یکی از رفقا از جوزجان پیام داده که در روستای ما چند خانواده نو آمده که معلوم نیست این همه سال در کجا بودهاند. قاشق را به رسمیت نمیشناسند. هنگام نوشیدن دوغ دست خویش را چمچه کرده و با دست دوغ مینوشند.
رفیق دیگری از دایکندی پیام داده که در منطقهی ما طالبان زمینهای یک بندهی خدا را به زور گرفته و به اقوام خودشان دادهاند. صاحب زمین چند ماه است که سرگردان در ولایت بهسر میبرد. هر روز پیش دفتر والی میرود تا شاید زمین و زندگیاش را به او برگرداند، اما دفتر والی برایش گفته صبر کند تا آنان کرایهی این همه سال برداشت از زمین و زندگی در خانه را محاسبه کنند و آنها را نیز از او بگیرند، بعدش دستش خلاص تا خانهی خدا.
همینطور شنیدم که طالبان از جمله فیصلههای حکومت قبلی، فیصله در مورد جابهجایی کوچیها در اطراف بندهای آب را کاملا پذیرفته و گفتهاند که در این تصمیم هیچ کشور خارجی نقش ندارد و کاملا یک تصمیم شرعی است. برای همین در حال جابهجایی مردمان خویش در شمال اند.
حالا یک داستان کوتاه را با اجازهیتان اضافه کنم. امید ناراحت نشوید و اگر ناراحت هم میشوید، کم ناراحت شوید.
قصه این است که اگر بخواهم احتیاط کنم و دروغگوی نشوم، باید بگویم که حدود سه یا چهار ماه پیش از سقوط کابل، در منطقهی ما در سهراهی علاءالدین چندین خانوادهی کرایهنشین آمدند. مردمان آرام بودند. از رفتار شان معلوم بود که دفعهی اول شان است که به کابل آمدهاند. مثال میخواهید؟ باشد. یک روز در دکان داخل کوچه برای خریدن برنج رفته بودم که چند تا نوجوان از همین خانوادهها هم به دکان آمدند. یک بسته بیسکویت ستاک خریدند. وقتی بزرگترش پول از جیبش درآورد که قیمت بیسکویت را پرداخت کند، پولش خاک کلوچه داشت و بوی آرد و روغن میداد. بعدش پوش بیسکویت را پاره کردند یا به قول مولوی معروف راسخ، حجابش را برداشتند. تکههای بیسکویت را میان هم تقسیم کردند. هرکدام سهم خود را به جیب انداخته و از دکان بیرون شدند. پس از آمدن این خانوادهها، تعدادی از دستفروشان نیز در منطقهی ما علاوه شدند. روز تا شام سر سهراهی میایستادند. حتا اگر یک کیلو بادرنگ یا یک پاکت خرما هم نمیفروختند، ناراحت نمیشدند. هر روز سر کار حاضر بودند. روزی که کابل سقوط کرد، اول همین دستفروشان تازهکار سلاح بدست، رنجرهای پولیس را سوار شدند و کوچهبهکوچه میگشتند. بعدش همان خانوادهها در تثبیت هویت کارمندان دولتی و مؤسسات خارجی یا مخالفان «امارت اسلامی» بسیار مؤثر عمل کردند.
حالا برگردیم به جابهجایی خویشان «امارت اسلامی» در مناطق شمال و مرکز. ظاهرا طالبان -حتا خود زلمی خلیلزاد- هم در پی جابهجایی بیخانمانها است. در واقع امر اگر مرا به گیر طالب نمیدهید تا قوشتپهام را سیاه کند یا شمالیترین قسمت بدنم را به ملکیت کوچیها در بیاورد؛ نظر من این است که در سالها و دهههای بعد همین بیخانمانها در بیخانمانکردن مردمی که از این چند سال پیشرو زنده بدر میشوند، شبیه آن دستفروشان تازهکار و خانوادههای نوآمده به شهر، عمل کنند. شما اسمش را میتوانید نفوذی بگذارید. به شرط اینکه مجاهدین «امارت» نفهمند شما از نیت شوم شان باخبر هستید.
در این مورد فکر کنید، فکرکردن اگر فایدهای نداشته باشد، قطعا ضرری هم ندارد. من بیضرریاش را گارانتی میکنم.