سال ۲۰۱۸ بود. برادر زهرا ارشدی در یک حملهی انتحاری در دشت برچی غرب کابل کشته شد. زهرا آن روزها دانشآموز بود. پس از کشتهشدن برادرش او یک سال تمام از سوی پدر و مادرش از رفتن به آموزشگاه ممنوع شد؛ یک سال تمامی که اگر خانهنشین نمیشد میتوانست به خوشی درس بخواند.
در آن یک سال اما زهرا به خوشی در مکتب درس نخواند، بلکه تمام سال در خانه درگیر خاطرات جای خالی برادر جوانش بود. هر روزی که به یاد برادر جوانش میافتاد مغز مغز استخوانش میسوخت.
بالاخره آن سال تمام شد اما دیگر کابل جایی نبود که او زندگی میکرد. پدر و مادرش بهدلیل اینکه زهرا هم مانند برادر جوانش در حملهی انتحاری کشته نشود، او را مکتبرفتن نمیگذاشتند. زهرا به هر قیمتی که میشد باید از کابل میرفت تا جای خالی برادرش در خانهای که هر روز به یاد درس و مکتب میافتاد، او را دیوانه نکند. سرانجام در یک روز ابری بهار، چمدانش را گرفت و تک و تنها از کابل خارج شد.
زهرا ارشدی دانشآموز لیسه معرفت بود. با برادرش داوود، هردو در مرکز آموزشی موعود آمادگی کانکور میخواندند. وقتی که مرکز آموزشی موعود در دشت برچی غرب کابل را انفجار دادند، در میان زخمیها از جمله هم یکی داوود بود.
داوود ۱۸ ساله و سفیدچهره بود. موهای جوگندمی داشت. وقتی که خبر زخمیشدنش را به پدر و مادرش آوردند، پدر و مادرش او را در شفاخانه نشناختند. چهرهی پر از خون او قابل شناسایی نبود. اینقدر اما بود که در دقایق اولی که به شفاخانه رسانیده شده بود، هنوز میتوانست گپ بزند. وقتی که مادرش به داکتران گفت که داوودش اینطوری نبود، داکتران آرام آرام او را به حرف آوردند. از او پرسیدند که نامش چه است و او به سختی گفت: «داوود.»
کمی بعدتر از آنکه پدر و مادرش او را شناخت، پای راست داوود قطع شد. پدر پیر و نازکدل او که تا پیش از آن هر روز به او میگفت شوخی نکند تا پایش نشکند، آن روز داوود را در شفاخانه گذاشت و رفت تا پایش را دفن خاک کند. فردای همان روزی که پدر پیر داوود پای او را دفن خاک کرد، داوود در شفاخانه جان داد. اینبار پدرش باید داوود را دفن میکرد.
وقتی که زهرا با چمدانی که فقط چند جلد «کلیدر» داخل آن بود از کابل رفت، داوود در سه گورستان دفن شده بود. پای داوود در کابل، تن داوود در بهسود و قلم و کتاب پر از خون داوود در تپهی شهدای دانایی.
پس از کشتهشدن داوود، زهرا یک سال تمام از آموزشگاه و مکتبرفتن ممنوع شد. پدر و مادرش گفتند داوود را سه جای دفن کردیم، نمیخواهیم تو را هم چندینجای دفن کنیم. اندکاندک اما زهرا پدر و مادرش را دلداری داد و پس از یک سال دوباره به مکتب رفت.
یک سال پس از آنکه زهرا به مکتب رفت، کرونا شیوع یافت. مکاتب تعطیل و زهرا باز هم خانهنشین شد. زندگی برای زهرا سخت شده بود. بار دوم بود که خانهنشین میشد.
بالاخره تصمیم گرفت که باید از کابل برود. کابل گورستان تکهپارهی برادرش بود. اگر هم منتظر میماند که باز هم مکاتب شروع شود و او مکتب برود و از مکتب فارغ شود، تازه شاید سرنوشت بهتر از سرنوشت برادرش در انتظارش نبود. داوود هم مکتب خوانده بود. درست همان روزهایی که کشته شد، از مکتب فارغ میشد. گل جشن فراغت او را بر سر گورش زده بودند.
