مقدمه
نزدیک به دو سال از سلطهی طالبان که افغانستان را دستکم پنجاه سال به عقب برد، میگذرد. تا اکنون، این پرسش کمتر مطرح شده است که «چه باید کرد» یا «چه میتوان کرد؟» پرسش همه آن است که: «چه خواهد شد؟» یا «عمر امارت طالبانی کی پایان خواهد پذیرفت؟» پاسخ به این پرسش، در گرو یافتن پاسخ به پرسش دیگری است: آیا نیروی بدیلی ظهور خواهد کرد؟ آیا بهوجودآمدن اتحاد استراتژیک میان مخالفان طالبان امکانپذیر است؟ در صورت عدم ظهور نیروی بدیل و ناممکنبودن اتحاد استراتژیک مخالفان طالبان و تداوم سلطهی طالبانی، آیا افغانستان خانهی امنی برای طالبان یا کلیت پشتونها و کشور باثبات، مرفه و توسعهیافته برای آنان خواهد شد؟ آیا همسایگان، منطقه و جهان از ناحیهی افغانستان دیگر در مخاطره نخواهند بود؟
در این طرحواره که خلاصهای از یک یادداشت تفصیلیتر است و شاید در کسوت دیگری منتشر گردد، تلاش شده است تا به پرسشهای فوق در قالب مدل «SWOT» بهصورت مختصر پاسخ گفته شود. با توجه به نقطهضعفهای موجود در میان مخالفان طالبان که در متن مورد اشاره قرار گرفته است، تا پایان این دهه، رونماشدن تغییر معناداری در افغانستان بعید مینماید. اما در صورت تغییر وضعیت مخالفان طالبان و تلاش مستمر برای اتحاد استراتژیک آنان، مدتزمان ماندگاری نظام امارت متناسب با وضعیت مخالفان، کاهش خواهد یافت.
نکات مطرحشده در این نوشتار صرفا یک تحلیل نیست، بلکه به اندازهی توان، یک ادای دین در قبال جامعه و کشور است تا سکوت را بشکند و باب هماندیشی، همکاری و حداقل سخن گفتن در باب «چه باید کرد» و «چه میتوان کرد» را باز نماید. نگارنده مدعی نیست که نظر پخته و سخن سخته آورده، اما خرسند خواهد بود اگر بتواند باب بحث را در محافل با دغدغه بگشاید تا صاحبنظرانِ صائبنظر، متاع پخته آرند، سخن سخته گویند و طرح نو دراندازند.
قابل یادآوری است که نگارنده با توجه به واقعیتهای تلخ اجتماعی و با توجه به خصایص کارگزارانی که نه از تاریخ عبرت میگیرند و نه درک علمی و جامعهشناسانه از وضعیت اکنون جامعه دارند (چه کارگزاران پیشاطالب و چه طالب یا پساطالب)، امید بسیار اندکی به بهبود فردای جامعه یا ملتشدن هویتهای متنازع دارم و باز مانند همیشه، تنها از باب تقلا در اندازهی درک و ظرفیت خود و با همان امید بسیار اندک، این یادداشت را تدوین کردهام.
۱. پیشنیازهای پایان امارت دوم
۱-۱. شکلگیری نیروی بدیل
عامل تداوم سلطهی طالبانی، همان عامل تسلط این گروه است. عامل درونیای که طالبان را بر افغانستان مسلط ساخت، پراکندگی و فساد در جبههی جمهوریت بود و این عامل همچنان پابرجا است. فضای مجازی، شاهد «جنگ همه علیه همه» و مملو از نفرتپراکنی نسبت به همدیگر و منازعات بیناقومی و درونقومی است. از سوی دیگر، ماهیت ایدئولوژی طالبانی انحصار است و نباید توقع داشت که طالبان بدون فشاری از بیرون (نیروهای مخالف و جامعهی جهانی) آغوش شان را بهروی همگان باز کنند. بنابراین، نخستین شرط پایانیافتن سلطهی طالبانی، ظهور ظرفیت، اراده و خردمندی لازم برای اتحاد استراتژیک میان مخالفان طالبان و اکثریت حذفشده است.
