چنین بهنظر میرسد که زبان فارسی تأثیر چشمگیری بر زبان اردو داشته است و عکسِ آن متصور نیست. اما این درست نیست؛ زیرا آنچه واقع است این است که اردو و گویندگان هندیی این زبان تأثیر فراوانی بر دیگر کشورهای همسایه داشته است.
تأثیرگزاری تاریخیای که زبان فارسی بر زبانها و فرهنگهای آسیای جنوبی داشته، امری است روشن و انکارناپذیر؛ زیرا فارسی بهعنوان زبان مطرح و بینالمللیِ آن زمان، در جوامع و سرزمینهایی که مستقیم یا غیرمستقیم با جغرافیای فارسی پیوندی داشتند، واژگان فراوانی به ارث گذاشته است که امروزه میان اردوزبانهای مناطق شمال هند، پاکستان و بنگلدیش کاربرد فراوان دارد. مثلا واژگان چون آسمان، سبزی، گرم، رنگ، دل و هزاران واژه و اصطلاحی هستند که هنوز میان گویندگان اردو به وفور کاربرد دارد.
زبان اردو اما بهصورت ویژه در حوزههای چون رسمالخط، بایگانی واژگان و بسیاری از معروفترین اشکال ادبیاش مانند شعر بهویژه غزل، وامدارِ فارسی و متأثیر از زبان فارسی است. تأثیرپذیری اردو از فارسی تنها در حوزهی زبانی یا ادبی محدود نبود، بلکه زبان فارسی بهعنوان آیینهی تبلورِ آداب و رسوم درباری و ابزار رونقبخشِ اندیشههای مرتبط به حکومتداری، بسترِ زایش و رشد و جنبشهای مذهبی و معماری و دیگر جنبههای مشترک و بیشمار فارسی که از بالکان تا بخارا و بنگال و فراتر از آن را در برمیگرفت، عمل کرده است.
این روایت (تأثیر زبان فارسی بر اردو و نه عکس آن) در مورد زبان فارسی مشهور و مبتنی بر چند فرضیات مشترک است که در زیر به آنها خواهم پرداخت.
در قدم نخست فرض بر این است که زبان فارسی تأثیر فوقالعادهی بر زبان اردو داشته است، اما زبان اردو تأثیر چندانی بر زبان فارسی -کمازکم بیرون از قلمرو هند- نداشته است.
فرض دیگر این است که این تاریخِ جهان وطنی فارسی [اشارهای است به برهههای که فارسی زبانِ مسلط و بروکراسیِ شبهقاره هند بود] فقط به دوران پیشامدرن تعلق دارد، زیرا زبان فارسی در آغازین برهههای نیمهی دوم سدهی نوزدهم یا شاید پس از قیام نافرجام ۱۸۵۷ علیه بریتانیا[ اشارهای است به قیام سپاهایان و سربازان هندی به رهبری بهادرشاه دوم برای استقلال هند که به شکست مواجه شد]، اهمیت خود را در شبهقاره از دست داده بود.
و همچنین امروزه مردمان زیادی به این باورند که زبان فارسی متعلق به کشورهای است که در آن بهعنوان زبان رسمی و زبان مسلط شناخته میشود. مثلا افغانستان و ایران.
اما طوری که آشکار است، هیچکدام از فرضیات بالا بهطور قطعی دقیق و درست نیست. نیمهی نخستِ سدهی بیستم آغاز فرایند مدرنیزاسیون در افغانستان و ایران بود. وقتی اندیشمندان و اصلاحطلبان ایران و افغانستان نخستین سنگ بنای این پروسه (مدرنیزاسیون) را گذاشتند، در عرصههای مختلف بهویژه در حوزهی ادبیات و آموزش زبان فارسی به اردوزبانهای هندی توسل جستند و از آنان الگوبرداری کردند.
