از رنج به رهایی؛ طغیان علیه ستم جنسیتی

چشم‌اندازی بر کتابِ «ِیک زن: رنج و رهایی» اثر سبیلا الرامو

محمد باقریان

«او هرگز نتوانسته بود مسیری برای ابراز احساسات قلبی‌اش بیابد. در زندگی با هیچ‌کس برخورد نکرده بود که درکش کند. در کودکی، خانواده‌اش او را فردی رمانتیک، اُمل و در عین حال بی‌استعداد قلمداد کرده بودند. در حالی که به راستی او از دختران دیگر خانواده باهوش‌تر و جدی‌تر بود. روابط با خانواده‌اش را پس از ازدواج بدون کم‌ترین ندامت، گسسته بود. زیرا که شوهرش با خانواده‌ی او همدلی نداشت. به مذهب اعتقاد داشت. شاید گوشه‌نشینی بزدل بود.

و بی‌آن‌که از انجام فرایض دینی لذتی ببرد و یا مذهب از درد و رنج او بکاهد، با این همه به ادای وظایف دینی می‌پرداخت. قدرت تخیلی زنده و نیرومند و سلیقه‌ای تیزبین و دقیق داشت. لیکن هرگز به‌کارهای هنری نپرداخته بود. هرگز مجذوب هیچ یک از آثار نوابغ نگردیده و دوست یا مشاوری در زندگی او نبود. سلامتی نامطمئنی داشت و پیوسته از بیماری‌های گوناگون رنج می‌برد. بیچاره او، بیچاره روان مادرم؛ روحی که به ارزش‌ زیبایی‌ها، خوبی‌ها و هوشیاری‌هایش پی‌برده نشده بود. زندگی از مادر، قدرت و اراده می‌خواست و مادرم فاقد این نیرو بود.» (ص ۵۳ـ ۵۴)

  کتاب «یک زن: رنج و رهایی» توسط خانم سبیلا آلرامو در سال ۱۹۰۶ میلادی نوشته شده است. هما رامشگ این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده و مؤسسه انتشارات امیر کبیر این اثر را چاپ و نشر نموده است.

آلرامو با تزبینی و موشکافی، زندگی یک زن را در درون جامعه مردسالار و نابرابر واکاوی کرده است. تمرکز اصلی و اساسی نویسنده، در مورد زن و زندگی‌اش است؛ اما در کنار آن به مسایل سوسیالیسم و سرمایه‌داری، طبقات اجتماعی، استثمار و بهره‌کشی از کارگران و بینوایان نیز پرداخته است. در این یادداشت، تلاش می‌شود از میان موضوعات گوناگون این کتاب، مسأله‌ی ازدواج و رنج مادری بررسی و تحلیل شود. به عبارت دیگر، رنجی که به سبب مادر شدن بر زن وارد می‌شود، مورد بحث قرار می‌گیرد. تمرکز روی این موضوع به این دلیل اهمیت دارد که در جامعه‌ی ما (افغانستان)، ازدواج و مادرشدن بر تمام سرنوشت زنان، سایه انداخته و آن را در کنترل دارد. انتظار این است که خوانش، فهم و تحلیل این متن، بتواند در آگاهی، بیداری و رهایی افکار و باورهای ما تأثیر بگذارد و تا سرانجام منجر به تغییر هرچند کوچک در پندار و رفتار ما شود.

