محمدتقی مناقبی
تصور کنید که زمان بیست سال به پیش رفته و شرایط بدون تغییر به همین شیوهی اکنون ادامه یافته باشد، افغانستانِ بیست سال بعد چگونه جایی خواهد بود؟ این نوشته میخواهد تصویری از افغانستان آینده را برای خواننده تصویر نماید. هدف آن است که نشان دهد مردم افغانستان به خصوص حامیان طالبان و حامیان تبعیض بیستساله، در بیست سال بعد به چه چیزی دست خواهند یافت.
۱- صورت مسأله
سالها قبل مقالهای را در مورد قربانیان فلسطین با عنوانِ «Quest for Justice» به معنای در پی عدالت، ترجمه کرده بودم. نویسنده یک یهودی آمریکایی بود و خواسته بود بگوید که بدون عدالت مسأله فلسطین و اسرائیل حل نمیشود، حتا اگر قرنها بگذرد. اکنون میخواهم مخاطب من بر بلندای تاریخ بنشیند و نگاهی به گذشته و آینده افغانستان بیندازد و از خود بپرسد، ما به کدامسو روانیم؟ آیا مشکل ما بدون مدارا و همدیگرپذیری و با تکیه بر زور حل شدنی است؟ اگر وضعیت کنونی دوام پیدا کند، بیست سال بعد ما چه تصویری پیدا خواهد کرد؟
۲- دیروز
سال گذشته طی سلسلهمقالاتی در روزنامه اطلاعات روز تاریخ خونبار و سراسر ویرانی سهصدساله کشور را تا دوره معاصر نوشتم. تاریخی که جز درگیری و نزاعهای ظالمانه و جاهلانهی تشنگان قدرت و قربانی شدن دایمی انسان افغانستانی، هیچ چیزی ارزشمند و قابل افتخاری در آن دیده نمیشود. افغانستان بعد از کودتای هشت ثور ۱۳۵۷، دوره حاکمیتهای ایدئولوژیک چپ و راست را نیز تجربه نمود. حاصلی آنها نیز جز ویرانی، کشتار، آوارگی و رنج طولانیمدت مردم چیزی دیگری در پی نداشت. سلطهی دور اول طالبان با نسلکشی و تباهی در اواخر دهههفتاد خورشیدی نیز تجربه شد. حاکمیت بیست سال دموکراسی با حکومت متمرکز و با حضور جامعه جهانی تا سال ۲۰۲۱ نیز با فراز و نشیبهای خاصی خود فرصتی بود که از دست رفت. اکنون بار دیگر یک سال است که کشور به طالبان تسلیم داده شده است و در این یک سال شاهد اتفاقاتی خاص و متفاوت بودهایم.
۳- امروز
طالبان در یک سال گذشته قانون اساسی و قوانین نافذه صدساله کشور را غیرنافذ اعلام کردهاند. چیزی قابل استناد جایگزین هم ندارند و همهچیز را به امر موهومی بهنام شریعت که وجود خارجی ندارد، ارجاع میکنند و در عمل سلیقه فردی جنگجویان کمسواد برخواسته از فرهنگ دهات و قبیله بر مقدرات یک کشور در حال رشد در قرن بیستویک حاکم شده است. صدها هزار تحصیلکرده و نخبه کشور را ترک کردهاند. سفارتخانههای خارجی بسته شدهاند. میدانهای هوایی بزرگ را به برخی کشورها واگذار نمودهاند و بهزودی بخشی از خاک افغانستان و بنادر زمینی را نیز واگذار خواهند کرد.
آثار عتیقه غیرقانونی استخراج و قاچاق میشوند و معادن کشور به خصوص زغالسنگ به پیمانه بسیار فراتر از ظرفیت، غارت و به پاکستان منتقل میشود. در حالی که افغانستان میتوانست همین معادن را بهجای خامفروشی ظرفیتی برای ذوب آهن، تولید انرژی ارزان و دوامدار برق و غیره بسازد. بهزودی بخشهای دیگر از ظرفیتهای اقتصادی و مواد خام کشور به چینیها واگذر خواهد شد.
فقر عمومی فراگیر شده است. بیکاری به بالای ۹۰ درصد رسیده و در یک سال گذشته ۷۰۰ هزار شغل از بین رفته است. حکومت با زور و با خشنترین شیوه توسط یک اقلیت فرقهای اعمال میشود. اقوام غیرپشتون و پشتونِ غیرطالب در قدرت راه ندارند. آموزش و کار برای زنان ممنوع شده است و افراد متعلق به اقوام غیرپشتون با تبعیض ظالمانه از ادارات اخراج و جایگزین گردیدهاند/میگردند. سیستم بهداشت و صحت فلج گردیده و آب آشامیدنی و برق نیز افول کرده است. ترور و کشتار پنهانی و حکومت پولیسی نفس مردم را بریده و امید به آینده و زندگی به سطح قابل توجهی کاهش یافته است. نه تنها قدرت جذب سرمایه خارجی وجود ندارد بلکه کارخانههای داخلی خوابیده و مردم سرمایههای خود را از کشور خارج کردهاند.
