حدود یک سال پیش، در ماه اگست ۲۰۲۱، افغانستان برای چندمین بار متوالی دشواری تلخ برباد رفتن دستآوردها و عقبگرد به نقطهی دورتر از صفر را تجربه کرد. در پی سقوط حکومت پیشین، تعداد زیادی از نخبگان و حتا شهروندان معمولی کشور را ترک کردند.
در طول سالی که گذشت، حامیان داخلی و خارجی طالبان برای تاختن و حمله به مخالفان شان، همهجا هستند؛ خاصه در شبکههای اجتماعی مانند توییتر و فیسبوک. اتفاق جالب این است که دست باز و امکانات خوبی هم دارند. از عمده وظایف اینها ریپورت کردن، هتاکی، دشنام دادن و تهمت بستن بر تمام کسانی است که بر ضد ایدئولوژی طالبان و در نقد آنان مینویسند و در اتاقهای توییتر یا کلابهاوس صحبت میکنند.
پرسشی که یک سال است با آن مواجهیم این است که چرا ما وطن مان را ترک کردیم؟ و اصطلاحی که حامیان طالبان برای حمله و هتاکی بیشترین بهره را از آن میبرند «فراری» است. اما امر واقع با فرافکنیها و فانتزیهای مصلحتجویان دورهای بسیار فاصله دارد. فرار از سرزمین مادری که سالیان متمادی درگیر جنگ و خونریزی بوده و چند نسل ما را احاطه و استحاله نموده، طنز تلخی است که در این یادداشت به سهم خود کوشیدهام برخی از دلایل آن را آشکار کنم.
ستیزندگی ایدئولوژیک و ساختاری طالبان با زنان
زنگریزی و خشونتگرایی جنسیتی از مبناهای کلیدی گفتمان اسلامیزم توتالیتر میباشد که خاستگاه گذشته و کنونی طالبان است. در گفتمان اسلام سیاسی، اسلام به یک دال برتر تبدیل میشود و تمام مفاهیم و گزارهها حول و معطوف به آن قالببندی میگردد.
همچنان عملکرد میدانی طالبان در هر دو دور حاکمیت شان بر افغانستان (خاصه در دور اول که زمینهی مشاهده و تجربه را به میان آورد) به صراحت نشان داده که مشکل و دغدغه جدی و اصلی این گروه زنان هستند. تنها زنی که در قالب ذهنی و تاریخی طالبان قابل شناسایی و تحمل است، زنی است که در انقیاد و تحت فرمان باشد. زن آزاد و صاحب اندیشهی مستقل از جنسیت مردانه نه تنها اندازهی فهم و فراست طالب نیست که برای او به مثابه شر مخوف و غیرقابل شناسایی محسوب میگردد. لذا مادامی که این گروه بر سر اقتدار باشد، زنان آزاداندیش و مستقل را فرمانناپذیر و دشمن میپندارند؛ حتا اگر این فرمانناپذیری حقطلبی برای حق آموزش و داشتن شغل برای جستن لقمهای نان باشد.
واقعیت امر این است که بازداشتهای زنان، اخذ اعترافات اجباری، شکنجه و کشتارهایی که در یک سال گذشته به نمایش گذاشتهاند، به خوبی شیوه تعامل این گروه با صداهای زنانِ مطالبهگر را نشان داده است. زنانی که نمیتوانستند و نمیخواستند تحت حاکمیت این گروه زندگی کنند و امکان خروج از کشور را داشتند و از افغانستان بیرون رفتند.
مخالفت با طالبان و عدم پذیرش این گروه
حضور خودخواسته و نه از سر ناچاری و جبر، در جغرافیایی که طالبان بر آن استیلا یافتهاند به معنای پذیرش و مشروعیتبخشی به شیوه و اسلوب طالبان است. این یعنی ما با اعمال گذشته و کنونی طالبان مخالفتی نداریم و اگر هم تفاوتهایی وجود دارد در آن سطح نیست که بخواهیم سرزمین خود را ترک کنیم. بسیاری از تحصیلیافتگان و نخبگان فرهنگی، مدنی، سیاسی و اجتماعی به موجب اینکه به انتخاب آزاد و مشروعیت مردمی باور داشتند و نیز نمیخواستند با حضور خویش جایگاه طالبان را قوت بخشیده و علتی بر درستی و آراستگی آن شوند، ناچار به مهاجرت روی آوردند.