ازدواج در یک جامعه مردسالار چه تأثیری بر زندگی زن می‌گذارد؟ به تعبیر عامیانه‌تر این‌که، زن با ازدواج کردن به «خانه بخت» می‌رود یا به گودال نگون‌بختی سقوط می‌کند؟ آیا در چنین جامعه‌ی ازدواج و مادر شدن باعث بالندگی و رشد زن می‌شود یا منجر به توقف پیشرفت و ورشکستگی زن؟  مادر شدن در جامعه مردسالار، چه تأثیری بر هستی و وجود زن دارد؟

آلرامو با بیان و بازتاب زندگی خود و مادرش، پیامد ازدواج و مادرشدن را در جامعه‌ی مذکرمحور و ناسالم به تصویر می‌کشد. او در جریان رشدش از کودکی به‌سوی نوجوانی، به تدریج متوجه می‌گردد که مادرش توسط پدر و فرزندانش همیشه نادیده گرفته می‌شود. متوجه می‌شود که مادرش همیشه ساکت، در حاشیه، غم‌زده، ترس‌خورده و تنها است. رفتار مادر برای دختر ناخوشایند و در عین حال پرسش‌برانگیز است. او نمی‌داند که چرا مادرش دچار چنین حالات است. راوی می‌گوید: «رفتار مادرم در مقابل پدر اکثر اوقات متواضعانه و توأم با شرمندگی و افتادگی خاصی بود. و به همین دلیل نه تنها برای من، بلکه برای خواهران و برادرانم نیز این فکر پیش آمده بود که قدرت پدرم را تنها قدرت خانواده فرض کنیم.» (ص: ۱۷) در جایی دیگری می‌پرسد که: «مادرم حالت و رفتار گم‌گشتگی خاصی داشت. از چه چیزی می‌ترسید؟» (ص: ۲۳)

نگرانی مداوم از خیانت شوهر، دلهره، تنهایی و ترس، سبب اختلال رفتاری و حواس‌پرتی در مادرش می‌شود؛ اما فرزندان بدون این‌که متوجه عمق درد و اندوه مادر باشد، ستایشگر پدر اند. پدری که نماد قدرت، شجاعت و برتری است؛ در عین حال فرزندانش او را همیشه محق می‌دانند. این وضعیت عادی و طبیعی قلمداد می‌شود. تنهایی، سکوت و رنج مادر ادامه می‌یابد. نه شوهر و نه فرزندان، هیچ‌کسی او را درک نمی‌کند. مادر در درونش از غصه و دلهره آب می‌شود، اما در بیرون دم نمی‌زند؛ چون کسی نیست که درکش کند. جامعه، قانون، دین و خانواده همه طرفدار و حامی مرد است. به همین سبب کارش از رنج، سکوت و تنهایی به جنون می‌کشد.

دقیقا این همان وضعیتی است که صدها زن در جامعه‌ای ما با آن روبه‌رو اند. دلهره مداوم خیانت و دو رویی مرد، ترس از دست دادن فرزندان، شکنجه و عذاب جسمی، روانی و ذهنی توسط شوهر و خانواده‌ی شوهر، عادی‌ترین چالش‌های است که بخشی زیادی از زنان در شهر و روستاهای کشور ما با آن دچار اند.

راوی پس از این‌که خودش ازدواج می‌کند، در موقعیتی قرار می‌گیرد که مادرش قرار داشته. به همین سبب بصیرت و درک و دریافتش از وضعیت زن و زندگی‌اش بسیار بیشتر می‌شود. او در می‌یابد که در جامعه مردسالار و نابرابر، ازدواج نیز مانند زنجیری برای به بند کشیدن زن عمل می‌کند. زن نه تنها آزادی‌اش را از دست می‌دهد، بلکه مکمل استحاله می‌شود. راوی در مورد خودش می‌نویسد که: «آیا به‌جایی رسیده بودم که مانند خیلی از زنان می‌خواستم دروغ بزرگ ازدواج را با عشق به فرزندم توجیه و تبرئه کنم؟ آیا خود را در برابر آینده‌ی زشت و کریه که با خوشحالی مادرانه شکل می‌گرفت، می‌دیدم؟» (ص: ۷۱) در جایی دیگری راجع به پیامد ازدواج یادآوری می‌کند: «باگذشت زمان، ازدواج رشد روحی و فکری مرا متوقف ساخته بود». (ص: ۱۰۰) در این‌جا راوی، واقعیت پشت صحنه ازدواج را بر ملا می‌کند. ازدواج با نقاب‌های خوشایند و رنگ‌وروغن‌کرده پوشیده شده است. توجیه‌های چون حامی‌داشتن، مادری، عشق به فرزند و غیره؛ اما این نقاب‌ها دروغین است. آنچه واقعیت دارد در ازدواج، زن به بند کشیده می‌شود. این بند و اسارت چنان قدرتمند است که رشد روحی و فکری زن را هم متوقف می‌کند.