تروریستهای بینالمللی بار دیگر در جای جای کشور لانه کردهاند. افراد دزد و فاسد حکومت گذشته بهخاطر قومیت خود مورد استقبال قرار میگیرند و افراد دلسوز و متخصص، استادان دانشگاه، کادرهای مسلکی ادارات و غیره کشور را ترک کردهاند و یا در حال ترک هستند. خواستههای مشروع مردم با بی رحمانهترین شیوه سرکوب و برخلاف قانون و شریعت مجازات جمعی بدون استناد به هیچ معیاری اعمال میشود. تبعیض و تعصب قومی، مذهبی و لسانی بیداد میکند و موارد بسیاری دیگر.
۴- فردا
فرض کنید وضعیت افغانستان به همین شکل باقی بماند، بیست سال دیگر در چه وضعیتی خواهیم بود. برای اینکه وضعیت آینده را بهتر درک کنیم، میتوانیم یک مقایسه ترتیب دهیم. برای مثال، جهان امروز به سرعت غیرقابل تصور رو به ترقی و پیشرفت است. بیست سال دیگر، ممکن است بسیاری از کشورها به دانشها و تکنالوژیهای دست یابند که اکنون تصور آن نیز برای ما دشوار باشد. رفاه، آزادی و امنیت بهصورت قطع از وضعیت امروز بسیار بهتر خواهد شد؛ اما در افغانستان قضیه برعکس میشود. برای نمونه:
- چون آموزش دختران ممنوع است و دانشگاهها نیز بهروی آنها بسته خواهد شد، در نتیجه بیش از نیمی از جامعه بیسواد خواهد ماند. بیسوادی مادر بر بیسوادی و سطح رفاه خانوادهها نیز تأثیرگذار خواهد بود.
- چون بیسوادی تشویق، نومیدی تکثیر، بیکاری عمومی و فقر فراگیر میگردد، بنابراین، بسیاری از پسران نیز رغبتی و یا توانی برای آموزش نخواهد داشت.
- بورسیههای تحصیلییی که در این سالها هزاران دانشجو را پوشش میداد، بهخاطر مسایل سیاسی قریب به صفر تقلیل پیدا خواهد کرد.
- مکاتب، مراکز علمی، حتا تعمیرهای عمومی جدید دیگری ساخته نخواهد شد، چون گروه حاکم توان مالی نخواهد داشت و بسیاری از تعمیرهای موجود نیز فرسوده خواهد شد و امکانات آنها از بین خواهد رفت.
- در سراسر کشور قابلههای زن و معلم زن، وجود نخواهد داشت و مراکز صحی زنانه از بین خواهد رفت. در نتیجه کیفیت زندگی اُفت کرده و سالانه دهها هزار مادر و طفل در افغانستان بهخاطر نبود امکانات زایمان و بارداری از بین خواهند رفت.
- جادههای جدیدی ساخته نخواهد شد و جادههای موجود نیز بهخاطر نبود بودجه و استهلاک تقریبا از بین خواهد رفت و حمل و نقل برای جمعیتی که بهصورت مهارناشدنی در حال رشد است، بسیار بدتر از اکنون خواهد بود.
- شهرهای بزرگ چهرهی فرسودهی دهاتی به خود خواهند گرفت و بسیاری از آبادیهای موجود خالی از سکنه گردیده و مردمان آنها بهخاطر فقر، خشکسالی، بلایای طبیعی، تبعیض و تباهی مهاجرت خواهند کرد.
- سالانه هزاران نفر بهخاطر فقر و مریضیهای ساده در کشور از بین خواهند رفت. تنها یک طیف خاص قدرت انتقال مریض خود را به کشورهای همسایه خواهند داشت و از این بابت، سالانه صدها میلیون دالر از کشور خارج خواهد شد.
- فساد اداری و فحشا عمومی و گسترده خواهد شد.
- دانشگاهها و لیسهها کم کم رو به افول نهاده و از درون تهی خواهند شد. در عوض مدارس دینی تروریستپرور رشد یافته و صدها هزار جوان و نوجوان با باورهای افراطی تشنه به خون بشریت تربیت خواهند شد.
- باورهای منحط قبیلوی بهنام شریعت به ریشخندیترین شیوهها ترویج خواهند گردید.