تأثیرگزاری هندیها بر افغانستان
ادبیات فارسی در هستهی پروژههای ناسیونالیسم «ایرانی و افغانی» قرار داشت؛ زیرا ادبیات بهعنوان روح «ملت» تصور میشد و میخواستند از این طریق حس تعلق ملی را در شهروندان ایجاد و تقویت کنند. بنابراین، تاریخ ادبی نقش مهمی در سامانهها و ساختارهای آموزشی مدرن ایفا میکرد.
برای نواندیشان تغییرطلبی که زبان فارسی را کلید نوسازی میدانستند، این پرسش که چگونه میتوان فارسی و تاریخ هزارساله با پشتوانهی وزین و پربار ادبی و تاریخیاش را موشگافی، تحلیل و بررسی کرد و آموزش داد، پرسشی بود دشوار.
درست در همین زمان اما آنسوتر از مرزها در هند بریتانیایی، مسلمانان هندی قبلا به پرسشهای مرتبط به اصلاح نظام و ایجاد نهادهای آموزشی مدرن پاسخ داده بودند. کالج انگلیسی-شرقی محمدان (MAO)، یعنی دانشگاه اسلامی علیگر امروزی بنا شده بود و کتابهای درسی نیز در حال توسعه یافتن بود.
زبان فارسی بخش عمده و اساسی برنامههای درسی نهادهای تازهتأسیس آموزشی در هند را تشکیل میداد و دانشمندِ مسلمان هندی، شبلی نعمانی (۱۹۱۴-۱۸۵۷) یکی از کلیدیترین اندیشمندان تغییرطلبِ هندو-مسلمان در حوزه آموزش و پرورش، بهعنوان آموزگار در کالج مزبور زبان فارسی و عربی تدریس میکرد. با وجود اینکه سید احمدخان، مؤسس کالج محمدان (MAO) در هند از شهرت بیشتری برخوردار است، اما شبلی نعمانی کسی بود که تأثیر قطعی و عمیقی بر نواندیشان کشورهای همسایهای چون افغانستان و ایران گذاشته بود.
شبلی، پژوهشگر، اصلاحطلب و آموزگار اسلامی زندگی خود را وقف توسعهی آموزش و پرورش مسلمانان در هند کرد تا در مواجهه با چالشهای مدرنیتِ استعماری راهکار مثمر و معقولی ارائه کند. او علاوه بر کالج محمدان MAO))، قبل از تأسیس آکادمی دارالمصنفین در زادگاهش اعظمگره در اواخر عمر، در حوزهی علمیهی ندوتالعلماء در لکنو و دانشگاه عثمانیه در ایالت شهزاده حیدرآباد نیز بهعنوان آموزگار خدمت کرده است.
یکی از معروفترین شاهکارهای شبلی اثری بود بهنام «شعرالعجم» یا شعر و تاریخ ادبیات و شاعران فارسی (بررسی تاریخی و موشگافانهی بلند از شعر و شعرای فارسیگو به زبان اردو) که میان سالهای ۱۹۰۸ و ۱۹۱۸ در پنج نسخه به چاپ رسید.
این کتاب دامنهی وسیعی داشت؛ یعنی قرنها شعر و ادبیات فارسی را در هزار و ۵۰۰ صفحه تبیین کرده بود. و مهمتر از آن، یک روش ابتکاری بود. شبلی بهترین سنت اسلامی و تاریخنگاری اروپایی را به هم آمیخت و «شعرالعجم» را به نحوی منحصر به فرد و متناسب با اهداف تغییرطلبان افغانستانی و ایرانی که میخواستند در مسیری مشابه قدم بردارند، خلق کرد.
بهویژه افغانستانیها به این تحولات آموزشی در هند توجه بیشتری مبذول داشتند. در دهههای نخستینِ سدهی بیستم، بسیاری از شخصیتهای مطرح و برجستهی افغانستان از جمله پادشاهانی چون حبیباللهخان و محمدنادر شاه و شخصیتهای سیاسی مانند محمود طرزی، شاعر و وزیر خارجهی وقت به زبان اردو صحبت میکردند. اکثرا روشنفکران و سیاستمداران افغانستان بهطور فزایندهای یا از طریق زندگی در هند یا در چارچوب تبادلات و تعاملات اقتصادی و آموزشی با هند، زبان اردو را فرا گرفته بودند.
