نامه‌ای به دختران دانش‌آموز سرزمینم

نامه‌ای به دختران دانش‌آموز سرزمینم

نویسنده: ویسنا سیدی

اين نامه را در حالی می‌نويسم كه من نيز شبيه شما در يک گوشه‌ای از اين جهان خاكی، امروز يک سال می‌شود كه كار و برنامه‌ی برای زندگی ندارم و در ميان تاريكی و ظلمت تنها اراده‌ی نفس كشيدن در من باقی است و حس و حالی برای زندگی امروز و اميدی برای تحقق روياهای فردا نمانده است. چشم اميد و دلگرمی مردم افغانستان پس از تسلط طالبان بركشور با وجود تمام فاجعه‌هایی‌ كه بر ملت جاری گردید اين بود كه طالبان در نشست دوحه تعهد سپرده بودند كه مانع آموزش دختران و كار زنان نخواهند شد. اما آن‌ها با بی‌شرمی فراوان در اولين روزهای تسلط‌ شان بر كشور اين وعده‌های سرِ خرمن را پسِ گوش نموده، مرا از كار و شما را از آموزش منع نمودند. در حقيقت من همان روز كه شما با چشم‌های اشک‌بار و چهره‌های حزين فرياد می‌زديد كه لطفا حق آموزش را از ما سلب نكنيد و طالبان دروازه‌های مكاتب را به‌روی شما بستند و بدون هيچ آگاهی و اعلام قبلی‌ شما را از پشت دروازه مكتب به خانه فرستادند، شكستم و همان روز مُردم و تا اکنون قيمت آن مرگ تدريجی را می‌پردازم.

من اين نامه را پس از مطالعه‌ نامه‌ای که شما عنوانی رهبران طالبان نوشته بودید، می‌نویسم تا برای‌تان بگویم که اگر امروز شما در محدوده‌ی فكر يک گروه بی‌سواد گير مانده‌ايد، لطفا مأیوس نشويد، چون «زندگی در يک مرحله تمام نمی‌شود. همه‌ی ما در مسير زندگی در حال رشد و تكامل هستيم و اين مسير در يک نقطه پايان نمی‌پذيرد و همواره در حال نوسان است و ادامه دارد.»

فراموش نکنید که پيشرفته‌ترين كشورهای جهان زمانی اين‌گونه تحولات را سپری نموده‌اند؛ هرچند رُخداد چنين اتفاقی در قرن بيست‌ويكم لكه سياهی بر جبين تاريخ خواهد بود. تاريخ فراموش نخواهد كرد كه در افغانستان، در قرن بيست‌ويک و در حالی‌كه جهان تلاش می‌كند تا در يک جغرافيای بهتر از جهانِ امروزی شرايط زندگی و آموزش پيشرفته را برای مردمان سرزمین‌های توسعه‌یافته مساعد بسازد، دختران سرزمين من به ابتدايی‌ترين حق شان كه همانا حق آموزش است دسترسی ندارند.

طالب، ما و جهان، همه می‌دانیم که آموزش حق دختران است و هیچ فرد یا گروهی نباید این حق را از شما سلب کند. اين مورد را دين، قوانين ملی و بشری و كنوانسيون‌های بين‌المللی‌ای كه افغانستان آن را پذيرفته خيلی واضح تصریح نموده است. سخن پيامبر اسلام كه گفته است: «آموختن علم بر هر زن و مرد مؤمن فرض است» دليل قاطعی بر این مدعا است. برمبنای آن احدی حق محروم نمودن دختران را از مكتب ندارد، ولی متأسفانه گروهی که دین، سیاست، عدالت و جهان‌بینی را فقط از قصه‌های باداران سیاسی‌شان شنیده‌اند، ذهن و اندیشه‌ی‌شان در مقابل زنان با رنگ نفرت و انزجار، سیاه و خط خط گردیده است و عمرشان را در راه تجاوز و اشغال و انسان‌کشی صرف کرده‌اند، اهمیت و ارزش آموزش را چگونه درک خواهند کرد؟