- تبعیض و قومگرایی افراطی حادتر از اکنون رواج خواهد یافت.
- فرهنگ و مدنیت اندک اندک جای خود را به وحشیگری و افراطیت بیشتر خواهد داد.
- بندرها، میدانهای هوایی، سیستمهای حملونقل، تولید انرژی، تجارت و بازار، همه و همه از سوی خارجیان و پاکستانیها اداره خواهند شد و دست مردم افغانستان از تمام اینها کوتاه خواهد گردید.
- پاکستانیها به پیمانه وسیع تذکره دریافت خواهند کرد و افغانستانیهای اصیل و صاحبامتیاز خواهند شد و مردمان بومی مجبور به خدمت به آنها خواهند گردید.
- دشمنی با فرهنگ و زبان فارسی و اقوام غیرپشتون و برخی از تِیرههای خاص پشتون ادامه خواهد یافت.
- چیزی بهنام نظم، قانون، اداره و ساختار کشوری به شیوه رایج در جهان از بین خواهد رفت.
- بالاخره بازهم جهان یک بار دیگر با تهدیدهای بسیار بزرگتر از این جغرافیای وحشت مواجه خواهد گردید.
- افغانستان یک بار دیگر به فقیرترین، بیسوادترین، فاسدترین، عقبماندهترین، کثیفترین، بدویترین، ناامنترین، بیثباتترین و بیچارهترین سرزمین مبدل خواهد شد.
۵- آیا راهی برای تغییر وجود دارد؟
راههای برای تغییر در زمانهای خاصی وجود داشته؛ اما با غفلت و یا از عمد به آنها توجه نشده است. ما مردمی هستیم که هرگز از تاریخ عبرت نگرفتیم و هر بار اشتباهی را تکرار کرده و ابلهانه منتظر نتیجه متفاوت نشستیم. فرصتها همیشگی نیستند بلکه در زمانهای مشخص به وجود میآیند و اگر استفاده درست نشوند از دست میروند و یک ملت مجبور خواهد شد تاوانهای بزرگی بپردازد تا فرصت دیگری فراهم شود. مشکل در افغانستان آن است که این دست فرصتها هر بار که به وجود آمده، کسانی از نادانی یا از سوء نیت مانع بهرهگیری از آنها شدهاند و نتیجهاش همین شده است که اکنون شاهد هستیم.
ده سال آخر حکومت ظاهرشاه از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ فرصت خوبی برای رشد کشور فراهم شده بود. این فرصت را داوودخان با جمهوری دیکتاتوری خود از مردم گرفت. او فکر میکرد فقط خودش میفهمد و دلسوز است و بهجای همه تنهایی باید تصمیم بگیرد و عمل کند؛ به همین خاطر دست مردم را از آزادی و سرنوشت شان کوتاه کرد. پارلمان لغو، قوه قضائیه تحت نظر وزارت عدلیه و خود هم رئیسجمهور، هم صدراعظم، هم وزیر دفاع، هم وزیر خارجه و خلاصه همهکاره کشور. تودهها مانند همیشه ساکت و توکل به خدا چشم به راه حوادث ماندند بهجایی اینکه دخالت نموده حق و عدالت را بخواهند.
با سقوط داوود بار دیگر فرصتی به وجود آمد، اما باز هم یکعده دیگر تنهایی تصمیم گرفتند و مردم و عدالت را حذف کرند. با سقوط نظام کمونیستی برای بار سوم این فرصت فراهم شد؛ اما این بار نیز انحصار، تنگنظری، خود را محور حق و عدالت دانستن، سیاست حذف دیگران، خود را جانشین و نماینده خدا شمردن و به هیچ گرفتن مردم و عدالت، افغانستان را تا مرز نابودی کامل برد. سقوط کابل بدست طالبان در سال ۱۳۷۵ بار دیگر این فرصت را فراهم کرد که به مردم و عدالت احترام گذاشته شود و افغانستان آزاد، آباد، شاد و متحد شکل بگیرد، اما عملکرد سلطهگران جدید بدتر از اسلاف شان بود.
