سکولاریسم و اسلام سیاسی

شاهد بحث درازدامنی پیرامون اسلام سیاسی هستیم. یکی از پرسش‌هایی که در این میان مطرح می‌شود اصطلاح «اسلام سیاسی» را نشانه گرفته است. کسانی که این پرسش را مطرح می‌کنند، استدلال‌شان این است که چیزی به‌نام اسلام غیرسیاسی وجود ندارد که در مقابل آن اسلام سیاسی موضوعیت داشته باشد. فشرده‌ای استدلال این است که اسلام یکی و آن هم سیاسی است. امکان جدایی اسلام هم از سیاست، با بیان اسلام سیاسی، وجود ندارد. بنا ما با کل اسلام مواجه هستیم که سیاسی است. برای این استدلال تاریخ اسلام شاهد آورده می‌شود. تاریخی که با سیاست و مناسبات قدرت و ثروت همراه بوده و اسلام رشد خود را مدیون آن است. بحث از این دیدانداز با این صورت استدلال در جهت خودش درست به نظر می‌رسد. ولی دیدانداز دیگری را نیز می‌شود در مورد مطرح ساخت و امکان طرح مبحث اسلام سیاسی را برای امکان طرح «بدیل» حفظ کرد.

ویژگی بارز استدلال مخالف طرح اسلام سیاسی این است که صورت درون‌دینی دارد. با مطالعه‌ی تاریخ اسلام و بخشی از آموزه‌های آن به این نتیجه می‌رسد که اسلام یکی و آن هم سیاسی است. این استدلال بیان مشهور «اسلام با زور شمشیر گسترش یافته» را که دقیق هم است در خود دارد. از این رو از تاریخ اسلام و بخشی از آموزه‌های آن نتیجه می‌گیرد که امکان طرح اسلام غیرسیاسی موجود نیست. جالب است این استدلال از سوی گروه‌های نظری مختلفی مطرح می‌شود و به نتایج متفاوت می‌رسد. گروهی با این استدلال خودشان را در مقابل اسلام به‌عنوان یک کل می‌بینند که باید با نقد از آن عبور شود. گروهی خودشان را در مقابل اسلام به‌عنوان یک کل می‌بینند که باید تطبیق شود. جالب‌تر این‌که گروهی خودشان را در مقابل اسلام به‌عنوان یک کل می‌بینند که اجازه‌ی تفسیر جدید را می‌توان از داخل آن داشت و با جهان امروز هماهنگ شد. به نظر می‌رسد گروه نخست با شور ماتریالیستی که از سنت چپ می‌آید به موضوع نگاه می‌کند، گروه دوم با هیجان اسلام‌گرایی که واکنشی‌ ساده‌سازانه در مقابل تغییرات دنیای جدید است و گروه سوم با جُبنی که به‌نام «روشنفکری دینی» مسما است و نمی‌تواند به چیزی خارج از چارچوب دین فکر کند. در ادامه مختصرا به ایرادهای قابل طرح در مورد این سه گروه پرداخته و بعد دیدانداز دیگری که از آن گفته شد تشریح می‌شود.

مشکل گروه نخست این است که با دین در کل طرف می‌شود و این کار خارج از صورت نظری آن در عمل کار عبثی است. در صورت نظری آن هم بحث بلندبالایی است که به قدمت اندیشه تاریخ دارد. در این مورد سخن بسیار گفته شده و نظریات مختلفی وجود دارد که مجال ورود با جزئیات به آن این‌جا میسر نیست. آنچه مختصرا می‌توان اشاره داشت، نیاز روانی بشر به تکیه‌گاهی است که به لحاظ روانی باعث تلقین او می‌شود و امکان مقابله با «اضطراب هستی ناپایدار» را برایش فراهم می‌آورد. این‌که بشر چه زمانی می‌تواند به تکاملی برسد که هستی را در ناپایداری آن بفهمد و قبول داشته باشد پرسشی است باز با برگ و شاخی بسیار. آنچه تا اکنون در جوامعی با میزان رفاه بالا شاهد بودیم دوری بیشتر نااندیشیده از دین با برگشت‌های مناسبتی دوباره به آن بوده که با امکانات و سرگرمی‌های سرمایه‌داری فراهم آمده و در نوع خودش پدیده‌ی جالب است. آنچه اما قابل دید است داشتن دین در کناره‌ها برای رجوع به آن در زمان نیاز است. باری، نقد وارده به این گروه مواجهه با دین به‌عنوان یک کل در وجهه‌ی اجتماعی است که کار بی‌نتیجه و همچنان سلبی است.

