سال ۲۰۱۷ روی تحقیقی راجع به صلح کار میکردم. در همان راستا من و همکارانم با تعداد زیادی از افراد که به صورت مستقیم نقشی در تحولات جنگ و صلح افغانستان داشتند، گفتوگو کردیم. ما به دنبال پاسخ به این پرسش بودیم که چرا گفتوگوهای صلح در چهار دهه گذشته دارای نتایج مطلوب اجتماعی و سیاسی نبوده است. از جمله کسانی که در آن تحقیق با آنها گفتوگو کردیم، اعضای برجسته رژیم طالبان بودند. کسانی که تحت کنترل و حمایت دولت افغانستان به زندگی عادی خود مشغول بودند. یکی از این افراد که با گشادهرویی دعوت ما را قبول کرد، ملاعبدالسلام ضعیف بود. مردی که در حاشیه شهر کابل (منطقهای دورافتاده در اوتخیل) مدرسهای دینی را اداره میکرد. مدرسهای که در آن زمان بیش از هفتصد دانشجو داشت. پس از اینکه گفتوگوی ما راجع به موضوعات صلح تمام شد. به اتفاق او و برخی از همکارانش چرخی در محیط مدرسه زدیم. همکار من از مولوی ضعیف انتقاد کرد که چرا در این نقطه دورافتاده کار و فعالیت میکند و فعالیتهایش را به درون شهر انتقال نمیدهد؟ مولوی ضعیف دلایل خودش را آورد. از جمله اینکه این مناطق محرومند و نیاز بیشتری دارند. او همچنین دانشجویان روستایی را سختکوشتر، با انگیزهتر و در مجموع آیندهدارتر از دانشجویان شهری توصیف کرد. اما واضح بود که مولوی ضعیف بخشی از حقیقت را پنهان میکند. آن حقیقت همانا ترس، دلهره و بدبینی او و همفکرانش از رشد و تغییر و تحولات سریع پدیدههای شهری بود. شهری که مولوی ضعیف و همتبارانش از دور آن را نظاره میکردند و برایش نسخههای مختلف تجویز میکردند.
شبهنظامیان طالبان با شعارهایی چون جهاد در راه خدا، مبارزه با اشغال و کفار و … سالها بخش عظیمی از مردم افغانستان را به کام مرگ فرستادند. در این راستا آنها از هیچ نوع جنایت و خشونتی پرهیز نکردند. مهم نبود که قربانیان آنها زنان، کودکان و غیرنظامیان هستند یا نیروهای امنیتی. اما مهم بود که جنایت، انتحار و کشتار به فجیعترین شکل ممکن و با وسعت بیشتری انجام گیرد. چرا که از زاویه آنان هدف، وسیله را توجیه میکرد.
برای سالها بزرگترین دستآورد شبهنظامیان طالبان تولید خشونت، ارعاب و جنگ بود. با توسل به همین مکانیزمها یعنی برهمزدن نظم اجتماعی و سیاسی، آنها توانستند پس از دو دهه خشونتورزی و کشتار بر فضای سیاسی افغانستان چیره شوند. خشونتی که هنوز هم در ابعاد مختلف ادامه دارد و آنها برای استفاده از آن حد و مرزی قائل نیستند. خشونتی چنان بیمهابا و زشت که با هیچ امری نمیتوان آن را توصیف و تبیین کرد. شبهنظامیان طالبان به معنای واقعی کلمه در طول این سالها به تولید «شَر» پرداختند. شری که زبان قاصر از بیان ابعاد مختلف آن است.
پانزدهم اگست، مواجهه شبهنظامیان طالبان با کلانشهر کابل
پس از سالها قتل و کشتار و برهمزدن نظم اجتماعی و سیاسی، بالاخره شبهنظامیان طالبان توانستند در نیمه ماه اگست سال گذشته به آرزوی دیرینه خود دست یابند و کابل پایتخت افغانستان را تسخیر کنند. در پانزدهم اگست ۲۰۲۱، کابل دیگر یک شهر خیالانگیز، یک آرزوی محال، یک رؤیای دستنیافتنی برای شبهنظامیان طالبان نبود. ورق برگشته بود. دو دهه مشق دموکراسی، آخرین نفسهایش را در این روز کشید و ساعت یازده صبح پانزدهم اگست، تصویر شهر کابل برای شهروندانش تیره و تار شد و در لحظهای فرو ریخت. خاطرات فردی و جمعی ساکنان شهر به یکباره تکه و پاره شدند و هر کدام به مسیری نامعلوم گریختند. ظرف چند روز کابل از شهری زنده، پرجنب و جوش به شهر ارواح تبدیل شد. سیاهی، سکوت، ناامیدی، ترس و دلهره به جای شادی، تنوع و زندگی نشستند.
وقتی برای اولین بار شبهنظامیان طالبان قدم به شهر کابل گذاشتند، در رفتار و مواجههشان با این شهر میشد موارد معناداری را یافت. کابل و یا به عبارتی شهر برای آنان ترسناک، رمزآلود و عجیب مینمود. چرا که هیچ شناختی از فرهنگ، قوانین، آداب و رسوم، ارزشها و آیینهای این شهر نداشتند. در کنار این ویژگیها اما کابل برای آنها پر بود از جاذبه، زرق و برق و حیرانی.
به زودی این باور که جهاد و مبارزه آنان در مقابل کفار ثمر داده، تبدیل به یک باور عمومی در میان نیروهای شَر شد. آنها آهستهآهسته باور کردند که اکنون حاکمان این شهر رؤیایی و جادوییاند. شادیانههای شبهنظامیان طالبان پس از خروج آخرین هواپیمای آمریکایی که در جریان آن نزدیک بیست نفر کشته شد، شروع کابوس ساکنان پایتخت بود.