بعد از تحول ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، برای بار پنجم فرصت طلایی و تاریخی فراهم شد که بسیاری از کشورهای همسایه حسرت داشتن چنین فرصتی را میخوردند. این شانس برای یک بار در طول تاریخ این سرزمین بدست آمد و هرگز تکرار نخواهد شد. تمام جهان اراده کرده بودند که افغانستان رشد کند و به قافله دنیای مترقی بپیوندد؛ اما این بار نیز چشمان تنگ، قلبهای پر از کینه و نفرت، اندیشههای کوچک و دستان آلوده، مانع شدند. ما بهجای اینکه از جهان تشکر نموده، صادقانه و صمیمانه همراهی کرده و روزبهروز به پیشرفت و بهبود وضعیت خود کمک و تلاش کنیم، شروع کردیم به توطئه. ما در لویجرگه بهجای که بر یک نظام سیاسی عدالتمحور توافق کنیم، تلاش کردیم که با هر حیله مردم را تحت عناوین مختلف تضعیف، تحقیر و خطکشی کنیم و آن گاه حق ضعیفترها را بهصورت قانونی بخوریم و بدزدیم. عدالت انتقالی را وتو، خون بیگناهان را پایمال نموده و دزدان را به قدرت رساندیم. ما از درون دولت، قانونشکنی، دزدی، فساد، قومگرایی، لسانگرایی و هر رذالتی را که فکرش را بکنید، انجام دادیم.
از جانب مقابل نیز در این مسابقه هرچه در توانش بود کوتاه نیامد. تخریب سازههای عامه مانند پل، جاده، تعمیرها؛ تخریب وسایط، آتش زدن مواد سوختی، کشتار افراد غیرمسلح از مردان پیر تا زنان و کودکان و هر جنایتی که در ذهن بشر خطور هم نمیکند، ما در حق هموطنان و مردم خود روا داشتیم تا سرانجام کابل سقوط کرد و بار دیگر طالبان حاکم شد و برگشتیم سر جای اول.
حتا سقوط کابل نیز میتوانست ششمین فرصت ما برای ملتشدن، برای امنیت، عدالت و آزادی باشد که آن را نیز در تنور فساد، تبعیض، خشونت، ظلم، قومگرایی، ترور، لسانگرایی، محروم کردن زنان و اقوام آتش زدیم و اکنون بر تپهای از خاکستر آن نشستهایم و منتظر که لقمهنانی گدایی از کدام سمت عالم به ما فرستاده شود و ما با چه حیله و توطئه آن را از چنگ مستحقان ربوده و بهنام دین، قوم، لسان، سمت، خدا و پیغمبر بدزدیم و ظلم و خیانت را ادامه دهیم.
۶- ما نمیخواهیم تغییر کنیم، سرنوشت ما هم تغییر نخواهد کرد
و اکنون مردمانی هستیم با بیش از ۹۰ درصد زیر خط فقر؛ با قلبهای پر از خشونت و کینه نسبت به همدیگر. مغز ما بهجای یافتن راه نجات برای خود و دیگران، به این مصروف است که چطور لقمهنانی یا فرصتی را از یکی بدبختتر و فقیرتر از خود برباییم. چطور ظلم خود را بهنام الله توجیه کرده و بندگان خدا را برای مطامع سخیف دنیوی نابود و تباه بسازیم. غافل از اینکه چرخ روزگار دایرهوار است و میچرخد. هیچکسی و هیچ قشری هرگز در بالا و دیگری هرگز در پایین نمیماند.
چون ارادهای برای توقف راه غلطِ رفته نداریم، بهجای توبه از گذشته و ایجاد وحدت و برادری بر مبنای عدالت و برابری نسبت به آینده عمل نمیکنیم. تباهی و نابودی ما هم ادامه دارد و این وعده خداوند است که هرگز با نفاق، تبعیض، ظلم، زورگویی، فساد، خشونت و خیانت، ملتی ساخته نشود و جامعهای به آرامش، رفاه و خوشبختی نرسد. آیا با محرومسازی مناطق مرکزی از داشتن یک جاده، کشتار جمعی جنبش روشنایی که فقط عدالت میخواستند، بقیه افغانستان، آبادتر، ثروتمندتر و پیشرفتهتر شد؟ آیا با انفجار مکاتب، آموزشگاهها، مساجد، بازارها و دانشگاهها، آبادی، ترقی، اخلاق، انسانیت و اسلامیت بهتر حاکم شد؟ یا نه، نتیجه برعکس گردید؟
آیا با تبعیض، فساد، قومگرایی، امتیازطلبی، دشمنی با فرهنگ و زبان مردم، با نوروز، با عاشورا، با مسعود، با مزاری، با عبدالحق، با عبدالرازق، با مولانای بلخی، با سنایی و… همهچیز درست میشود؟
آیا حبس و محرومیت جمعی زنان، اقوام و نفی حقوق بشر، ما را به صلح، رفاه و عدالت میرساند؟ ما بازهم عبرت نگرفتیم و نمیگیریم. مست و مغرور فقط با رزالت، تارهای فلاکت و تباهی مردمان این سرزمین را محکمتر و طولانیتر میبافیم و همین. به قول سعدی بزرگ:
«اگر بدکنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به فصل درو»