میخائیل گورباچف، رهبر شوروی سابق که اصلاحاتش منجر به فروپاشی کشورش و نابودی کمونیسم در سراسر اروپای مرکزی و شرقی شد، در سن ۹۱ سالگی در مسکو درگذشت.
او که در خارج از کشور بهعنوان ناجییی که آزادی را به میلیونها شهروند شوروی بازگرداند تجلیل میشود، اغلب در داخل کشور بهخاطر سالهای پر هرجومرجِ پس از آن سرزنش میشد. او آنقدر زنده ماند که شاهد بازگشت روسیه به استبداد تحت حکومت ولادیمیر پوتین باشد.
خبرگزاریهای روسی روز گذشته (سهشنبه، ۸ سنبله) به نقل از مقامات شفاخانه گفتند گورباچف که در سال ۱۹۹۰ برنده جایزه صلح نوبل شد، پس از یک «بیماری سخت و طولانیمدت» درگذشت. گزارشهای اخیر حاکی از آن بود که او از بیماری کلیوی رنج میبرد.
میخائیل گورباچف اولین و آخرین رییسجمهور اتحاد جماهیر شوروی بود. او در سال ۱۹۸۵، در سن ۵۳ سالگی دبیرکل حزب کمونیست شد و تا زمانی که حزب در سال ۱۹۹۱ منحل شد و اتحاد جماهیر شوروی بلافاصله پس از آن از هم پاشید، در این سمت باقی ماند. او بعدا ادعا کرد که تصمیماش مبنی بر عدم توسل به زور برای جلوگیری از فرو ریختن دیوار برلین، احتمالا مانع جنگ جهانی سوم شده بود.
جو بایدن، رییسجمهور ایالات متحده او را مردی با «دیدگاهی برجسته» توصیف کرد و بهخاطر رهبری کشورش در مسیر اصلاحات، شایسته احترام خواند.
بایدن در بیانیهای گفت: «اینها اقدامات رهبری منحصر به فرد بود؛ فردی که بینش تصور آیندهای متفاوت و شجاعت به خطر انداختن تمام حرفهاش برای رسیدن به آن را داشت. نتیجهاش جهانی امنتر و آزادی بیشتر برای میلیونها نفر بود.»
آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل گورباچف را «رهبر قدرتمند، چندجانبهگرا و مدافع خستگیناپذیر صلح» توصیف کرد.
سخنگوی پوتین، که گورباچف روابط تیرهای با او داشت گفت که رهبر کرملین «تسلیت عمیق» خود را بهخاطر مرگ وی ابراز میکند و صبح پیامی برای خانوادهاش ارسال خواهد کرد.
میخائیل گورباچف در قبرستان نوودویچی مسکو در کنار همسرش رایسا به خاک سپرده خواهد شد.
مدرنسازی و ارتقای اتحاد جماهیر شوروی از اهداف برجستهی گورباچف بود؛ روندی که در نهایت کنترل آن را از دست داد و کشور را به سمت فروپاشی سوق داد. او در سال ۲۰۱۱ به گاردین گفته بود که یکی از افتخارآمیزترین دستاوردهایش سیاست پرسترویکا (بازسازی) بود که برای احیای اقتصادی در حال رو به نابودی و ایجاد تغییر طراحی شده بود. گلاسنوست یا گشودگی نیز همراه این سیاست بود؛ مفهومی که پس از دههها سانسور و دروغهای رسمی، لیبرالیسم و کثرتگرایی را به عرصه میآورد.
گورباچف در کنار اصلاحات داخلی، آغازگر دوره جدیدی از تنشزدایی با غرب بود؛ دورانی که با حمله ولادیمیر پوتین به اوکراین و بازگشت روسیه به انزوای بینالمللی قطعا به پایان رسیده است. گورباچف در مورد جنگ علنا اظهار نظر نکرده بود و تنها بنیادش خواستار «توقف زودهنگام خصومتها و شروع فوری مذاکرات صلح» شده بود.
اما الکسی وندیکتوف، دوست و رییس سابق ایستگاه رادیویی ایخو مسکوی، اخیرا گفت که گورباچف در خلوت خود از جنگ «ناراحت» بود و گفته بود که در زمان پوتین «زندگی کاری» او «ویران شده است».
این بیمیلی گورباچف به حل مسایل با توسل به زور بود که بعدها جایزه صلح نوبل را برای او به ارمغان آورد. او دکترین برژنف که به موجب آن مسکو حق سرکوب مخالفان در کشورهای وابسته به پیمان ورشو را برای خود محفوظ میدانست، کنار گذاشت.
او همچنین با رهبران جهان ارتباط گرفت و با مارگارت تاچر روابط دوستانه برقرار کرد که در مورد نخستوزیر جوان و جدید مسکو گفته بود: «ما میتوانیم با هم تجارت کنیم».
میخائیل گورباچف همچنین با رونالد ریگان که در سال ۱۹۸۶ با او برای کاهش موشکهای هستهای میانبرد در اروپا به توافق رسید و بعدا از گورباچف خواست که دیوار برلین را «از میان بردارد»، روابط گرمی داشت.