زن‌ستیزی و تبعيض جنسیتی در افغانستان تنها قصه‌ی امروز نيست. ظلم و خشونت علیه زنان در این وطن قصه‌ی طولانی دارد. در سرزمين ما دختران و زنان بسیاری اين‌گونه به انزوا کشانیده شده‌اند و از مسیر رنج‌های زندگی عبور نموده‌اند. دخترانی را می‌شناسم كه در دور اول حکومت طالبان در افغانستان با سرنوشت مشابه و مشترک با شما مواجه بودند. دروازه‌های مكاتب و دانشگاه‌ها به‌روی‌شان بسته گرديده بود. گرچند دشوار و غيرقابل تحمل است؛ وقتی حق شرعی و قانونی ما را اشخاص یا گروه‌ها بدون ارائه دليل و منطق موجه در گروِ خود می‌گيرند. ولی در آن زمان نیز دختران مانند شما اميد خود را از دست نداده بودند. هرچند در آن زمان محدودیت‌ها علیه دختران و زنان بیشتر از امروز بود. آن‌ها تلاش می‌كردند تا از زمان و فرصت دست داشته‌ی خود استفاده اعظمی نمایند. در آن دوره نیز طالب دروازه‌های مكاتب را به‌روی دختران بسته بود ولی آن‌ها راه مطالعه، نويسندگی، نقاشی، آموزش حرفه‌های زنانه و مبارزه با افكار طالبانی را در پیش گرفته بودند.

دکتر حمیرا قادری از جمله دختران همان دوره است که آموزش‌های ابتدایی را به دور از چشم طالبان، در خانه فرا گرفت و اکنون نویسنده معروف و چیره‌دست کشور است. امروز برای شما نیز اين راه‌ها موجود است؛ هرچند بدیل آموزش قرار نمی‌گیرد ولی شما می‌توانید با تمكين به اين راه‌ها مسيرهای هموارتری را برای عبور از مسأله‌ی طالبان دریابید.

امروز راه مبارزه برای شما هموارتر است. سهولت‌هایی ‌كه در اختيار نسل شما قرار دارد در دور اول حكومت طالبان برای دختران وجود نداشت. دختران دانش‌آموز در آن زمان مجبور بودند برقع بپوشند. بيرون شدن‌شان از خانه تابو بود. كودكان دختر با پوشيدن برقع مادران‌شان به بهانه‌ی آموزش خياطی به فراگيری درس‌های خانگی می‌رفتند. در آن زمان دختران حتا به‌خاطر فراگیری آموزش‌های دينی حق بيرون شدن از خانه را نداشتند. در آن زمان اینترنت نبود، رسانه‌های اجتماعی وجود نداشت، طالبان كتابخانه‌های عمومی و شخصی را بسته بودند و حتا كتابچه و قلم به سختی خريداری می‌گردید. معدود اشخاصی وجود داشت كه با دفن نمودن جعبه كتاب‌ها در زمین خانه و باغچه‌ی‌شان، كتابدار باقی‌مانده بودند. كتاب‌ها به بسيار سختی به‌خاطر مطالعه ردوبدل می‌شدند. كتاب‌ها اكثرا رمان بود که ميان مردم به قسم كرايه ردوبدل می‌شد و دختران برای اين‌كه كرايه كتاب دوچند نگردد تلاش می‌كردند يک كتاب را در يک شب تمام كنند.

در آن زمان تنها ولايتی كه در تسلط طالبان قرار نگرفته بود، بدخشان بود. اما دختران بدخشانی هم چندان روزگار پادشاهی نداشتند. جنگ، فقر، بدبختی، بیكاری و بی‌معاشی از هرسو سايه افگنده بود و مردم زندگی آسوده و به دور از دغدغه نداشتند. فقر و فلاکت به‌خصوص سرنوشت دختران را با سختی‌های فراوانی گره زده بود. اجازه بدهید از سختی‌هایی که سایه‌ی سیاه و شوم طالب در آن زمان در مسیر زندگی خودم قرار داده بود بنویسم.