مشکل گروه دوم این است که از درک پیچیدگی‌های جهان امروز عاجز است و در مواجهه با آن دچار اضطراب شده و با حس آسیب‌پذیری پاسخی ساده و دم دست ارائه می‌دهد. این پاسخ ساده که شامل برگشت به اسلام و «صدر» آن است، با وجود مظلوم‌نمایی‌های زیاد، نشان داده که می‌تواند بسیار خطرناک و خشن باشد. این دید در مقابل نظم دموکراتیک و سکولار جدید اسلام را رمانتیزه ساخته و از «جوانان مسلمان» می‌خواهد برای آن «جهاد» کنند. از آن‌جا که ممکن نیست امور دنیای جدید را با دین سامان داد، این دید به تکرار دچار بن‌بست می‌شود و با نسل دیگری از جوانان مسلمان به بازتولید خشونت می‌پردازد. آن هم خشونتی که فهم آن در مرز ناممکن قرار دارد. از زایشگاه تا گورستان خود و مردم را انفجار می‌دهد. به عبارتی، «ز گهواره تا گور» خشونت می‌جوید.

مشکل گروه سوم قسمی که بیان شد این است که در کار فکری دچار جبن است. به لحاظ تکاملی از مرحله‌ی که کانت از آن تحت عنوان «صغارت» یاد می‌کند عبور نکرده است. این گروه که برای خود ترکیب متناقض روشنفکر دینی را به‌کار می‌برد، هنوز قادر نیست به‌صورت مستقل از عقل و فهم خود بهره برد و استدلال‌های متکی بر آن ارائه دهد. برای توجیه پدیده‌ها و مباحث جدید به سراغ متون دینی می‌روند. متونی که چونان هر متن دیگر تفسیرپذیر است و در نتیجه دلایل مرده‌ای را در اختیارشان می‌گذارد که با وجود سخن گفتن سخنی نگفته‌اند. تناقض دیگر کار در این است که می‌خواهند با بهره‌گیری از روش‌های علمی که رشد آن محصول عدم نگاه دینی به امور است به سراغ متن دین روند. از این‌جا قادر اند بحث را قدری طول دهند ولی در اخیر کاری انجام نداده‌اند. در پایان هم در مقابل گروه دوم که می‌خواهد با تفسیر خودش از متن دین جهاد کند ناکام می‌ماند و نمی‌تواند روایتی ایجاد کند. گاهی هم ناکامی‌های مکرر خود را به جریانی نسبت می‌دهد که نگاه بیرون‌دینی به امور دارد. چه بسا که می‌گوید فلان مورد باعث تحریک گروه‌های تندرو می‌شود و نباید گفته شود. در حالی‌که آن گروه‌ها این‌ها را نیز که با جبن به امور می‌پردازند قبول ندارند و در مقابل‌شان جهاد را روا می‌دانند. باری، وقتی برای توجیه و فهم امور چتر دین را الزامی می‌دانیم و به آن مراجعه می‌کنیم، خروجی هر چیزی می‌تواند باشد. با این اشتراک که همه ناقض خواهند بود و با این تفاوت که خروجی جهادی آن جذابیت بیشتری خواهد داشت و موفق خواهد شد.

با موارد بالا به طرح دیدانداز دیگری که در آغاز به آن اشاره شد می‌رسیم. این دیدانداز با نگاه بیرون‌دینی به سراغ دین می‌رود. از این نشانی، مرتبط به بحث ما، طرح اسلام سیاسی برای امکان طرح «بدیل» الزامی است. این الزام از التزام به سکولاریسم که خود طرح بدیل است می‌آید. در نگاه سکولار، جدایی نهادها و افراد حکومتی را از نهادها و افراد دینی با قانون وضعی داریم. البته این‌جا منظور سکولاریسم حقوقی-سیاسی است. سکولاریسم بحث بزرگی با انوع مختلف است. در مطلبی دیگری از این مجموعه، به قلم شهیر سیرت، به موضوع سکولاریسم و انواع آن به جزئیات بیشتری پرداخته شده است. باری، نگاه سکولار در مورد دین دو ساحت را در نظر می‌گیرد. یکی ساحت روحانی و دیگری ساحت حقوقی-سیاسی. از این‌جا صورت پایه‌ی مبحث سکولاریسم در مقابل دین به معنای عام و هر دینی مطرح است.

