ما به مثابهی انسان در چهار قلمرو زیست میکنیم. یکی قلمرو اشیاء است، دومی قلمرو ذهن و احساسات، سومی قلمرو زبان و چهارمی قلمرو ذهن-زبان-اشیاء.
قلمرو اشیاء شامل محیط طبیعی ما مانند باد و باران و هوا و درخت و کوه و زمین و گیاه و حیوان و… است. قلمرو ذهن و احساسات شامل قوههای خیال، خرد و ایمان است. مثلا شما وقتی برای شیء بیرونیِ مثل آسمان پر ستاره خالقی قائل میشوید، یعنی قوه خیال شما بین آن «آسمان پر ستاره» و یک عامل (خالق) ارتباط برقرار میکند و برای چند و چون آن داستان خلق میکند. حجتهای منطقی میتراشد. شما احساس تعلقیت وجودی به آن عامل میکنید.
قلمرو زبان قلمرو تلاقیگاه و میدان تعامل ذهن و اشیای بیرونی است. مثلا شما برای یک شیء بیرونی در آسمان کلمهی «ستاره» را ساختهاید. این کلمه دیگر نه بهطور خالص آن شیء بیرونی است و نه بهطور خالص آن مولود ذهنی شما است و نه بهطور خالص آن کلمهی (ستاره) زبان شما است. بلکه آمیختهای از شیء بیرونی، ذهن و زبان است.
وقتی میگوییم کلمه آمیختهای از شیء بیرونی و ذهن و زبان است، شرح آن به این ترتیب است:
اول اینکه، شیئیت اشیای بیرونی در زبان، به مثابهی موجودیت مجازی (تصویر) وجود دارد. بنا نباید بین شیئیت شیء بیرونی و موجودیت آن در زبان، اشتباه کنیم (خطایی که مکررا ما در قلمرو زبان گرفتار آن هستیم. خیال میکنیم کلمه عین شیء/موجود است. این خطای زبانی است).
دوم، موجودیت ذهنی ستاره تصویر نیست. بلکه علاوه بر آن، نسبتهای است که قوههای ذهنی مانند خرد، خیال و ایمان در کلمهی ستاره بارگذاری میکند. مثلا بار خرد در کلمهی ستاره میتواند نسبت ستاره با آفتاب از حیث روشنی آن باشد. بار خیال میتواند نسبت ستاره با بخت آدمی باشد. بار ایمان میتواند ستاره را به مثابهی تجلیگاه آن نیروی الاهیِ خالق، نشان دهد.
سوم، زبان کلمه را موجودیت و شیئیت مستقل میبخشد. مثلا این زبان است که کلمهی ستاره را در یک نسبت پیچیدهی درهمتنیدهای که هم بازتاب شیء بیرونی باشد، هم حامل بارهای ذهنی باشد و هم حامل احساسات انسانی باشد و هم کلمهی ستاره باشد، تبدیل به یک موجود سومی میکند.
تا اینجا موضوع کلی است و شامل حال همهی زبانها میشود. اما آنچه بحث کلی را به شاخهها با اهمیتِ کوچکتر هدایت میکند، این است که زبانها، میدان تعامل ذهن و شیء بیرونی و خود زبان را با چه کیفیتی فراهم میکند؟ بهطور کلی شاخصهای تشخیص کیفیت میدان تعامل و تقاطع میان ذهن و شیء و زبان، این است که در میدان تعاملیای که زبان فراهم میکند، کدام یکی از موارد آتی چیره و برجسته است: خیال، خرد، ایمان، احساسات، تجارب، مشاهدات، خاطرات و…؟ براساس این شاخصها بحث تحلیل چگونگی زبان یک بحث بیپایان میشود. اما آنچه بهطور کلی میتوان گفت این است که کیفیت چیره بر زبانها قطعا یک یا دو عنصر از شاخصهای فوق است. مثلا چیرگی عنصر خیال و احساسات بر زبان فارسی مثل تابیدن آفتاب بر گیاه روشن است. چیرگی این عناصر، صرف در شعر و تغزلهای زبان فارسی نیست. در چند و چون روابط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی فارسیزبانها و در چند و چون رابطهی آنان با اشیای بیرونی و جهان و… نیز است.
تغزل، محافظهکاری و زیباییهای شعفانگیز زبان فارسی، همه مباحث متأخر بر کیفیت اصلی زبان فارسی است و آن این است که زبان فارسی همواره در گرو خیال و احساساتی که ایمان نیز نوعی از آن احساسات است، باقی مانده است. مثلا خیام را در نظر بگیرید. او که عمیقا فلسفی میاندیشید، مجبور بود در قلمرو زبان فارسی اندیشههای فلسفیِ را به زبان نظم بیان کند که واژه واژهی آن نیاز به شرح و حجتهای بیپردهی فلسفی داشت. اینگونه نبوده است که خیام قادر به شرح نبوده است. اتفاقا او چندین شرح مختصر هم نوشته است که در جمله جملهی آنها چیرگیِ محافظهکاریِ ناشی از کلیت زبان محسوس و ملموس است. بلکه اینگونه بوده است که کلیت زبان فارسی (که از نظام اجتماعی تا سیاسی و فرهنگی و امنیتی را در برمیگیرد)، قادر به برتاباندن آن شرح فلسفی نبوده است.
در هر حال، بحث زبان مادری (که برای من همان زبان بومی است)، دقیقا از همینجا (کیفیت تعامل ذهن و شیء و زبان) قابل طرح و دارای اهمیت است. به این معنا که زبان مادری سه چیز را همزمان دارد: یکی اینکه چند و چونِ خاصی از رابطهی انسان با انسان، رابطهی انسان با طبیعت و اشیای بیرونذهنی، نوع تعامل ذهن انسان بومی با جهان و اشیای جهان ارائه میدهد. دوم اینکه زبان مادری نظم خاصی به نوع و چگونگی رابطه و نگاه انسان به انسان و جهان و اشیای بیرونی میدهد. سوم اینکه زبان مادری حامل نوع خاصی از «بودن» در قلمرو زبان و جهان را در خود دارد که با از میان رفتن یک زبان مادریِ خاص، در واقع نوعی از بودن بشری منقرض میشود. از این رو زبان مادری در هر حالت پر اهمیت و ارزشمند است.