[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسایل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و در بارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحت و سقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشر شده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند.]
درآمد
طالبان بهعنوان یک گروه ایدئولوژیک دینی و قومی، مدعی اند که اداره یا به تعبیر آنها «حکومت امارت اسلامی» برخواسته از رضایت عمومی جامعه و مردم افغانستان-خراسان است که مردم با تطبیق و حضور آنها تعارض و مخالفتهایی ندارند، بلکه با تطبیق شریعت اسلامی و از بین بردن اشغال افغانستان از تسلط نیروهای خارجی استقبال مردم را نیز باخود دارند.
حالا اگر اداره طالبانی را فرض بر یک حکومت به معنای حقوقی و اجتماعی آن بگیریم که طالبان در درون یک سیستم برمبنای یک سری از قواعد و اصول در درون آن دولتداری و حکومتداری میکنند، چقدر این اداره توانسته است رضایت و خشنودی افکار عمومی را در مناسبات سیاسی و اقتصادی با خود داشته باشد و مردم احساس همنوایی و تعامل بکنند.
ما در این یادداشت تلاش داریم تا طالبان را بهعنوان یک واقعیت اجتماعی-سیاسی و سیستمی که آنها سیاست و مدیریت جامعه را با آن انجام میدهند بررسی کرده و ببینیم که با چه چالشهایی مواجهاند و آیا در کوتاهمدت و درازمدت امکان حل اختلاف و تعارضات و یا هم امکان سازگاری و هماهنگی با جامعه را در یک فرایند اجتماعی دارند؟
طالبان و چالش مقبولیت اجتماعی
پس از قرن شانزدهم و با شکلگیری دولت-ملتهای مدرن، اساس یا مبنای یک حکومت را توافق و قراردادهای اجتماعی شکل میدهد و حکومت در واقع محصول یا نتیجهای قراردادی است که اعضای یک جامعه بعضی از لوازم و صلاحیتهای اجتماعیشان را به آن واگذار میکنند. حکومت از این طریق مسئولیت دارد تا از حقوق و آسایش مردم حمایت کند و نظم اجتماعی و سیاسی را در جامعه تأمین نماید.
یعنی چیستی فلسفهی دولت-حکومت در واقع از بین بردن هرجومرج و آشوب اجتماعی است. اداره طالبانی در افغانستان بیرونبرآمده از این فرایند اجتماعی نیست. بلکه براساس جنگ، قتل، زورِ تفنگ و یا به اصطلاح رسمی آن براساس تغلب شکل گرفته است.
شیوه تغلب و زور از دیدگاه فقهای مسلمان مشروعیت دینی و مذهبی ندارد و مطرود شمرده میشود. طالبان در افغانستان با این چالش خیلی جدی دچار هستند و میزان رضایت و موافقت اجتماعی با حکومت طالبان در حد پایینی قرار دارد. وضعیتی که پس از حاکم شدن گروه طالبان در افغانستان ایجاد شده است، به درستی نشان میدهد که چقدر مردم از شکل و شمایل اداره طالبانی ناراضی هستند و حاضر به تعامل و همکاری با حکومت شان نمیباشند.
چالشهای قومی
افغانستان-خراسان یک جامعهای متنوعی اعم از لحاظ سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی است. اقوام مختلف، زبانهای مختلف و مناسبات اجتماعی و فرهنگی مختلف در واقع نمودار یک جامعه چندفرهنگی است که افغانستان از دیر زمانی این تنوع را در حیاتهای گوناگون اجتماعی و سیاسی باخود داشته است.
متأسفانه افغانستان با نگاههای قومی و زبانی که نسبت به فرهنگ سیاسی و حاکمیت سیاسی داشته است، هیچگاهی این کثرت را به رسمیت نشناخته است، بلکه همواره تلاش شده است تا قوم و جریان حاکم از الگوی همانندسازی فرهنگی، این تنوع و گوناگونی را از میان بردارد. تاریخ افغانستان نشان میدهد که این الگوی متعارف هیچگاهی در درازمدت نتیجهای قابل قبولی را برای سایر اقوام بهجا نگذاشته است بلکه باعث تضادها و چالشهای کلان قومی و زبانی نیز گردیده است.
تا اینجای کار متأسفانه طالبان هم از همین الگوی غالب استفاده کردهاند/میکنند و در پی همسانسازیهایی هستند که خود را برای دیگران به هر شکلی بقبولانند و واجبالحترام تلقی شوند. این سیاست به زور و سرکوب هیچ زمانی در تاریخ افغانستان تجربه خوبی به میان نیاورده است. از این رو قابل پیشبینی است که تداوم چنین رویکردی در واقع سبب ایجاد تعارض و فعال شدن شکافهای قومی و زبانی میگردد و افغانستان یک پلهای دیگر به بحران اجتماعی گام میگذارد.
طالبان تاکنون کدام نشانهای آشکاری برای حل این مسأله که مایه امید برای حل این تعارضات باشد ارائه ندادهاند، بلکه بهشدتِ این مخالفتها افزوداند. از اینرو تصور میشود که حکومت تکقومی و زبانی در بلندمدت نمیتواند به حیات سیاسیاش ادامه دهد.
چالشهای فرهنگی
سیاست تکقومی، نتیجه و محصول فرهنگ تکقومی است و طالبان از دل همین رویکرد تولد شدهاند. انحصار فکری، مذهبی و زبانی طالبان در مناسبات فرهنگی افغانستان به صراحت نشاندهندهی وضعیتی است که تنوع و گوناگونی را طالبان نمیپذیرند، بلکه وجود و حضور آن را مایه بیم و دشمنی آشکار با فرهنگ و ارزشهای قومی و مذهبی خود میدانند.
حذف زبان فارسی از لوحههای دانشگاه، کمرنگ ساختن آن در قانون ادارات دولتی، سرکوب و برخورد جدی با اقوام غیرپشتون، حذف مذهب شیعه و فقه جعفری از دستگاه قضایی در کشور، همه نشان میدهد که طالبان به کثرت و تنوع باور ندارند و بهشدت در پی تحمیل فرهنگ خویش هستند.
این چالشهای یاد شده در حقیقتِ امر نشاندهندهی یک وضعیت بحرانی اجتماعی است که طالبان نتوانستهاند خود و سیاستهایشان را با ساختارهای اجتماعی و فرهنگی متنوع افغانستان سازگار کنند و آنها را به رسمیت بشناسند.
فهم ما این است که حکومت و دولت در واقع اگر میخواهد بهعنوان یک سیستم و ساختار بماند، باید این تعارضات و چالشهای یاد شده را به لحاظ اجتماعی از میان بردارد و رضایت عمومی را باخود داشته باشد. این مسأله از طریق یک فرایند اجتماعی ممکن است تا مردم برمبنای یک توافق احساس رضایت و موافقت کنند. در غیر این صورت، تصور من این است که در زمانی نه چندان دور این تعارضات یک روزی انفجار خواهند کرد و این محرومیتها در همه ابعاد برای سایر انسانهای «بیرون از اداره طالبانی» قابل تحمل نخواهد بود.