هنوز دوره ابتدایی مکتب را طی می‌کردم. شب‌ها کتاب‌هایی را كه یکی از دوستان نزدیکم به كرايه می‌گرفت و خودش مطالعه می‌كرد از او به امانت می‌گرفتم. باید آن را تا آخرين صفحه در همان شب به پايان می‌رساندم چون اگر به فردا واگذار می‌كردم مجبور بودم ۱۰ افغانی كرايه كتاب را بپردازم و من آن ۱۰ افغانی را نداشتم. اکثر شب‌ها آن کتاب‌ها را به علت نبود «برق» و صرفه‌جویی در مصرف «تیل» در روشنایی مهتاب مطالعه می‌کردم.

مادرم معلم بود ولی از مدتی بدین‌سو معاش دریافت نکرده بود. من و برادرم يک عدد قلم داشتيم و از اين‌كه در يک مكتب درس می‌خوانديم از آن مشترک استفاده می‌نمودیم. در میانه‌ی مسيریی كه به مكتب ملحق می‌شد، دکان كوچكی قرار داشت كه خوراكی‌های رنگارنگ و انواع قلم خودکار و پنسل‌های رنگه در آن خودنمایی می‌کردند. هر روزی كه از كنار «دكانَک» عبور می‌كرديم، لحظه‌ی درنگ می‌نمودیم. كودكانی را می‌ديدم كه مصروف خريداری کیک و ساجق اند، ولی من آرزو می‌كردم كاش پول داشته باشم كه يک عدد قلم برای خودم خریداری کنم تا هرساعت در دروازه‌ی صنف برادرم بابت اخذ نوبت قلم صف نبندم. ولی من پول نداشتم و هر روز با نگاه‌های حسرت‌بار از كنار دوكانَک عبور می‌كردم. یک‌جوره کفش پلاستيكی داشتم که رنگ آبی داشت و از بس که آن را پوشيده بودم يک خط به‌صورت عمودی و يكی افقی پاره شده بود و در هنگام راه رفتن همواره از پايم بيرون می‌شد.

در كودكی دختران آرزوهای عجیبی دارند. هميشه آرزو می‌كردم معجزه شود و فردا كه از خواب بيدار می‌شوم در كنار بسترم يک درجن قلم رنگارنگ و يک‌‌جوره از آن کفش‌های براق سياه پاشنه بلند يا از آن سندل‌هایی كه بازيگران زن در فیلم‌های هندی می‌پوشند پيدا كنم. ولی هيچگاه معجزه نشد و من نه به‌صورت اتفاقی صاحب قلم گرديدم و نه صاحب کفش براق پاشنه‌بلند.

بالای دلم سنگ گذاشته به مكتب می‌رفتم. بعضی دختران سرمايه‌دار به پيراهن سياهم كه از فرط كهنگی دامنش چين خورده بود و به کفش‌هایم كه پاره و پینه بود، می‌خنديدند ولی من هيچگاه روحيه‌ام را از دست ندادم و هیچگاه شکست نخوردم. هميشه به درجه اعلی كامياب می‌شدم. در تمام دوره‌های آموزش من به حيث شاگرد ممتاز مكتب مورد تشويق و حمايت استادانم قرار می‌گرفتم. كتاب می‌خواندم و هيچگاه زیر بالشتم خالی از كتاب نبود. باور کنید این افسانه نیست؛ من اين تجارب را با شما شريک می‌سازم تا بدانيد كه هيچ شبی بدون سحر باقی نمی‌ماند ولی اين را نيز باید بدانيد كه هيچ معجزه‌ی هم در كار نيست.

