندهیشده برای آشتی با صفوف طالبان آغاز شد و رسیدگی به مسایل مربوط به تلفات غیرنظامیان، فساد اداری و کشت مواد مخدر غیرقانونی و سایر مشکلات کلید خورد.
متأسفانه این دوره کمتر از یک سال به طول انجامید. در ماه جون ۲۰۱۱، کاخ سفید جزئیاتی را در مورد عقبنشینی در افغانستان منتشر کرد که رئیسجمهور قبلا گفته بود تابستان همان سال آغاز خواهد شد. از آنجایی که مشخص شد ما نمیتوانیم به طالبان و دیگر گروههای شورشی و افراطی ضربهای بزنیم، به این نتیجه رسیدیم که عقبنشینی بر تعهدی طولانی و ناامیدکننده ارجحیت دارد. اساسا، ما به همان چیزی که الگوی ما در افغانستان شد، رجعت کردیم: نه ملتسازی درازمدت، بلکه خروج مکرر. حتا با وجود اینکه ملتسازی همچنان ادامه داشت.
در اینجا از کسانی که ممکن است ادعا کنند که ما نباید درگیر ملتسازی میشدیم، این پرسش را میپرسم: اگر شما مثل ما در کشوری مداخله کنید، به چه صورت دیگری به شکلگیری نیروها و قابلیتهایی که به شما اجازه میدهد وظایف اساسی را به عهده بگیرد، کمک میکردید؟ وظایفی مانند از بین بردن پناهگاه تروریستها، تأمین امنیت جمعیت و زیرساختها و اداره کشور و نهادهای بیشمار آن؟ ملتسازی نه تنها اجتنابناپذیر بود بلکه ضروری بود.
بنابراین، وقتی متوجه شدیم که نمیتوانیم در جنگ «پیروز» شویم، دیگر حتا با جدیت به این فکر نکردیم که فقط میتوانیم آن را «مدیریت» کنیم. در واقع، برخی از مقامات ارشد از جمله من، هشدار داده بودند که ما نمیتوانیم کاری را که در عراق انجام دادهایم در افغانستان انجام دهیم. اگرچه ممکن است بتوانیم خشونت را پایین بیاوریم، اما نمیتوانیم این کشور را «از این رو به آن رو» کنیم (کاری که در طول حضور در عراق انجام دادیم) و امکان شروعی کاملا جدید را برای آن فراهم کنیم. شرایط و زمینه بسیار متفاوت و بسیار چالشبرانگیز بود.
مطمئنا مدیریت آن وضعیت مستلزم تعهدی پایدار و نسلی بود. تعهدی که فرساینده میشد و ناگزیر پایینتر از حد ایدهآل. با این وجود، بسیار بهتر از واگذاری کشور و مردم آن به طالبان و شرکای شورشی آن بود، همانگونه که اکنون به وضوح میبینیم. و بهدلیل پیشرفت در استفاده از فناوریهایی مانند هواپیماهای بدون سرنشین و مهمات دقیق و همچنین استفاده از نیروهای امریکایی در نقشهای «مشاوره، کمک و توانمندسازی» بهجای خط مقدم، اجتناب از هزینههای جانی و مالی امکانپذیر بود.
فقدان تعهد کافی در طول سالها تأثیرات بیشماری داشت. اینکه رهبران دولتهای ایالات متحده از هر دو حزب مکررا اعلام کردند که ما میخواهیم خارج شویم -اغلب بدون توجه به شرایط این کشور- موقعیت مذاکرهی ما با طالبان را تضعیف کرد و تأثیر مخربی بر روابط ما با شرکای افغان، متحدان ائتلاف و کشورهای منطقه بهویژه پاکستان داشت. هرقدر هم دلایل علنا اعلامشده برای کاهش نیرو قابل درک بود، پیامدهای منفیشان اما برجسته و زیانبار بود.
ادامه دارد…