راوی در مسیر زندگی‌اش در درون یک جامعه مردسالار به‌جایی می‌رسد که توسط شوهر، خانواده شوهر، جامعه، قانون و دین ملامت و سرکوب می‌شود. شوهرش او را در خانه حبس می‌کند، خانواده‌ی شوهرش او را فرد زشت و خاین قلمداد می‌کند، مردم عوام در جامعه به چشم یک زن منحرف به او می‌بینند. این فشار چند لایه باعث تحقیر و توهین و نفی کامل شخصیت وی می‌گردد. از طرف دیگر، به‌دلیل وابستگی شدید مادرانه که به فرزندش دارد، نمی‌تواند راهی بیرون‌رفت برای خودش بیابد. اگر از خانه شوهر برود، بدون فرزندش نمی‌تواند زندگی کند؛ اگر بماند، بار همه‌ی توهین و تحقیر و ستم بر شانه‌هایش سنگینی می‌کند؛ اگر فرزندش را بخواهد باخودش ببرد، قانون اجازه نمی‌دهد. این نقطه، نقطه بن‌بست راوی است. او راهی نمی‌یابد. آنچه که در کودکی از شخصیت مادرش به وی تأثیر گذاشته و در احساسات، پندار و رفتار وی نهادینه شده، رنج کشیدن و تحمل کردن این وضعیت است به بهای نابودی کامل خودش. آنچه او در رفتار مادرش و زنان دیگر دیده است، همین تسلیمی بوده. زنان به بهای دسترسی و عشق به فرزندان‌شان، وجودشان را نفی و تحقیر کرده‌اند و هیچ دانستند. این فرایند نسل‌به‌نسل از مادران به دختران انتقال داده شده و ادامه یافته است.

این بن‌بست و موقعیت زجرآور زنان در دوران مادری، زمینه‌ساز تحول و طغیان در درون شخصیت راوی می‌شود. او در حالی که شدیدا توسط شوهرش محدود شده و تمام زندگی‌اش کنترل می‌شود؛ اما از طرف دیگر با کتاب‌ها، نویسندگان و افرادی در ارتباط است که اندیشه رهایی را در درونش زنده می‌کند. او ریشه‌های ستم و نابرابری جنسیتی را می‌شناسد.

می‌بیند که در باور و نگاه مردان، زن همانند شی‌ است. شی‌ای که مرد خودش را مالک و صاحب آن می‌پندارد. «او به عشق من نسبت به خودش اعتقاد داشت و مرا همچون شی‌ جزئی از مایملک و دارایی خویش می‌پنداشت و کمی دوستم داشت، چنان‌که انسان دارایی خود را دوست دارد و یا شاید هم دوست داشتن مرا نوعی وظیفه‌ی قراردادی خویش تصور می‌کرد.» (ص: ۵۶) در جایی دیگری راوی تصور شوهرش را نسبت به خودش چنین یادآوری می‌کند: «به خودش اعتماد و اطمینان دوباره یافته بود؛ زیرا که مرا به‌خودش وابسته می‌دید و فکر می‌کرد که دوستش دارم و خود را شی‌ و مایملک متعلق به او می‌دانم.» (ص:۸۸)