سکولاریسم ساحت روحانی دین را شامل حوزه خصوصی افراد دانسته و براساس آزادی و انسان‌گرایی آن را حق فردی افراد در نظر گرفته و محترم می‌شمارد. ساحت حقوقی-سیاسی را اما مشکل‌ساز تشخیص داده و بر جدایی آن از قانون‌گذاری و سیاست تأکید می‌کند. از این دیدانداز سکولاریسم وارد این بحث که تاریخ یک دین و آموزه‌های آن چگونه و چقدر سیاسی بوده است، نمی‌شود. سکولاریسم نظری برای تفکیک امور حقوقی-سیاسی از دین خاصی نیست که بخواهد با بحث درون‌دینی طرح مسأله کند. در مقابل نظری برای هر شرایط بن‌بستی‌ است که در آن دین در امور حقوقی-سیاسی حضور دارد. سکولاریسم با بیان این‌که حضور دین در امور حقوقی-سیاسی قرارداد تشکیل حکومت را که باید زمینی و انسانی باشد به امور الاهیاتی پیوند زده و امکان پاسخ‌گویی حکومت را از بین می‌برد، تأکید بر اصل جدایی دین از قانون‌گذاری و سیاست دارد. این اصل کارکرد ارائه خدمات به مردم را وظیفه اساسی حکومت تعریف می‌کند و مردم را قادر می‌سازد نهادها و افراد حکومتی را پاسخ‌گو سازند. مردم براساس قراردادی که همان قانون اساسی باشد اقدام به تشکیل حکومت می‌کنند و با تفویض صلاحیت و پرداخت مالیه اختیار امور را به‌صورت موقتی به آن می‌سپارند. چون هر ساختار قدرتی تمایل به تحمیل و فساد دارد، فهم ایجاب می‌کند که قرارداد تشکیل حکومت زمینی-انسانی و موقتی باشد.

سکولاریسم وارد عرصه ضدیت با دین به‌عنوان یک کل نمی‌شود. حکومت سکولار دین را در حوزه خصوصی به رسمیت می‌شناسد و مورد حمایت قرار می‌دهد. این نظر مخالف حضور دین در عرصه قانون‌گذاری و سیاست است. همچنان، چون نظری پویا و پیش‌رو براساس فهم و دانش انسانی است، با ورود به دین کسب اجازت و مشروعیت نمی‌کند. سکولاریسم به بیان دیگر نیروی متشکل از انسان‌های است که فهمیده و تشخیص داده‌اند که دین نمی‌تواند امور حقوقی-سیاسی آنان را در دنیایی پیچیده‌ای امروز سامان دهد. از این‌جا سکولاریسم بیشتر از هر موقعیتی، زمانی قابل طرح و دفاع است که رژیمی دینی بر سر کار است. چون چنین رژیمی با فساد و خشونت همراه است و توانایی ارائه خدمات را ندارد. تاریخ ما با مثال‌های متعدد شاهد حکومت‌های ناکاره‌ی دینی است که فساد کرده و خشونت ورزیده‌اند. حتا اگر تاریخ قبل از خود را هم ندانیم هر کدام در عمر خود دو تا سه بار حکومت‌های ناکام اسلامی را دیده‌ایم که با ریختن خون بسیار روی کارآمده‌اند و با ناکامی در ارائه خدمات و اعمال خشونت و فساد سقوط کرده‌اند.

نیروی سکولار در شرایطی که حکومت دینی روی کار است ابراز وجود کرده و طرح بدیل ارائه می‌دهد. طبیعی است کسانی که از یک طرف به لحاظ فکری در سطح تفکر مستقل نرسیده‌اند و از طرف دیگر حضور دین در قانون‌گذاری و سیاست برای‌شان موقعیت اجتماعی و منفعت مادی می‌آورد مخالف سکولاریسم باشند. بیان این‌که اسلام یکی است و آن هم سیاسی که باید تطبیق شود از این‌جا ناشی می‌شود. نیروی سکولار در چنین موقعیتی با واقع‌بینی تشریح می‌کند که حضور دین در سیاست تلاشی ناکام و بن‌بستی است که به تولید و بازتولید خشونت و ناکامی می‌انجامد. با این تشریح و بیان پیچیدگی‌های جهان امروز این نیرو در عقل، فهم و توانایی تشخیص کسانی که حتا بدون توجه به تجربه‌ زیسته‌ای مادی خود هنوز در تلاش سیاست دینی اند شک می‌کند. بعد، چون سکولاریسم خود نیروی با ظرفیتی بزرگ‌تر است با عملگرایی عرصه را در دست می‌گیرد. کاری که آغاز آن برای افغانستان رقم خورده است. نسل ما امروز این ابتکار عمل را در اختیار گرفته و با آزاداندیشی و تسلط از سکولاریسم، مردم‌سالاری، ساختار نامتمرکز و ارزش‌های پیش‌رو انسانی سخن می‌گوید. همزمانی که از آن طرف طالب فاجعه‌ی حضور دین در سیاست را به نمایش گذاشته است، ما از امکان رهایی و طرح بدیل برای عبور از این بن‌بست صحبت داریم.

صحبت ما از اسلام سیاسی برای عبور از آن مبتنی بر دیدانداز سکولار به مسأله است. از این دیدانداز صحبت از اسلام سیاسی به‌عنوان ساحت حقوقی-سیاسی دین موضوعیت دارد و امکان عبور از آن را بدون مواجهه با دین در حوزه‌ی خصوصی که مبتنی بر حقوق بشر است فراهم می‌آورد.