حمیرا قادری به‌صورت اتفاقی دکتر و نویسنده نشد و نه معجزه شد كه من صاحب قلم و کفش جديد شوم. من آن سال تعليمی را تا ختم با همان کفش‌های كهنه به پايان رساندم اما در آن سال من بی‌نهايت تلاش كردم تا اول‌نمره صنف خود شوم و سال بعد نيز با همان لباس‌های كهنه ولی با همان نيرو و انرژی به مكتب رفتم تا اين‌كه حكومت طالبان سقوط كرد. مادرم صاحب معاش گرديد و من از بركت آن صاحب يک‌جوره کفش و لباس جدید مكتب شدم. ولی این پایان مشکلات و سختی‌ها نبود بلکه تازه آغاز فاجعه بود. دوره مکتب به پایان رسید و من بابت فقر و تنگ‌دستی که بر زندگی اکثر مردم افغانستان و ما نیز سایه افگنده بود، نتوانستم تحصیلاتم را آغاز کنم. شما بهتر درک می‌کنید؛ هوای پریدن باشد، بال پرواز هم باشد و پریدن نتوانی. اما من انگیزه و روحیه‌ام را هرگز از دست ندادم و سرانجام رویاهام تحقق یافت.

اين سرنوشت‌ها تنها تصوير كودكی من نيست كه در خاطرم قاب كرده‌ام. شايد ميليون‌ها دختر اين‌گونه كودكی تلخ و ویرانگر داشتند/دارند. مهم اين است كه چه‌كسی خودش را از اين منجلاب رهايی می‌بخشد، چه‌كسی برای رسيدن به آرزوهايش از «هفت خوان رستم» عبور می‌كند، چه‌كسی برای رسيدن به اهدافش، آرزوهای كودكانه‌اش را پشت پا می‌زند و به‌جای بازی در خاک‌های كوچه روزها و شب‌ها كتاب مطالعه می‌کند، می‌نویسد و طرح و برنامه می‌ریزد.

چه‌كسی به‌جای داشتن لباس‌های رنگی و کفش‌های براق آرزو می‌كند که يک درجن قلم رنگارنگ داشته باشد تا بتواند روياهای آينده‌ی خود را با آن رسم كند. چه‌كسی از دوستی با همصنفانش فرار می‌كند به‌دليل اين‌كه آن‌ها می‌توانند در ساعت تفريح «قندی-پَشمَک» و «پكوره» نوش جان کنند ولی تو خجالت بكشی و نگاهت را از شرم به زمين بدوزی؟

این همه موارد در افغانستان و به‌ویژه برای دختران و زنان فاجعه‌اند و من اين همه را می‌نويسم تا برای‌تان بگویم که این موارد تجربه‌های کوچک زندگی اند. شما هرگز امید و اراده‌ی‌تان را از دست ندهید. اگر شما اراده كنيد جهان هم در مقابل تان ايستاده نمی‌تواند. اگر شما بخواهيد كه موفق شويد از درون خانه‌های‌تان رهبر و رييس بيرون خواهيد شد. امروز دروازه‌های مكتب به‌روی شما بسته است ولی راه مطالعه، تحقيق و مبارزه باز است. راه‌های زيادی وجود دارد تا شما روزهایی را كه زير سايه امارت مجبور به كناره‌گيری از آموزش هستيد شما را از بی‌برنامگی نجات بدهد. به آن تمکین کنید. آن راه‌ها شما را به موفقیت وصل خواهد کرد. امروز شما شكست نخورده‌ايد و اگر شكست را در مقابل خود می‌بينيد بدانيد كه شكست پايان راه نيست. پيروز شدن يا نشدن دست شما است، می‌خواهيد تلاش كنيد و پیروز شويد و يا دست از تلاش برداشته و تن به تقدير می‌سپارید. در تمام دنیا زنان بسیاری وجود داشته/دارد كه زمانی به بن‌بست رسيده‌اند. اما شكست را مقدمه‌ی برای پيروزی پنداشته‌اند و در راستای رسيدن به اهداف شان تلاش كرده‌اند.

امروز دریچه‌های کوچکی به‌روی شما باز است و شما می‌توانيد با عبور از هر يک از اين دریچه‌ها آينده‌ی خود و نسل‌های بعدی را روشن نماييد. نسل فردا از شما توقع دارند. آن‌ها به آموزگارانی نياز دارند كه به آن‌ها درس عشق، انسانيت و آزادی بدهند. به طبيب‌های نياز دارند كه آن‌ها را معالجه كنند. به نقاشانی كه بتوانند روياهای آن‌ها را ترسيم كنند. به رهبرانی نياز دارند كه دنيای آن‌ها را در مسير آزادی و عدالت هدايت كنند و فراتر از همه، آن‌ها به مادران دانش‌آموخته نياز دارند تا آن‌ها را درست تربيه و پرورش دهند.

فراموش نكنيد شما صاحبان اصلی امروز و فردای اين خاک هستيد و نسل فردا نيز از شما خواهد بود. پس ساختن فردای بهتر را از همين امروز آغاز كنید. چه می‌دانيم، شايد انقلاب فردای افغانستان را زنی رقم خواهد زد كه امروز در درون خانه در يكی از ولايات کشور در محدوده‌ی فكر يک گروه تروريستی گیر مانده است.

امروز مسئولیت‌ بزرگی را بر شانه دارید؛ این‌که انگیزه آموزش را در خود حفظ کنید و پرورش دهید. یکی از ویژگی‌های افراد موفق داشتن انگیزه و اراده است. شما مسئولیت دارید که برای حمایت نسل فردا، امروز هدفمند باشید و برای دستیابی به آن با انگیزه قوی حرکت نمایید تا بتوانید توجه و تلاش خود را برای پیشرفت در جهت دستیابی به رویاهای‌تان اختصاص دهید.

هیچگاه پیروزی ساده بدست نمی‌آید. برای این‌که در زندگی موفق باشید، باید طعم تلخ شکست را بچشید و باید یاد بگیرید که بعد از هر شکست دوباره بلند شوید و دوباره تلاش کنید. این را می‌نویسم تا برای‌تان بگویم که اگر امروز شما زمین خورده‌اید، هیچگاه با افتادن، دنیا به پایان نمی‌رسد. شما می‌توانید با دوباره ایستادن خود را برای پیروزی آماده بسازید و این همان درس‌هایی است که معلم زندگی به شما می‌آموزاند.

شاید حرف‌هایی را که در بالا نوشته‌ام برای شما شعار و آرمان به نظر برسد. اما نه، شعار نیست. من می‌خواهم به ‌وسیله‌ی این نوشته مرحمی برای زخم‌های‌تان باشم. گرچند من بغض شکسته‌ی سمیه دانش‌آموز را بارها شنیده‌ام و بارها با او گریسته‌ام. من با آرزوها و آرمان‌های دختر دانش‌آموزی که از فرط ناامیدی پس از سلب حق آموزش، خودش را حلق‌آویز کرد یکجا مُرده‌ام. من یکجا با قلب دخترانی که با چشم‌های اشک‌بار از پشت دروازه بسته‌ی مکتب رانده شدند بارها شکسته‌ام. چشم‌های اشک‌آلود تان را بارها در خیال بوسیده‌ام. شب‌ها دردهای‌تان را خواب دیده‌ام؛ از آن کابوس‌های وحشتناک. دردهای‌تان را غصه خورده‌ام، بارها برای حمایت از شما نوشته‌ام، بارها صدا بلند کرده‌ام و مطمئنم که این تلاش‌ها با صداهای شما عجین شده و روزی کاخ استبداد را خواهد شکست و آن روز بسیار دور نخواهد بود.