تجربه‌های زیسته‌ی راوی در درون جامعه مردسالار به‌شمول درگیری ذهنی و فکری وی در حوزه فمینیسم، سرانجام باعث جوانه‌های از طغیان و امیدی رهایی‌بخش می‌شود. روزبه‌روز انگیزه و اندیشه‌ای آزادی و رهایی در ذهن و درون راوی قد می‌کشد. «از زمانی که مطالعاتی درباره‌ی نهضت زنان در انگلستان و اسکاندیناوی کرده بودم، انعکاس افکارم برروی این مسأله نهضت زنان دور می‌زد. خیلی زود و پس از مدتی بسیار کمی نسبت به زنان این نهضت احساس همدلی و همدردی در من پدید آمده بود. برای زنانی که مخلوقات ناامید و ناچاری بودند و به‌نام شرافت و آبروی تمام زنان جهان، لب به اعتراض گشوده و از همه‌چیز حتا از عمیق‌ترین و ریشه‌دارترین غرایز، یعنی عشق و نعمت مادر شدن صرف نظر کرده بودند. تقریبا بدون این‌که بخواهم، فکر من، هر روز بیش از روز دیگر بر روی کلمه‌ی «رهایی» می‌چرخید.» (ص: ۱۰۵) این‌جا به روشنی سخن از طغیان و اعتراض است. طغیانی که  دردناک است؛ اما رهایی‌بخش.

او ریشه‌های یک ارزش نادرست و غیرانسانی را مورد نقد قرار می‌دهد و زیر پرسش می‌برد. او می‌گوید، رنج مادرانه نه ستایش‌برانگیز است و نه انسانی. زنانی که این کار را کرده‌اند و می‌کنند، یک ارزش نادرست را تداوم می‌دهند. انتقال‌دهنده‌ی «خدمتگزاری و اسارت» از یک نسل به نسل دیگر اند. مادران نباید این رنج و ناتوانی را به دختران‌شان انتقال دهند و این زنجیره نسل‌به‌نسل ادامه یابد. «چرا و براساس چه ضوابطی در مادر شدن، رنج را می‌ستاییم؟ این ایده‌ی غیرانسانی از کجا به زمین آمده است؟ قرن‌ها این خدمتگزاری و اسارت از مادر به دختر منتقل می‌شود. زنجیری وحشتناک است. در زندگی همه‌ی ما روزی فرا می‌رسد که از رنج‌ها و زحماتی که مادر مان برای ما متحمل شده است، آگاه می‌شویم. و آن هنگام است که به‌خاطر عدم جبران محبت‌ها و رنج‌های او، عذابی وجدان احساس می‌کنیم، و به این ترتیب در پی این کمبود و نقصان، محبت‌های‌مان را به فرزند مان می‌دهیم. در واقع خود مان، وجود مان را به فرزندان تقدیم می‌کنیم و به این ترتیب مثال دیگری از مرگ تدریجی مادران به‌وجود می‌آوریم. و اگر موردی منطقی پیش آید و زنجیر پاره شود و مادری زن‌بودن خود را سرکوب ننماید و فرزند از او زندگی با شرافت و با آبرویی را پند گیرد، آن وقت چه می‌شود؟ در آن هنگام به‌وضوح درک خواهد شد که وظیفه‌ی والدین بسیار قبل از تولد فرزندان‌شان شروع می‌شود. و آن‌ها مسئولیت خود را از قبل باید احساس کنند.» (ص: ۱۶۶)

زنانی که نسل‌به‌نسل ستم‌کشی، حقارت و نفی وجود خویش را به بهای عشق به فرزند پذیرفته‌اند و دم نزده‌اند، کاری درستی نکرده‌اند. او این رفتار را نهادینه‌سازی ضعف زنان و تقویت مردسالاری می‌داند. به همین سبب به مادرش و تمام زنانی که این راه را پیموده‌اند، معترض است. «اگر مادری فرزندی به دنیا آورد و احساس بیهودگی خود را نسبت به زندگی در او نضج دهد و از وجود خود نیز صرف نظر نماید، او را نمی‌توان قابل ستایش دانست.» (ص: ۱۶۶) در جایی دیگری یادآوری می‌کند که «توهمی اتاق کارم را در برمی‌گرفت و خود را در میان گیاه‌هان و باغچه‌ و در وسط خیابان‌های بزرگ و کنار ساحل دریا می‌پنداشتم: مادرم را می‌دیدم ـجوان و سرزنده در کنار گهواره‌ی خواهران کوچکم ایستاده بود و نقش دهشتناک خود را در این برهه از زندگی‌اش اجرا می‌کردـ و تصاویر بی‌شمار دیگری از انتقام و تنبیهی وحشتناک برای کسانی که وجود خود را نادیده می‌انگارند و آن‌ را نفی می‌کنند.» (ص: ۱۷۳)