ترک وطن و دل کندن از خانواده و دوستان و هر آنچه در طول سالیان تبدیل بهخاطرات انسان شدهاند گزینش دشواری است و انسان تنها هنگامی آن را برمیگزیند که برای ارزشهایی والاتر بایستد. نمیتوانیم فراموش کنیم که طالبان طی حملات مکرر انتحاری، بهترین دوستان و عزیزترین اعضای خانواده و خویشان ما را از ما گرفتند و ما نمیخواستیم با حضور خود مهر تأییدی باشیم بر پیشانی طالبان.
فقدان آزادی بیان زیر چتر حاکمیت طالبان
مصادره آزادی بیان و سرکوب مخالفان و جنبشهای مدنی از مبناهای اساسی حاکمیتهای تمامیتخواه مانند طالبان است. حکومتهای استبدادی، چندصدایی و کثرتگرایی را نه به رسمیت میشناسند و نه مجال میدهند. بسیاری از چهرههای رسانهای، فرهنگی، مدنی و سیاسی منتقد و مخالف ایدئولوژی طالبان، مخالف جهادیسم و طرفدار دموکراسی و سکولاریسم بودند.
بدیهی است که آنان برای طالبان اهداف مشروع جهت تحقیر به شیوههای گوناگون، انتقامجویی، تعقیب و شکنجه و حتا مرگ بودند. مضافا این که با سقوط کابل و غلبه سراسری طالبان بر کشور دیگر نه آزادی بیان وجود داشت و نه حق انتقاد از عملکرد این گروه؛ چرا که خطر زندان و کشتهشدن در صورت مخالفت و انتقاد بسیار بالا بود. این نیز دلیل محکم دیگر برای مهاجرت و ترک وطن بود.
از دست دادن شغل جهت تأمین معیشت
رویکارآمدن مجدد طالبان، زنان و مردان بسیاری را بیکار و خانهنشین نمود. جمعیت زیادی از کارمندان نهادهای دولتی، خبرنگاران و کارمندان رسانهها، هنرمندان، ورزشکاران، تجارتپیشگان و صاحبان مشاغل گوناگون با سقوط کامل افغانستان و واگذارشدن کشور به طالبان، منابع درآمدشان را از دست دادند و پر واضح است که در این میان طیفهای مختلف زنان شاغل صدمهای به مراتب جدیتر و سنگینتر را متحمل شدند؛ بیکاری و خانهنشینی برابر بود با گرسنگی و تهیماندن سفرهها از نان.
بنابراین، تمام زنان و مردانی که مسئولیت معیشت خانواده بر عهدهیشان بودند، چارهای جز این نداشتند که جایی بیرون از وطنشان بهدنبال شغلی و لقمه نانی توأم با مصونیت باشند؛ چرا که طالبان مسئولیت و دغدغهی نان شب مردم را ندارند. رئیسالوزرای طالبان، ملا محمدحسن آخوند نیز چندی پیش طی سخنرانی که از طریق تلویزیون ملی تحت کنترل طالبان به نشر رسید، گفت: «وعده رزق و روزی را امارت به شما نداده بود. وعده رزق و روزی را خداوند متعال به شما داده است. ما باید همه به درگاه خدا ناله و دعا کنیم تا دروازههای آسمان را بهروی مان بگشاید و مشکلات کشورمان حل شود.»
زندگی زیر چتر طالبان جان خانوادهها را بهخطر میانداخت
تعداد زیادی از فعالان و چهرههای شناختهشده بهدلیل فشار خانوادهها و از ترس اینکه مبادا حضور آنان موجب به خطر افتادن خانواده و خویشاوندانشان شود، ناگزیر بودند برای حفظ حرمت و امنیت وابستگان شان وطن را ترک کنند.
چنانکه در یک سال گذشته مشاهده شد، علی رغم اعلام عفو عمومی از جانب رهبری طالبان، تسویه حساب با نظامیان پیشین و کارمندان نهادهای امنیتی و استخباراتی، بازداشت دختران معترض که با شعار «نان، کار، آزادی» برای حق آموزش و حق داشتن شغل به خیابان آمده بودند (مانند تمنا زریاب پریانی، وحیده امیری و…)، استادان دانشگاه (مانند استاد جلال) و فعالان عرصههای هنری (مانند اجمل حقیقی و همکارانش) روی دست گرفته شد.
اخذ اعترافات اجباری توأم با تحقیر و توهین، بازرسی خودسرانه منازل مسکونی به بهانه موجودیت سلاح و ارتباط با جریانهای ضد طالبان بهویژه «جبهه مقاومت»، کشتارهای مکرر در قندهار، پنجشیر و اندراب، توهین به اعضای سابق مجلس نمایندگان، بیحرمتی به موسفیدان و موارد متعددی از این دست به وضاحت نشان داد که طالبان علاوه بر پانهادن بر تعهدات خویش، به حداقل نُرمهای اخلاقی و انسانی نیز پابندی ندارند.