در سال ۱۹۸۸، گورباچف نیروهای شوروی را از افغانستان خارج کرد و در تابستان ۱۹۸۹ گفت که کشورهای کمونیستی در تعیین امور داخلی خود آزادند.
آنها در یک سلسله انقلابهای عمدتا مسالمتآمیز که سراسر پولند، هانگری، آلمان شرقی، چکسلواکی و -خشونتآمیزتر- رومانی را در برگرفت، اعلام استقلال کردند. گورباچف در داخل کشور برای کنترل ادعاهای جداییطلبانهی جمهوریهای تشکیلدهنده امپراتوری خود: کشورهای بالتیک، آذربایجان، ارمنستان و گرجستان تلاش کرد که ماجرایی خونینتر بود.
در سالهای ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱، حزب کمونیست از کنترل خارج میشد. در شرایطی که تندروها تلاش داشتند جلوی فروپاشی اتحاد نوپای جماهیر شوروی را بگیرند، موضع خود گورباچف نیز در حال تزلزل بود. در آگوست ۱۹۹۱، گروهی از فوق محافظهکاران، زمانی که گورباچف برای تعطیلات به کریمه رفته بود، با کودتا قدرت را بدست گرفتند. حکومت آنها سه روز به طول انجامید.
مردی که به آن پایان داد، بوریس یلتسین، رییسجمهور تازهمنتخب فدراسیون روسیه بود. گورباچف تا اواخر سال ۱۹۹۱ بر سر کار ماند و زمانی که جمهوریها از جمله اوکراین یکی پس از دیگری به استقلال رأی دادند، بر فروپاشی سریع اتحاد جماهیر شوروی نظارت کرد. او در ۲۷ دسامبر ۱۹۹۱ از صحنه سیاسی خارج شد.
کنارهگیری داوطلبانه رهبران کرملین امری نادر است. در مصاحبهای با گاردین در سال ۲۰۱۱، او هنوز نسبت به ظهور رقیب اصلی خود خشمگین به نظر میرسید: «احتمالا در مورد یلتسین بیش از حد لیبرال و دموکراتیک بودم. من باید او را بهعنوان سفیر به بریتانیای کبیر یا شاید یکی از مستعمرات سابق بریتانیا میفرستادم.»
با این حال، تصمیم او برای کنارهگیری، امروزه در میان بسیاری از لیبرالهای روسی یک اقدام منحصر به فرد و قابل احترام است.
روسلان گرینبرگ، اقتصاددان لیبرال پس از ملاقات با گورباچف در شفاخانه در ۳۰ جون، به «زوزدا»، خبرگزاری نیروهای مسلح روسیه گفت: «او به همهی ما آزادی داد، اما ما نمیدانیم با آن چه کنیم.»
الکسی کودرین، سیاستمدار لیبرال روسی که در دولت باقی مانده، گفت که ایدههای گورباچف «نفس تازهای به کشور و کل جهان بخشیده بود.»
میخائیل گورباچف پس از کنارهگیری از مناصب، مؤسسه خیریهای بهنام صلیب سبز بینالمللی را تأسیس کرد که بر میراث سمی هستهای و زیستمحیطی جنگ سرد متمرکز بود. او برای ورود مجدد به دنیای سیاست تلاشهای زیادی کرد، از جمله تلاش برای بازگشت در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۹۶، اما ناموفق بود.
تندروهای شوروی شاید شکست خورده باشند، اما تا سال ۲۰۰۰، پیش از آمدن پوتین، کرملین تحت حمایت آنها بود. رابطه گورباچف با پوتین جنبههای متفاوتی داشت. او سیاست تجدیدنظرطلبانهی پوتین در امور خارجی، از جمله جنگ روسیه در سال ۲۰۰۸ در گرجستان و الحاق شبهجزیرهی اوکراین کریمه در سال ۲۰۱۴ را تأیید کرد.
اما گورباچف با سرکوب آهسته و سیستماتیک جامعه مدنی از سوی پوتین موافق نبود. او در چندین سخنرانی مهم پوتین را متهم کرد که حزب روسیه متحد را به رونوشتی بد از حزب کمونیست و به اقتدارگرایی آشکار تبدیل کرده است. گورباچف در سال ۲۰۱۰ دربارهی پوتین گفت: «او فکر میکند که دموکراسی سد راه اوست.»
به نوبه خود، رسانه دولتی روسیه گورباچف را دشمن قلمداد میکردند و به عناوین مختلف او را مأمور سیا و مسئول فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به قول پوتین «بزرگترین فاجعه سیاسی قرن بیستم» معرفی میکرد و عمدتا او را نادیده میگرفت.
میخائیل گورباچف در آخرین سالهای زندگیاش که پس از مرگ همسرش رایسا بر اثر سرطان، به مبارزی فعال در امور خیریه تبدیل شده بود، چهرههای متناقضی داشت. در خارج از کشور، او را قهرمان جنگ سرد میدانستند که اقداماتش (یا اقداماتی که مرتکب نشد) منجر به ظهور دنیایی آزادتر شد. در روسیه اما تا حد زیادی مورد تحقیر و بیمهری قرار میگرفت؛ در بهترین حالت فردی منفور و در بدترین حالت یک خائن بود.