۱-۲. همسویی جامعهی جهانی
نیروی بدیل زمانی میتواند موفق باشد که مورد حمایت جامعهی جهانی قرار گیرد و جامعهی جهانی زمانی این نیرو را جدی خواهد گرفت که ظرفیت و توانایی خود را به نمایش بگذارد و بتواند نفع یا ضرری را متوجه جامعهی جهانی بسازد. در سیاست بینالملل واقعگرا، ارزشهای انسانی و آنچه در منابع مربوط به دموکراسی و حقوق بشر درج شده است، معیار تعیینکننده نیست. در عرصهی بینالمللی هر بازیگری (دولت یا سازمان، جنبش و …)، با توجه به میزان قدرت و نفوذش جدی گرفته خواهد شد.
۲. امکانسنجی ظهور نیروی بدیل و اتحاد استراتژیک میان مخالف طالبان
از یک جهت این اتحاد اکنون مشکلتر از اتحاد و سر عقل آمدن در سالهای پیش از سقوط است، اما از جهتی دیگر، اگر اهل عبرت گرفتن باشند، زمینهی این اتحاد را باید فراهم سازند. تردیدی نیست که چالشهای این اتحاد استراتژیک فراوان است. مخالفان یک نقطهی اشتراک دارند و چهارده نقطهی افتراق. در ادامه، به این مسأله میپردازیم.
۲-۱. ارزیابی استراتژیک نیروی بدیل با رویکرد «SWOT»
وضعیت نیروها و مجموعهی مخالف طالبان را بهصورت مختصر، در قالب مدل تحلیلی و ماتریس «SWOT» مورد ارزیابی قرار خواهیم داد که مبتنی بر ارزیابی چهار عنصر است: ۱. نقاط قوت (Strengths) ، ۲. نقاط ضعف (Weaknesses) ، ۳. فرصتها (Opportunities) و ۴. تهدیدها (Threats).
۲-۱-۱. نقاط قوت
برخی نقاط قوت مخالفان طالبان عبارتند از:
الف) ظرفیت فرهنگی: تغییر نسلی و آگاهی و طیف افراد پرشمار تحصیلیافته و فعال در عرصهی فرهنگی و رسانهای در سراسر جهان که صاحب گفتمان و ادبیات همسنخ با گفتمانی جهانی دارند.
ب) ظرفیت اجتماعی: حضور مهاجران در کشورهای مختلف که ظرفیت تأثیرگذاری فوقالعاده بر افکار عمومی جهان دارند.
ج) ظرفیت نظامی: نیروی کافی خبره، با تجربه، با انگیزه و آمادهی مبارزه که به جهت نبودن مدیریت سالم و رهبری مناسب، مجبور به ترک کشور گردیدهاند و در صورت فراهمبودن زمینه و مدیریت و انسجام، حاضر به مبارزه خواهند بود. و همچنان وجود انگیزهی جدی برای مبارزهی مسلحانه در میان اقشار مختلف مردم در داخل کشور، بهخصوص در شهرهای بزرگ و نقاط شمال و غرب کشور.
د) ظرفیت اقتصادی: ظرفیت اقتصادی مناسبی در میان مهاجران بیرون از کشور وجود دارد که تنها یک جبههی سیاسی و نظامی قابل اعتماد و اتکا، میتواند از آن بهرهمند گردد و به گروههای مدعی پراکنده و بدون ظرفیت لازم، اعتماد نخواهد شد.
۲-۱-۲. نقاط ضعف: فقدان اتحاد استراتژیک؛ یک اشتراک و چهارده افتراق
مهمترین مسأله، نقاط ضعف موجود در طیف مخالفان طالبان است که امکان تغییر را ممتنع ساخته است. تنها نقطهی مشترک میان مخالفان طالبان، مخالفت با طالبانیسم است که این وجه مشترک را نیز تعلقات قومی و سایر ضعفهای موجود در طیف مخالفان، تحت تأثیر قرار داده است. نقاط افتراق و منازعات چندگانه میان طیف مخالفان طالبان، عبارتند از:
الف) تعارض و فقدان اعتماد میان پشتونها و غیرپشتونها
بهرغم آنکه بخش قابل توجهی از جوانان، روشنفکران و زنان پشتون با رویکرد طالبان مخالف اند و از آن صدمه دیدهاند، اما میان سایر اقوام و این طیف از پشتونها، برمبنای تفاوت تباری، زبانی و نوع نگاه به هویت ملی، تعارض و بیاعتمادی وجود دارد. یکی از عوامل جدی سقوط، همین تعارض و بیاعتمادی بود که هنوز پا برجا است.