امیدواریای به زهرا نمانده بود. در یک روز ابری بهار، چمدانش را گرفت، با پدر و مادر و خانوادهاش خداحافظی کرد و تک و تنها اسز کابل بیرون شد. میخواست امریکا برود.
آن روزها بهدلیل شیوع ویروس کرونا، سفارت امریکا در کابل بسته بود. زهرا پاکستان رفت تا از آنجا بتواند به امریکا برود. در پاکستان هم با مشکلاتی مواجه شد. دوبار رد شد، بار سوم بود که ویزای امریکا گرفت.
زهرا ۱۸ساله بود. چنان که تک و تنها از کابل رفت، از پاکستان نیز تک و تنها سفر کرد. در هواپیما نشست و طرف دوحه حرکت نمود.
در آسمان دوحه زهرا سرگردان و نگران بود. در تمام طول سفر به یاد پدر و مادری بود که دیگر نه داوود را در خانه داشت و نه زهرا را.
به هر صورتش اما زهرا رفت. وقتی که در ویرجینیا رسید، تابستان و هوا گرم بود. سه ماه زودتر از شروع مکاتب ویرجینیا به آنجا رفته بود.
در سه ماه زهرا تمام تلاشش را کرد که جایی برای درسخواندن پیدا کند. برای مکاتب زیادی درخواست دانشآموزی داده بود.
بالاخره تا شروعشدن مکاتب، زهرا در چندین مکتب قبول شد. یکی از مکاتب را انتخاب کرد و درسهایش را در آنجا شروع نمود.
در کنار مکتب، زهرا مشتاق راهیافتن به قوای هوایی ویرجینیا بود. میخواست روزی و روزگاری خلبانی یاد بگیرد و پرواز کند.
خواندن آموزشگاه خلبانی به دختری که فقط با ۷۰۰ دالر و هشت جلد «کلیدر» از کابل رفته بود، دشوار بود. هزینهی زیادی میخواست. او اما توانسته بود حامیای پیدا کند که هزینهی پروازهای او را بدهد.
اکنون زهرا ۲۰ ساله و دانشآموز یکی از مکاتب ویرجینیا است. در کنار مکتب، در همین شب و روزها او اما لیسانس خلبانیاش را میگیرد.
او میگوید: «با آنکه هنوز دانشآموز دوران مکتب هستم، تا چند روز بعد لیسانس خلبانیام را میگیرم. سختیهایش را داشت ولی توانستم که در کنار مکتب، درس قوای هوایی را هم بخوانم و خلبانی یاد بگیرم.»
زهرا همین امسال از مکتب نیز فارغ میشود. او همزمان از چندین دانشگاه ویرجینا بورسیه دریافت کرده است. از میان چندین بورسیه اما، زهرا بورسیهی دانشگاه ویرجینیا را که امکانات و هزینهی بیشتری را به او اختصاص داده، امضا کرده است. هزینهی تخصیصی این بورسیه برای زهرا چیزی کم در حدود نیممیلیون دالر است.
همان زهرایی که در کابل برادرش کشته شده بود و خودش نمیتوانست در مکتب درس بخواند، اکنون تا چند ماه دیگر در ویرجینیا وارد دانشگاه میشود. در حال حاضر او اگر در کابل میبود، ممنوعالتحصیل بود. از سوی طالبان خانهنشین شده بود و نمیتوانست درس بخواند. در ویرجینیا اما او خلبانی میخواند تا به یاد برادری پرواز کند که بهخاطر درس و آموزش، اول پایش را دفن کردند و بعد خودش را و کمی بعدتر هم قلم و کتابش را. تصور کنید زهرایی را که برادرش در صنف درسی جان باخت، پس از سقوط در کابل میماند و جایی برای رفتن نمیداشت. در کابل او اکنون مانند هزاران دختر دیگر از سوی طالبان ممنوعالتحصیل میبود. در خارج از قلمرو حاکمیت طالبان اما او توانست راهش را در آسمان ویرجینیا پیدا کند و در کنار درس و دانشگاه، هرازگاهی در آسمان پرواز نماید.