بیگانگی شبهنظامیان طالبان با پدیدههای شهر
دیوید هاروی در کتاب”عدالت اجتماعی و شهر” خود میگوید که شهرنشینی را باید به صورت مجموعهای از روابط اجتماعی در نظر گرفت که روابط درون جامعه را که به عنوان یک کل وجود دارد، منعکس میکند. این مجموعه روابط اجتماعی باید دارای قوانینی باشند که طبق آنها شهر ساخت مییابد، نظم میگیرد و ساخته میشود. شهر را باید به عنوان یک شکل ساختهشده و شهرنشینی را به عنوان یک شیوه زندگی جدا از یکدیگر بررسی کرد. چرا که در واقعیت هم این دو از یکدیگر تفکیک شدهاند. شهرنشینی در بردارنده ایدئولوژی خاصی مثلا تصویر شهر در برابر تصویر روستا است. بنابراین در شکلدادن به طریقه زندگی انسانها عملکرد مستقل و خاصی دارد.
بر کسی پوشیده نیست که شبهنظامیان طالبان خاستگاه روستایی دارند. آنها محصول فضای روستا و تبلور ارزشهای روستایی و ارزشهای قومی فرهنگ پشتونوالیاند. اقتدار ارزشهای سنتی و اسلامی و رهبران کاریزماتیک، پیوندهای عمیق با ارزشهای قومی، محرومیت اجتماعی، گسست با جهان مدرن و در مجموع خصومت با ارزشهای شهری از جمله مهمترین ویژگیهای خاستگاه روستایی رژیم طالباناند. آنچه که فضای فکری – عقیدتی طالبان را تسخیر کرده و رفتار آنان را سمتوسو میدهد تقدم ارزشهای قبیله بر ارزشهای شهری، جزماندیشی، آداب و رسوم و ذهنیت اسطورهمحور محیط روستا بود که از شاخصههای اصلی روستاییبودن شبهنظامیان طالبان محسوب میشود.
اگر قضاوت و داوری را در مورد این ارزشها کنار بگذاریم، مسئله این است که پس از تسلط رژیم طالبان چه بلایی بر شهرهای افغانستان آمده است؟ چرا که به نظر میرسید شیوه تعامل و رفتار شبهنظامیان طالبان با قوانین، آداب و رسوم و آیینهای شهری و در مورد خاص آن شهر کابل، یک مشکل بزرگ و موضوعی چالشبرانگیز برای آنان و ساکنان بود. ناآشنایی و بیگانگی آنها با شهر و پدیدههای شهری موجب شد که در طول یکسال گذشته آنها بارها و بارها مورد تمسخر، خنده و تعجب بسیاری در شبکههای اجتماعی قرار بگیرند. ویدئوها و عکسهای زیادی وجود دارند که نشان میدهد شبهنظامیان رژیم طالبان، مواجهه و تعامل با شهر را بلد نیستند. به عنوان مثال ویدئویی نشان میداد که افراد طالبان با ابزارآلات اداری مانند میز و چوکی در حال رقص و بازی هستند. همینطور ویدئوهای دیگری نشان میدهد که رانندگان موترهای شبهنظامیان طالبان قواعد رانندگی در شهر و استفاده از وسایط نقلیه نظامی را بلد نیستند و در مواردی موجب مرگ و آسیبرسانی به شهروندان شدهاند.
بیگانگی و تعامل خارج از عرف شبهنظامیان رژیم طالبان با پدیدههای شهری موجب شد که انعامالله سمنگانی از سخنگویان طالبان از تصمیم کابینهی این رژیم دربارهی ممنوعیت ورود اعضای طالبان به پارکها و مراکز تفریحی خبر دهد؛ او در تویتی نوشت: «مجاهدین امارت اسلامی با اسلحه، یونیفرم، و وسایط نظامی، اجازه رفتن به پارکهای تفریحی را ندارند.». واضح است که سرباز طالب درکی از فضای عمومی شهر و اینکه این فضا چگونه عمل میکند، ندارد. او نمیداند که در هیچ کشوری و هیچ شهری کسی با اسلحه به پارک و فضای عمومی نمیرود. او نمیداند که حضورش با کلاشینکف موجب برهمخوردن آسایش و آرامش ساکنان شهر میشود. همچنین سرباز طالب درکی از قوانین، آداب و رسوم و زیست شهری ندارد. چرا که در سه دهه گذشته، آنچه که او آموخته در تضاد با تمام فرهنگ و ارزشهای شهری بوده است.
شاید این طور بهنظر بیاید که سوارشدن روی چوکی اداری، استفاده از موترکهای پارکهای شهری آن هم در حالی که تفنگی سر شانهتان است که البته مصداق عینی نقض حریم عمومی شهروندان است و یا عدم توانایی در پارککردن موتر کنار خیابان و… آسیب چندانی به کسی نمیزند و پیامدی جز این که سرباز طالب را دستمایه طنز و خنده و مردم قرار دهد، ندارد.
اما واقعیت این است که موضوع به این سادگی نیست. ناآشنایی و بیگانگی شبهنظامیان رژیم طالبان با فرهنگ و دینامیزم پدیدههای شهری، ابعاد و پیامدهای وسیعتری دارد. پاسخ کلی روانشناختیِ عامل این رفتارها را میتوان فقدان، محرومیت و سرکوب امیال و خواستهها نامید. اما سوال این است که پاسخ جامعهشناسی شهری به این رفتارها چیست؟