عملیات کالوشا
«طاهرجان مرده است.»
این خبر در ساعات اولیهی روز شانزدهم مارچ ۲۰۰۴ در سراسر روستای کالوشا در ده کیلومتری غرب وانه در وزیرستان جنوبی، طنینانداز شد و خشم مردان قبیلهی زلیخیل را برانگیخت. همه از خانههایشان بیرون ریختند و تا بعدازظهر همان روز نیروهای سپاه مرزی پاکستان را که تعداد شان به چند صد نفر میرسید و در اطراف منزل نورالاسلام، یکی از افراد تحت پیگیرد و هوادار القاعده سنگر گرفته بودند، به محاصره کشیدند. نیروهای مرزی مطمئن بودند که طاهر یولداش یا به قول مردم محل «طاهرجان»، رهبر کاریزماتیک تحریک اسلامی ازبیکستان (آیامیو) همراه با حداقل ۲۵ نفر از پیروانش در آنجا پنهان شدهاند.
این ساحه تحت کنترل پنج نفر از فرماندهان شبکههای شبهنظامی اسلامگرا بهنامهای نیکمحمد، نورالاسلام، محمدشریف، مولوی عباس و مولوی عبدالعزیز قرار داشت. نیروهای سرحدی مشکوک بودند که این افراد به تروریستهای خارجی مانند طالبان افغانستان و شبکههای شبهنظامی عرب، چچن و ازبیک، اجازه میدهند که در مناطق شان پناهنده شوند. ازبیکها اولین کمپ آموزشی خود را در نزدیکیهای مزار شریف در شمال افغانستان در اواخر دههی ۱۹۹۰ افتتاح کرده بودند. پس از فرار به تعقیب عملیات آناکوندا در مارچ ۲۰۰۲، اکثریت آنان سرزمینهای قبایلی پاکستان را بهعنوان آخرین سنگرهای خود انتخاب کردهاند. با اینکه اندک مشکلاتی برای یافتن سرپناه در میان قبایل احمدزی و وزیر در وانه داشتند، در سایر مناطق با استقبال گرمی روبهرو شدند. یولداش در مساجد محلی به یک سخنران محبوب تبدیل شده بود و اینک این رهبر جنبش اسلامی ازبیکستان و افرادش به درخواست تسلیمی به نیروهای سرحدی پاکستان، با رگباری از شلیک پاسخ میدادند.
یک ماه پس از این حادثه، مردم محلی در وانه و روستای نزدیک شین و رسک به من گفتند که شایعهی مرگ یولداش واکنش شدید مردم محل را برانگیخت. صدها نفر از افراد مسلح قبیله، نیروهای سرحدی را محاصره کردند. طاهرجان شخصیت شناختهشده در منطقه بود و بهخاطر جوانمردی و عشقاش به اسلام، از احترام زیادی در میان مردم برخوردار بود. با اینکه در این حمله زخم برداشت اما با مهارت خاصی از محل فرار کرد.
این رویداد پیآمدهای خونین و ناخوشایندی بهدنبال داشت. در اثر آتش متقابل حداقل ۸۰ نفر از نیروهای سرحدی و سایر سربازان ارتش کشته شدند. با اینکه ارتش ادعا میکند که تنها ۴۶ نفر را از دست داده است، اما دیگران تعداد تلفات را به مراتب بیشتر از آن میدانند. شماری از وسایط نقلیه متعلق به نیروهای سرحدی و ارتش در اثر انداخت راکتهای مردان خشمگین قبایل به آتش کشیده شدند. بهدلیل دوام وضعیت جنگی، آهنپارههای زنگزدهی این وسایط نقلیه هنوز در مسیر جادهای میان روستای اعظم ورَسک و کالوشا افتادهاند. هنوز سوراخهای ناشی از برخورد گلولهها را میتوان روی دیوارهای باغستانهای سیب آن محل دید.
هنگامی که ارتش خود را جمعوجور کرد و با نیروی کامل دوباره برگشت، در عملیاتی موسوم به کالوشا حدود ۸۰ خانه و کانالهای آبیاری را که از دهها سال به اینسو مورد استفاده بود با بولدوزر ویران کرد. چاهها و نلهای آب تخریب و بیشتر از ۲۰۰ نفر از مردمان محل دستگیر شدند. بهگفتهی یکی از آنان، شماری از مردم نیز به قتل رسیدند. دهها نفر از افراد نیروهای سرحدی و ارتش که در مساجد و خانههای مردم پنهان شده بودند توسط سربازان وانه که با لباسهای غیرنظامی ملبس بودند، نجات یافتند. یک تعداد از سران قبایل یا ملکها و خبرنگارانی که در منطقه خویشاوندانی داشتند، موفق شدند کلنل ختک، فرمانده قوای سرحدی را نجات دهند.
این مجموعه از رویدادهای دراماتیک ردپایی از نارضایتیها را از خود بهجا گذاشت. در طول عملیات گسترده، مردم محلی ادعا کردند که ارتش و نیروهای سرحدی نه تنها خانههای مردم را تخریب کردهاند، بلکه خانههایی را که صاحبانشان آنها را با عجله ترک کرده بودند، غارت نمودهاند. عبداللهخان وزیر، یکی از باشندگان کلوشا میگوید: «چند خانواده جواهرات، آثار عتیقه، ظروف و سایر وسایل خود را گم کردهاند.» او ادعاهای جنرال شوکت سلطان، ریيس روابط عمومی ارتش پاکستان (روابط میان آیاسپیآر) مبنی بر دستگیری چندین نفر از جنگجویان خارجی را در جریان این عملیات زیر سؤال برد. عبدالله وزیر استدلال میکند: «آنان حتا به دانشجویان جوان محلی نیز رحم نکردند. وقتی یک خارجی را کشته یا اسیر گرفته بودند، چرا به نمایش نگذاشتند؟»
آموزگار یکی از مکاتب خصوصی محلی دربارهی سرگذشت یکی از دانشآموزانش که پسری دهساله بود، گفت: «آنان در حالیکه بهدنبال افراد القاعده میگشتند به سر این پسر شلیک و جمجمهی او را پاره کردند.» او در حالیکه صدایش میلرزید، ادامه داد: «حتا زنان ما را تحقیر نمودند.» مقامها و ارتش با درخواست اخراج اجباری شبهنظامیان خارجی، یک بازی جدید موش و پشک را راهاندازی کردهاند. مردم محل که بین منافع شخصی و انکار حضور خارجیها گیر مانده بودند، عمدتا در وضعیت سختی قرار گرفتند. مذاکراتی که بین مقامهای حکومتی و سران قبایل و جرگههای درونقبیلوی انجام یافت، نتایج چندانی نداشت.
نورمحمد، برادر بزرگ دوست من، اللهنور به یاد میآورد که «آن روزها واقعا وحشتناک بود.» ماه اپریل بود و ما در حیاط قلعهمانند آنان شام میخوردیم و او تعریف میکرد که چگونه خارجیها، عمدتا عربها و ازبیکها سراسیمه از یک پناهگاه به پناهگاه دیگری از ترس دستگیری در حال فرار بودند. همانگونه که او صحبت میکرد، صدای شلیکهای سنگینی را شنیدیم؛ احتمالا آتش توپخانه از داخل اردوگاه نظامی نزدیک فرودگاه بود. اللهنور توضیح داد که این صداها از مارچ ۲۰۰۴ به اینسو دیگر به یک امر عادی تبدیل شده است. او به یاد میآورد که در جریان عملیات، یک مرد بیگانهی قد بلند که معلوم میشد عرب است، نیمهشب درِ خانهی آنان را زد. و ادامه داد: «شاید حدود ساعت دوی شب بود که صدای تق تق را شنیدیم. من و برادرم سلاحهایمان را برداشتیم، نزدیک دروازه رفتیم و پرسیدیم که چه کسی است؟ مرد بیگانه با پشتوی شکسته پاسخ داد: یک برادر مسلمان، دوست برادرت نوراحمد. من باید شب را اینجا بگذرانم.»
خانوادهی نور پس از مشورتی کوتاه، مرد بیگانه را به داخل راه دادند و بدون اینکه سؤالی بپرسند، غذا و تختخواب برای او تعارف نمودند. همه خوابیدند و وقتی بلند شدند، مرد بیگانه رفته بود.
نورمحمد گفت: «ما از او نپرسیدیم که چه کار میکند، چون برخلاف رسوم ما است.»
دو روز بعد، مرد بیگانه باز هم در نیمههای شب برگشت، او دوباره بهدنبال سرپناه بود و پناه یافت. آنان به من نگفتند که هزینهای پرداخت کرده یا نه.
عملیات کالوشا که مشترکا توسط نیروهای سرحدی و ارتش برای بیرونراندن شبهنظامیان خارجی از منطقهای به مساحت ۵۰ کیلومتر مربع در نزدیکی وانه انجام شد، تخم اختلاف را در میان بسیاری از مردم محلی کاشت. احساس نفرت نسبت به ارتش را بهوجود آورد و زمینهساز استقرار موج جدیدی از ستیزهجویان در وزیرستان تحت ادارهی طالبان و القاعده گردید. کالوشا نقطه عطفی در رویکرد نهادهای امنیتی نسبت به شبهنظامیانی بود که خود شان زمانی آنان را آموزش داده بودند. این میزان از تلفات باعث شد تا بسیاری از افسران بلندپایه متوجه شوند که مشکل بسیار جدیتر از آن چیزی است که فکر میکردند و درگیری خونین بین ازبیکها و حامیان محلی آنان و نیروهای امنیتی بهطور قطع حضور خارجیها در منطقه و تسلط آنان بر مردمان قبایل را آشکار ساخت.
پس از عملیات کالوشا، مقامهای حکومتی از قبایل محلی خواستند تا خارجیها مخصوصا ازبیکها را به آنان تسلیم دهند، زیرا آنان تیراندازی بر پرسونل امنیتی پاکستان را به عهده گرفته بودند. مردم محل این عملیات را یک خیانت میدانستند، زیرا در حالیکه مقامهای سیاسی دولت با رهبران قبایل در مورد سرنوشت خارجیها در حال مذاکره بودند، ارتش نیروهایی را در انگور اده، اعظم ورسک، کالوشا و شاکای مستقر کرده بود؛ نقاطی که شبهنظامیان خارجی از آن بهعنوان گذرگاههایی برای رفتوبرگشت به افغانستان استفاده میکردند.
یکی از رهبران قبیلهی احمدزی وزیر گفت: «از پشت به ما خنجر زدند. در گفتوگوها برای ما قول هزینههای انکشافی داده شد، اما همزمان تمام برنامهها برای عملیات نظامی علیه قبایل ما به خوبی در دست اجرا بود.»
ادامه دارد…