حبیباللهخان که از سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۱۹ امیر افغانستان بود، گرایش زیادی به اصلاحات داشت. او پس از سفر به هندوستان و بازدید از کالج انگلیسی-شرقی محمدان (MAO) در سال ۱۹۰۷ و الگوبرداری از آن، مکتب حبیبیه را در کابل افتتاح کرد که نخستین نهاد آموزشی مدرن در افغانستان محسوب میشد. حبیباللهخان برنامههای آموزشی کالج محمدان را در نصاب تعلیمی مکتب حبیبیه دنبال کرد و زبان اردو را بهعنوان زبان دوم شامل نصاب تعلیمی این مکتب ساخت.
حتا در یک مقطع زمانی نیمی از اعضای هیأت علمی از جمله مدیر مکتب حبیبیه، عبدالغنیخان لاهوری، اهل هند بودند. قاری عبدالله، شاعر برجسته و آموزگار شهزاده عنایتالله، آموزگار و مشاور شخص امیر حبیبالله نیز به زبان اردو تسلط کامل داشت و بهعنوان آموزگار در مکتب حبیبیه تدریس میکرد.
در سال ۱۹۲۱، وقتی وزارت معارف افغانستان تأسیس شد، آموزش و تقویت زبان و ادبیات فارسی در اولویت برنامههای درسی و نصاب تعلیمی وزارت مزبور قرار گرفت. قاری عبدالله که از نزدیک با «شعرالعجم» شبلی آشنا بود، در تدوین کتاب درسی ادبیات فارسی برای وزارت معارف، از آن (شعرالعجم) بهعنوان منبع استفاده کرد.
وزارت معارف همچنان با تشکیل کمیسیون ترجمه و حضور مترجمانی از جمله منصور انصاری و برهانالدینخان کوشکی، روحانیون تحصیلیافتهی حقوق اسلامی، فیضمحمدخان، وزیر خارجهی افغانستان، سرور گویا اعتمادی، مشاور وزارت معارف و دیگر بزرگان، ترجمهی کاملی از «شعرالعجم» شبلی را تهیه کرد که بین سالهای ۱۹۲۵ و ۱۹۲۷ در چندین جلد در کابل و لاهور به چاپ رسید. این ترجمه به طرز شگفتانگیزی مبیین مرزهای سلیس میان فارسی و اردو بود. حتا برای وضاحت وامواژههای انگلیسی مانند Kariktar (Character) از واژگانی همآوا و همخوان «retroflex» اردو استفاده شده بود.
شبلی گاهی برای بیان نکاتی در شعر از شاعران اردوزبان مانند میرانیس، میرزا دبیر، میر تقیمیر و دیگران دوبیتیهای را نقل قول میکرد. مترجمان افغانستانی این دوبیتیهای اردو را همراه با توضیحات روشنگرِ فارسی در ترجمه فارسی بازتولید کردند.
«شعرالعجم» شبلی تنها اثری در زمینهی شعر، شاعر و تاریخ ادبیات فارسی نبود که از زبان اردو در افغانستان ترجمه شد. قاری عبدالله اثری از محمدحسین آزاد بهنام «سخندانان فارسی» را نیز از اردو به فارسی برگردان کرد. آزاد، از معاصران شبلی، دانشمند فرهیختهی فارسی و اردو بود. «سخندانان فارسی» حاوی مجموعهای از سخنرانیهای آزاد در زمینه فلسفه و ادبیاتِ زبان فارسی است. ترجمهی این اثر ابتدا بهصورت سلسله مقالات در ژورنال کابل منتشر شد و بعدا در دههی ۱۹۳۰ بهصورت کتاب منتشر شد.