به‌صورت جدی، خودش را هم مواخذه می‌کند و مورد نکوهش قرار می‌دهد: «به‌گونه‌ی قانونی و شرعی به اسارتی ناجوانمردانه تن در داده بودم و به این ترتیب دروغی وحشتناک را با ظاهری مقدس می‌آراستم. و این همه به‌خاطر پسرم بود، چرا که نمی‌خواستم در معرض خطر جدا شدن از کودکم قرار گیرم. و اکنون آخرین نشانه‌های انسانی پست و ترسو، که اکثر زنان تسلیم آن می‌شوند، در من ظهور می‌کرد. به مرگ همچون نوعی آزادی می‌اندیشیدم. حاضر بودم با مرگ خود، پسرم را رها کنم؛ اما شهامت آن را نداشتم که او را ترک گویم و به زندگی خود ادامه دهم.» (ص: ۱۷۳)

او باورمند است که شرافت و آبروی زنان جهان در این است که علیه ستم و تبعیض، مبارزه و طغیان کنند نه این‌که تسلیم شوند. او طغیان و رهایی را می‌ستاید، حتا اگر این رهایی به بهای از دست دادن عشق و مادر شدن باشد. البته راوی آنقدر به این باورهایش پابند است و ایمان دارد که خودش همین کار را می‌کند. وجدان، شرافت و وجود خود را با قیمت از دست دادن پسرش حفظ می‌کند. به‌سوی رهایی می‌رود. «اکنون پس از سال‌های پُرآزار چله‌نشینی و عزلت، و پس از آن‌که با وحشت روبه‌رو شده بودم، این ندا دستوری بود که یا باید از آن «اطاعت می‌کردم و یا می‌مُردم. و بالاخره منطق تیره و تاریکم درباره‌ی مسایل و یا شاید سرنوشت، خواسته بود تا مجبور شوم که وحشت و اضطراب و تنفر خود را نسبت به آغوش مردی که اسیرش بودم، به او نشان دهم. پس از ده سال زندگی حقارت‌آمیز و غم‌بار تا به حال نتواسته بودم، در ساعاتی که روانم خرد می‌شد و از بین می‌رفت، از زنجیر اسارت او بگسلم. اما گوشت بدنم قیام کرده و فریاد زده بود، گریخته بود و آزادی من مدیون شورشی بود که بدنم، گوشت و پوستم آغاز کرده بودند.» (ص: ۱۷۹)

این نقطه اوج تحول شخصیت راوی است. خانه شوهر را که اسارتگاه است، ترک می‌کند. جایی که از رنج به رهایی عبور می‌کند. جایی که ساختار پر ستم اجتماع را می‌شکند و علیه تمام نفی، طرد، توهین، تحقیر اجتماع، قانون و جامعه برمی‌شورد و هستی خودش را زنده نگه‌می‌دارد. «صدایی درونی به من می‌گفت راهی که در گذشته پیموده بودم، بدون بازگشت بود و دیگر نمی‌توانستم به خودم دروغ بگویم. همان صدا خطاب به من می‌گفت که اگر در برابر این جراحت، یعنی دوری از پسرم، مقاومت نکنم در بی‌شرافتی و رسوایی می‌میرم و باید مردن را به آن زندگی رسوا در کنار شوهرم ترجیح دهم.» (ص: ۱۸۵)  آنچه که راوی می‌گوید، یک دستورالعمل اخلاقی نیست، بلکه یک اقدام شجاعانه است که علیه ستم جنسیتی انجام داده. این اقدام ستایش‌برانگیز است؛ نه ستم کشیدن، تحقیر و توهین تحمل کردن و دم نزدن.

