اطلاعات روز

در سه‌راهی علاءالدین لت خوردم

نوید غورزنگ

دیروز در خانه‌ای در سه‌راهی علاءالدین با جمعی از رفقا نشسته بودیم و در مورد اوضاع جاری کشور صحبت می‌کردیم. دو نفر از جمع ما دانش بیشتر داشت و سررشته‌ی بحث را آنان بدست گرفتند و بقیه‌ی ما محو تماشا بودیم.

یکی از این رفقا اسمش نثار است. نثار معتقد است که پشتون‌ها زیر چتر طالبان در صدد غصب و تصرف دایمی ولایت‌ها و ولسوالی‌های اند که تا اکنون ساکنین پشتون‌تبار نداشته است. نثار که خودش از قندز است، برای تحکیم این ادعایش قصه کرد که با حاکم شدن طالبان، تعدادی از پشتون‌های هلمندی در قندوز آمدند و بعضی قسمت‌ها را ادعای مالکیت کرده‌اند. آنان اسنادی بدست داشتند که گویا در زمان داوودخان صادر شده.

رفیق دیگر ما نجیب است که کابلی است. نجیب بر نثار پوزخند زد و گفت این قصه‌ها شایعه است. نجیب معتقد است که آن اسناد جعلی است و راهی از پیش نمی‌برد.

اما نجیب از نظر نثار یک آدم ساده است. نثار می‌گوید که طالبان بهترین حکومت برای محقق شدن آرزوی غصب و تصرف سرزمین غیرپشتون‌ها است، چون هیچ نهاد و آدرسی برای دادخواهی نیست. در ضمن خوش به حال پشتون‌ها. حالا یا جعلی یا واقعی، آنان سندی برای ادعای‌شان در دست دارند. آنی‌که سند را صادر کرده پشتون است، آنی‌که ادعای مالکیت دارد، پشتون است و بالاخره آنی‌که در مقام قضاوت و حکومت قرار دارد هم پشتون است و علایق همه‌ی‌شان در یک نقطه مشترک می‌شود. دست بقیه هم تا درگاه خداوند متعال خلاص. چهار طرف شان قبله. بفرما چه از دست شان می‌آید؟!

نجیب استدلال نثار را قبول نکرد. نجیب گفت من پشتونی را می‌شناسم که خانه‌اش را در کابل به یک رفیق تاجیک‌اش هدیه داد و قباله‌اش را هم به‌نام او کرد. درست است که تعدادی از پشتون‌ها در فکر تصاحب جایداد، زمین و خانه‌ی دیگران اند، اما همه‌ی پشتون‌ها این‌گونه نیستند.

نثار دید که حق با نجیب است، کمی عقب‌نشینی تاکتیکی کرد و گفت منم نگفته‌ام که همه‌ی پشتون‌ها این‌گونه است. اما این کار برای گسترش سلطه‌ی جغرافیایی پشتون‌ها است، خواه بدست گروهی از هلمندی‌ها رقم بخورد یا بدست تعدادی از خوستی‌ها. فعلا قصه همین است.

دقیقا در همین قسمت از بحث نجیب متوجه شد که من دارم از فرصت سوءاستفاده می‌کنم و نزدیک به ده تا کینو را خورده‌ام. نجیب گفت: «بحث را ول کن، ببین این غورزنگ بی‌شرف یک رقم کینو را چپ و راست می‌خورد فقط که نماینده‌ی تام‌الاختیار ملا هبت‌الله آخوند باشد.» نثار نامرد هم دست مرا گرفت و مرا پس کش کرد. بقیه رفقا هم مرا ملامت کردند. راستش تقصیر من نبود، من عاشق کینو ام. در خانه هم اگر گاهی کینو می‌آورند، آخرش پدرم سینی کینو را از پیشم دور می‌کند و می‌گوید: «کینو را خیر، می‌ترسم خودت پاره شوی.»

وقتی همه مطمئن شدند که دست من از خریطه‌ی کینو کوتاه است، این‌بار عثمان سر بحث را باز کرد و گفت دنیا از آنِ زورمند است بچیش. در کشور ما هیچ‌ وقت نظام یا قانونی نبوده که به نفع همه باشد. همیشه قوانین و نظام به نفع یک گروه خاص بوده است. حالا که طالبان حاکم شده، مطمئن باشید نه تنها خود شان را مالک جایداد و زمین ما فکر می‌کنند که ادعای مالکیت جان ما را هم دارند.

من که از خوردن کینو محروم شده بودم، کل فکرم طرف پلاستیک کینو بود. در همین اثنا یادم آمد که چندتا کینو در آشپزخانه هم دیده بودم. رفتم به آشپزخانه. تازه یکی را پوست کرده بودم که نجیب آمد و دید که مشغولم. به شوخی با صدای بلند گفت: «هله بچا! بیایید که اشرف غنی از دالرهای دزدیده‌اش مصرف کرده رایی‌ست.» این را نگو بلا بگو. نثار و عثمان و حمید از راه رسیدند و یک رقم زدند که خدا و راستی تا حالا با قسمت راست نشیمنگاه نشسته نمی‌توانم. یک بغله ماندیم.