بیباوری به خشونت و نداشتن مهارت در جنگ
واقع امر این است که کثیری از روزنامهنگاران، کنشگران، فرهنگیان و هنرمندان به لحاظ فکری از جنگ و تفنگ و خشونت بیزاری میجستند، مسلک سیاسی مبتنی بر خشونت و اعمال زور جهت حل اختلافات را برنمیتابیدند و باورمندی و نیز توانایی برای پیوستن به جبهه ضد طالبان را نداشتند. بنابراین، ماندن در وطن نه تنها کمکی به وضعیت پیشآمده نمیکرد که جان خود و خانوادههایشان را نیز با تهدید جدی مواجه مینمود.
اضطراب مرگ بیحاصل و بیحرمتی به ساحت انسانی
مطالعه سابقهی تاریخی-کارکردی نظامهای تمامیتخواه در کشورهای اسلامی منطقه و جهان نشان میدهد که یکی از شیوههای سرکوب مخالفین در چنین نظامهایی اساسا تعدی به کرامت انسانی و بیحرمت نمودن آنان نزد افکار عمومی است؛ به این منظور که چنین رویکردی موجب ارعاب و وحشت شود و هزینه مطالبهگری و انتقاد را افزایش دهد تا تعداد کمتری جسارت و علاقهمندی برای حقطلبی داشته باشند.
همچنین قتل و از بین بردن مخالفین نیز جزو ابزارهای سرکوب در این نوع نظامهای رادیکال است. از این سبب چهرههای شناختهشده و منتقدان ایدئولوژی طالبان حق داشتهاند که نخواهند رایگان بمیرند و یا با شیوههای تحقیرآمیز مورد شکنجه قرار بگیرند و یا مجبور شوند بر علیه خود و ارزشهایی که به آن باور داشته و برایش کار کردهاند اعتراف کنند.
روشنگران، منتقدان و رهبران فرهنگی-اجتماعی قدرت خلق ادبیات سزاوار شرایط را در وضعیت تبعید نیز دارند و حتا از دور میتوانند برای جامعه و مردم خویش کارآیی و اثربخشی داشته باشند؛ در حالی که مرگ هر یک از آنان میتوانست ضایعه و تهیشدن جامعه از یک سرمایهی جمعی باشد.
جمعبندی
زندگی در سرزمینی که سالیان متمادی دچار جنگ و تبعات آن بوده، انسانهای آن جغرافیا را همواره و هر روز با خطر مرگ روبهرو گردانیده است. تمام ساکنان جغرافیایی بهنام افغانستان همهروزه با خطر مرگ در اثر انفجار و انتحار و شلیک گلوله و ماینهای مقناطیسی و امثالهم آشنا و دمخور بودهاند.
بنابراین، سادهانگاری است اگر اصطلاح «فرار» از ترس مرگ را برای تمام کسانی که بهگونهی خودخواسته و بهدلیل عدم تمکین از طالبان و از سر ناگزیری راه مهاجرت در پیش گرفتند و تبعید را برگزیدند، بهکار گیریم. برخی از علل و دلایل مهاجرت دستهجمعی نخبگان پس از سقوط در این یادداشت بهگونهی اجمالی بیان گردیده است. حتا اگر واژههای فرار و گریختن در صورتبندیهای تهاجمی و تحقیرآمیز و نیز برای ایجاد شکاف و فضای دوقطبی بین نخبگان خارج و داخل کشور بهکار برده شود، البته که زنده ماندن و حفظ حرمت حق طبیعی و خدادادی هر انسان است؛ دگماندیشی و خودکامگی و ناسازگاری طالبان، احترام به این مهم را غیرممکن و خون و جان کسانی را که مانند آنان نمیاندیشند، مباح نموده است.
بسیاری از کسانی که هجرت کردند نمیخواستند و نمیتوانستند علت و وجههی مشروعیت طالبان باشند و بهخاطر زنده ماندن به حاکمیت و احکام اجباری آنان تمکین کنند. بر همین اساس، خانه و کاشانه و خانواده و دوستان و هر آنچه تمام این سالها با رنج و مشقت ساخته بودند را رها کردند. این هجرتکردگان سرزمین مادری را فراموش نمیکنند و برای حقوق طبیعی و انسانی شهروندان وطنی که ناگزیر به ترکش شدند، همچنان مبارزه خواهند کرد.