میدانیم که عجله کار شیطان است. از همان روز ازل، یک شب شیطان با خود فکر کرد که چطور است این آدم و حوا را میوهی ممنوعه بخورانم، ببینم چه میشود. فردا هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که شیطان پیش خانهی آدم رسید و در را تق تق کرد. آدم، چنان که میدانید، نابینا بود، کورمال کورمال به طرف در رفت و پرسید: «کیستی؟» شیطان جواب داد: «منم، ابلیس. کار عاجلی داشتم، در را باز کنید که داخل بیایم». بعد، سه نفری نشستند و از هر چیزی سخن گفتند. تا اینکه شیطان به قضیهی میوهها رسید و شروع کرد به تعریف کردن از سیب. خبر دارید که سیب همان میوهی ممنوعهای بود که در بهشت کسی حق نداشت به آن نزدیک شود، چه رسد به اینکه آن را بخورد. شیطان گفت:
«افسوس از این میوه نخوردهاید. با هرچه میوه در بهشت هست، فرق دارد. شیرین، آبدار، پر از آهن». شیطان حتا به دروغ اضافه کرد که سیب ویتامین ب 12 هم دارد. از آن هم پیشتر رفت و گفت که هرکس روزانه یک دانه سیب بخورد، هرگز مریض نمیشود. آدم و حوا که همیشه زکام داشتند و از ضعف بدنی رنج میبردند، به طرف همدیگر شور خوردند (چون نمیتوانستند نگاه کنند) و همصدا گفتند: «ما به این میوه نیاز داریم». باقی داستان را میدانید. شیطان دست این دو سالخوردهی نیازمند را گرفت و به باغ برد. دستشان را بر تنهی درخت سیب گذاشت و ازشان خواست که چارهی کار خود را بکنند. خودش بهسرعت از باغ بیرون رفت. آن دو پس از نیم ساعت از این شاخ به آن شاخ رفتن، سر انجام یک دانه سیب پیدا کردند. همانجا زیر درخت نشستند و علع ولع فلع در نیم دقیقه نوش جانش کردند. ناگهان بینا شدند و دیدند که فراموششان شده لباس بپوشند (بر اساس بعضی روایات، اصلا لباس نداشتند که بپوشند که با توجه به تمدن بهشت در آن دوره، ادعای چندان پذیرفتنی به نظر نمیآید).
اما کل ماجرا همین بینا شدن نبود. آدم و حوا بهخاطر خوردن آن میوهی ممنوعه از بهشت اخراج شدند و آمدند به دنیا. شیطان در اوایل خوشحال بود. اما پس از مدتی دید که تنها آدمهایی را که میشد گاهی به خانهیشان رفت، از دست داده است. دیگر حتا کسی نبود که بتوان پایِ نابیناییاش نشست. خیلی احساس تنهایی کرد. این شد که خودش هم شروع کرد به سرپیچی از قوانین بهشت و اخراج شد، آمد پیش آدم و حوا در دنیا. در همان روزهای تنهایی بود که شیطان با خود فکر کرد که کاش آن روز عجله نمیکرد و به خانهی آدم نمیرفت و او را تشویق به خوردن سیب نمیکرد. از آن پس همه متوجه شدند که عجله کار شیطان است و بد هم هست.
حالا حکایت کابینه است. سروصداست که چرا کابینهی دولت جدید معرفی نمیشود. میخواهید عجله کنید و شیطان شوید؟ بگذارید این سرپرستها چند سالی در این بهشتی که وزارتخانههایشان است، بمانند. اینها هم «آدم» اند.