دههی ۳۰ افغانستانِ تحت حاکمیت محمدنادر شاه (۱۹۳۳-۱۹۲۹)، دههی ارتباطات بیشترِ افغانستان و هند بود. شخصِ محمدنادر در شمال هند و در شهر دهرادون به دنیا آمد و همانجا تحصیل کرد و در زبان اردو مهارتی با فصاحت داشت. او سید سلیمان ندوی را همراه با شاعر مشهور اردو، محمداقبال و همچنین راس مسعود، نوهی سید احمدخان به کابل دعوت کرد. به همین منوال روابط جامعهی نواندیشان افغانستان و هند رو به گسترش بود و ترجمهی آثار اردو در موضوعات دیگر نیز در افغانستان ادامه یافت. شرح حالی که شبلی نعمانی از خلیفهی دوم مسلمین، عمر فرزند خطاب، و فقیه مسلمان و پیشوای اهل سنت، امام ابوحنیفه نوشته بود، به فارسی برگردان شد و عبدالهادی داوی، دیپلمات وقتِ افغانستان نیز اشعار اقبال را از اردو به فارسی برگرادن کرد.

هند چگونه بر اصلاحات و نوگرایی ایران مؤثر واقع شد؟
در همان دورهی زمانی، پروژههای اصلاحی و نوسازی ایرانیان نیز تحت تأثیر ارتباطاتشان با هند و جامعهی نواندیشان هندی قرار گرفت. بهعنوان مثال، محمدعلی فروغی، نخستوزیر ایران مدتی را در هند سپری کرد و آهسته آهسته حلقهای از دوستان و آشنایان هندی تشکیل داد. او همچنان در جریان کنفرانس صلح پاریس (۱۹۲۰-۱۹۱۹) با سید سلیمان ندوی نیز آشنایی حاصل کرد. اگرچه در همسنجی با فراگیر بودن زبان اردو در میان افغانستانیها، تعداد کمتری از ایرانیان به اردو مسلط بودند، اما برگردانهای اردو به فارسی تأثیر شگرفی در محافل ادبی و نواندیشی ایران برجای گذاشت.
یکی از مترجمان ایرانی که آثار اردو را به فارسی برگردان کرد، سید محمدتقی داعیالاسلام «فخرداعی» گیلانی (۱۹۶۴-۱۸۸۲) بود که در دههی ۱۹۵۰ برگردان تازهای از «شعرالعجم» شبلی را به پایان رساند. فخرداعی مدتی را بهعنوان مُبشر و آوازهگرِ مسلمان در بمبئی -که او آن را یکی از زیباترین شهرهای هند و باغی از ادیان و مذاهب مختلف توصیف کرده است- گذرانده بود و همچنان مدتی نیز بهعنوان آموزگار زبان فارسی در کالج ایندور در مرکز هندوستان مصروف بود. فخرداعی زبان اردو را در همین دوره آموخت. او سرانجام پس از هشت سال زندگی در هند به ایران بازگشت و به انتشار برگردانِ فارسی آثاری از دانشمندان مسلمان هندی مانند شبلی نعمانی، سید احمدخان، سید عامرعلی و دیگران مبادرت ورزید.
برخلاف مترجمان افغانستان که برگردان بسیار معتبر و امانتدارنهای از آثار اردو ارائه کردند، فخرداعی با گشادهدستی عمل کرده بود. او حتا در جاهایی جهت تبیین عظمت ایران ایدهآل خویش، متن را مطابق میل و دیدگاههای خود برگردان کرده بود، و همچنین نقل قولها و حاشیههای شبلی را از شعر و دیگر ارجاعات خاص اردو بهطور کامل حذف کرده بود.
فخرداعی برگردان خودش از «شعرالعجم» را نسخهی اصلاحشده و بهبودیافتهای از نسخه اصلی دانسته است. یعنی بهزعم فخرداعی، او اشتباهات شبلی را تصحیح کرده است. برگردان او از «شعرالعجم» شبلی در حلقهی نواندیشان و اصلاحطلبان ایران مخاطبان زیادی پیدا کرد و مورد تمجید چهرههای برجستهی آن زمان چون سعید نفیسی، محمدتقی بهار و زینالعابدین موءتمن قرار گرفت. این کتاب (شعرالعجم) و برگردان فخرداعی از آثار دیگر، مانند «تاریخ کلام» شبلی یا «الاهیات نظری»، مؤثریت فراوانی داشتند و بهعنوان منبع استفاده میشدند.