می‌توان گفت که اندیشه، اراده و اقدام شجاعانه آلرامو، می‌تواند جرقه‌ای برای بیداری باشد. جرقه‌ و جوانه‌ی رهایی برای هزاران انسانی که در جامعه ما هنوز این زنجیری باطل «خدمتگزاری و اسارت» را به دوش می‌کشند و به دیگران انتقال می‌دهند. دین، قانونی که متکی به دین است و جامعه‌ی ما، تشدید‌کننده‌ی ‌این زنجیره‌ی باطل است.

راوی نشان می‌دهد که آزادی از ذهن و باور افراد شروع می‌شود. رشد و بالندگی ذهنی و فکری، نخستین گام‌هایی برای رسیدن به رهایی است. کسی می‌تواند به‌سوی آزادی برود که ابتدا توانایی ذهنی و فکری‌اش را رشد بدهد تا رشته ستم و اسارت و رنج را بشناسد. پس از آن برای رهایی از این اسارت به پا خیزد و زنجیر ستم و اسارت را بگسلد. آنچه که عزم او را جزم می‌کند برای طغیان و رهایی، شناخت وضعیت است. او ابتدا با دقت دردشناسی می‌کند. به این باور تردیدناپذیر می‌رسد که وجودش له شده و روانش خردوخمیر گشته. زندگی‌اش در حقارت و پستی و رنج می‌گذرد؛ سپس شجاعانه برای رهایی از این وضعیت اقدام می‌کند و سرانجام به آزادی و رهایی دست می‌یابد. در پایان، چقدر خوب و انسانی خواهد شد که بنیاد باورهای افراد جامعه‌ی ما، به‌ویژه مادران و دختران دگرگون شوند. معیارها و ارزش‌های تربیتی در خانواده‌ها تغییر کنند. پس از آن در درون خانواده‌ها، دختران برای زندگی خودشان تربیت شوند، نه برای بردگی در خدمت شوهر. در شخصیت دختران شجاعت و جسارت شورش علیه ستم و سرکوب نهادینه گردد. از طرف دیگر، خانواده‌ها به این درک و باور برسند که پشت سر دختران‌شان ایستاد شوند و در همه حالت آن‌ها را حمایت کنند. با توجه به وضعیت فعلی جامعه‌ی ما، این توقع دور از دسترس و آرمانی به نظر می‌رسد، اما ناممکن نیست. به امیدی روزی که خانواده‌ها دختران‌شان را با این انگیزه به خانه شوهر بفرستند که «هر وقت احساس اسارت، توهین، تحقیر و ستم کردی، طغیان کن و برگرد» نه این‌که «با لباس عروسی می‌روی و با کفن از خانه شوهر بیرون ‌شو.»

دیدگاه‌های شما
  1. متن قشنگ و الهام بخش!
    در یکجایی متن واژه مذکرمحور بکار رفته است،به باور بنده لفظ نرسالار گزینش بهتر می تواند باشد.
    در بخش پایانی به یک بارگی بهبود آرزو می شود که آدم را تکان میدهد، چون با آرزو به بهبود نمی رسیم، اما اینکه گفته می شود خانواده ها از دختران شان در مراحل پس از ازدواج حمایت کنند و بگویند که در صورت روبرو شدن با دشواری در خانه شوهر می توانند روی حمایت خانواده پدر حساب کنند، یک راهکار و پیشنهاد خوب هم مطرح می شود.
    در اکثر موارد خانواده پدر و مادر دختر و یا خانم جوان، منحیث شریک جرم عمل می کنند. اگر در این طرز تفکر تحول نسبی رونما شود، بخشی بزرگی از مشکلات زنان برطرف می گردد.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *