دانشمندان معتقد اند که هیچ غیرممکنی در جهان وجود ندارد. میگویند که اگر بشر درست فکر کند، درست بررسی کند، درست طرح و برنامهریزی کند و در نهایت از منابع و تجهیزات درست استفاده کند، هر غیرممکنی را ممکن میسازد. این دانشمندان تا جایی که مربوط افغانستان و کشورهای مشابه نمیشود، درست میگویند. اما همینکه مسأله به افغانستان و کشورهای مانند افغانستان ربط گرفت، نه تنها ناممکنها ممکن شدنی نیستند که بسیاری از ممکنها هم ناممکن میشوند. بگذارید چند مثال ساده برایتان ممکن بسازم.
مثال اول: به نظر من کار درست این است که احترام رهبران افغانستان را نگه بداریم. من برای حفظ احترام این بزرگواران، حتا در مثالها هم اول حق آنان را ادا میکنم: شما یکی از رهبران قومی یا سیاسی افغانستان را در نظر بگیرید (مهم نیست از چه قومی باشد)، ببینید آیا امکان دارد این رهبر هیچ چیزش را فدای مردمی کند که عملا جانفدای او هستند؟ امکان ندارد. هرقدر هم زبان چرب و چشمان پر اشک داشته باشد، بازهم در پایان روز میبینی که آن همه محبت و ارادت مردم را به قسمت ساق پای خود زده. گاهی اگر از روی چالاکی به کسی یا گروهی کمک کرده، فردایش چند برابر را با مکاری پس گرفته. یکی از ناممکنهای افغانستان که بعید است هرگز ممکن شود همین است که رهبر قومی به نفع قوم خود کار کند. چه؟ اشرف غنی؟ میگویید اشرف غنی بهخاطر منافع پشتونها قدرت را به طالبان واگذار کرد؟ مطمئن باشید چوبی که غنی در آستین پشتونها کرده، قربانش شوم امیرالمؤمنین ملاهبتالله نخواهد توانست.
مثال دوم: شما به زنان افغانستان نگاه کنید. از هر طرف تحت ستم هستند. برای هر ستمی که بر زنان روا داشته میشود، یک دلیل و منطق شرعی هم وجود دارد. میخواهم بگویم که مؤمنان و بهخصوص مولویهای محترم ما تحت هیچ شرایطی زن را انسان و صاحب رأی قبول نخواهند کرد. ممکن است حاضر شوند با آن مخلوق معروف به احسنالاصوات در یک محل علف تناول نمایند اما با یک زن صاحب رأی و مستقل سر یک سفره ننشینند. این یکی، از ناممکن هم کمی دشوارتر است.
مثال سوم: اگر دقت کرده باشید فضلا و علما و دانشمندان هرازگاهی از مردم میخواهند علیه گروههای خرابکار و تروریست متحد شوند. تو گفتی من باور کردم. طالب و داعش و بوکوحرام و القاعده و سپاه پاسداران ممکن متحد شوند اما اتحاد اقوام افغانستان به یقین که خواب است و خیال است و محال است. اگر هم ممکن باشد، من میگویم متحد شدن مخالفان طالبان به همان اندازه ممکن است که آدم شدن «وی».
مثال چهارم: به نظرم خوب است همه گزینهها را در نظر بگیریم. یکی از رفقا میگوید که اینطور نگو که وی به هیچعنوان آدمشدنی نیست؛ ممکن است آدم شود. بعد پیش از اینکه من چیزی بگویم، خودش میگوید: «البته همان لحظه که وی آدم شود، یک مولوی دیگر پیدا میشود و او را خام قورت میکند و دوباره طریقت او را زنده نگهمیدارد.»
مثال ششم: امکان ندارد زنان افغانستان تسلیم طالبان شوند. نه، متوجه هستم که مثال پنجم را ندادهام. بگذارید من این مثال ششم را توضیح بدهم. توضیح ندهم؟ مثال پنجم را بهخاطری این نیاوردم که نشان بدهم ممکن است آدم از سر یک مثال بگذرد. و البته ناممکن است که افغان (زه افغان یم) قبول کند که این در کارش سکتگی آورده است.