چرایی رویکرد متفاوت ترجمه فخرداعی
وقتی افغانستانیها به ترجمهی این آثار پرداختند، افغانستان تازه نخستین گامهای توسعه و نوسازی را برداشته بود. هویت ملی «افغان» نیز نوپا و در رقابت با اشکال و تعلقات دیگری از هویت و مؤلفههای هویتساز قرار داشت. نهادهای ملی چون وزارت معارف نیز فقط چند سال قبل از ختم این ترجمهها ایجاد شده بود.
از سوی اما کارِ ترجمهی فخرداعی زمانی پایان یافت (۱۹۵۰) که پروسهی ملت-دولتسازی در ایرانِ تحت حاکمیت پهلوی دهها سال را پشت سر گذاشته بود و هویت ملی ایران با قوت و قدرت تمام تثیبت شده بود. نهادهای توانمند و برجستهای چون دانشگاه تهران ایجاده شده بود و داعیهی ملی «ایران، میراثدار اصلی تاریخ، فرهنگ و زبان فارسی» نهادینه شده بود.
در حالیکه جامعهی روشنفکری و اندیشور ایرانی کار شبلی را ستایش میکردند، اما همچنین احساس میکردند که میراثداران اصلیِ مجموعههای ادبی فارسی هستند و ایرانیای مانند فخرداعی میتواند در کمال اطمینان آثارِ آدمی چون شبلی را اصلاح کند. به هر پیمانهای هم که شبلی و علمیت او نزد نواندیشانِ ناسیونالیست ایران قابل احترام بود، اما در نهایت بنا بر سنت معمول ایرانی، شبلی در نگاه آنان عنصر غیرخودی پنداشته میشد. در مقدمهای که نفیسی به ترجمهی فارسی فخرداعی نوشته است، با تعجب میگوید: «شبلی هرگز پا به ایران نگذاشته است!»
این دو برگردان شعر فارسی شبلی، نمونههای کوچکی از مدرنیتِ فارسیبنیاد استند: مبتنی بر همین شیوه، جغرافیای گستردهی قدیمِ حروف فارسی [که قسمتهای زیادی از هند و منطقهی ایرو آسیا را بهعنوان تقریبا قلب زبان فارسی، باهم وصل کرده بود] کمک نمود تا میان اصلاحطلبان و روشنفکرانیکه بهدنبال مدرنسازی کشورهای متبوعشان در عصر ملت-دولت بودند، ارتباط و همکاری بهمیان آید.
مدرنیستها و اصلاحطلبان افغانستان و ایران از ارتباطاتشان با هستههای نواندیشی در هند استفاده کردند و بهمنظور تفسیر و تحلیل شعر و ادبیات فارسی به ترجمهی آثارِ پرباری از اردو به فارسی پرداختند و در بسا موارد نیز به دانشمندان مسلمان هندیی چون شبلی توسل ورزیدند. اما قسمت مضحک داستانِ مدرنیتِ فارسیبنیاد آنجا است که در نهایت این ارتباطات را –آنگونه که در برگردان فارسی فخرداعی مشهود است- از بین میبرند، تا ادبیات فارسی را بهعنوان میراث ملی ایران معرفی کنند. در نتیجه، امروزه کمتر کسی نسبت به اهمیت نقش دانشمندان هندی بر فرایند ملتسازی در ایران و افغانستان واقف است. سطح تأثیرگزاری دانشمندان هندی و آثار اردو بر جریان نوسازی و ملتسازی در ایران و افغانستان فراتر از ترجمهی آثار و ذکر آدمهای است که در اینجا به آنان پرداخته شد. شرح بیشترِ این موضوع، زمان دیگر میطلبد و حوصله و فرصت دیگر.