ب) تعارض قومی تاجیک-هزاره-اوزبیک
میان اقوام پارسیزبان که بیشترین صدمات را با سلطهی طالب دیده و خواهند دید، منازعات مخربی ذیل در جریان است:
یک، تعارض تاجیک-هزاره: بهرغم تمایل بسیاری از فرهنگیان تاجیک و هزاره به اتحاد استراتژیک برمبنای اشتراکاتی زبانی و فرهنگی و تجربهی محرومیت و تبعیض تاریخی، هنوز به اعتمادسازی موفق نشدهاند. هنوز سایهی خاطرات تلخ دههی هفتاد بر روابطشان سنگینی میکند و اعتماد و تفکر استراتژیک در میان آنان شکل نگرفته تا مشترکاتشان را مبنای اتحاد استراتژیک قرار دهند. تاجیکها و هزارهها، درک مشترک تاریخی کافی و اتحاد نظر در مورد تفسیر و عبرتگیری از نقاط عطف تاریخی ندارند.
دو، اوزبیک-تاجیک: اوزبیک و تاجیک هم هیچ وقت دارای اتحاد استراتژیک نبودهاند. مناقشات فراوان میان اوزبیکها و تاجیکها وجود داشته و اکنون نیز اعتماد لازم و اتحاد استراتژیک میان این دو قوم وجود ندارد.
سه، هزاره-اوزبیک: بهرغم آنکه یک اتحاد مقطعی در دههی هفتاد میان اوزبیکها و هزارهها شکل گرفت، در ادوار بعدی، این اتحاد وجود نداشته و در مواردی مانند پدیدهی جنبش روشنایی، بدون آنکه دلیلی برای تقابل وجود داشته باشد، این تقابل رخ داد.
ج) اختلافات درون قومی تاجیکها
تاجیکها به لحاظ درونقومی نیز گرفتار سه چالش و تعارض هستند:
یک، تعارضات ایدئولوژیک: بخشی از جامعهی تاجیک هنوز هوادار اسلام سیاسی هستند. در بیست سال گذشته، یارگیری طالبان نیز از میان تاجیکها افزایش یافته بود و جریانهای بنیادگرای دیگر مانند حزبالتحریر و جمعیت اصلاح بیشترین جذب را از میان جوانان تاجیکتبار داشته است. این امر، جامعهی تاجیک را به لحاظ ایدئولوژیک، اگر نگوییم چندقطبی، دستکم دو قطبی ساخته است.
دو، اختلافات منطقهای: اختلافات مبتنی بر منطقه و جغرافیا، بهویژه دگرسازی بر محور پنجشیری و غیرپنجشیری، از دیگر منازعات درونی تاجیکان است که گاه در فضای مجازی نیز کشیده شده است.
سه، چالش رهبری و فقدان سیستم: اکنون تاجیکان نه از رهبری کاریزماتیک ربانی-مسعود برخوردارند و نه مطابق شرایط جدید، به سیستمسازی و حزبی که بهجای ارادهی یک فرد در آن سیستم و خرد جمعی تعیینکننده باشد، موفق شدهاند. دو چالش عمده در سطح رهبری تاجیکها عبارتند از: ۱. انحصارگرایی و خویشاوندگرایی در میان رهبران سیاسی تاجیک و ۲. ناسازگاری میان مدعیان رهبری تاجیک، دو پارچگی جمعیت اسلامی و نیز ظهور احزاب و جریانهای جدید از درون اعضای جمعیت.
د: اختلاف درونقومی هزارهها
به لحاظ اختلافات درونقومی، هزارهها یا در مجموع شیعیان را اگر یک طیف در نظر بگیریم، با تعارضات و تنشهای پرشمارتری دست به گریبان هستند و پراکندگیشان نسبت به سایر اقوام، چند برابر است. در عین حال، اعتماد و اتحاد استراتژیک و پایداری میان سه گرایش مذهبی میان هزاره (تشیع امامی، اسماعیلی و حنفی) نیز به وجود نیامده است.
یک. اختلافات ایدئولوژیک: بخشی از شیعیان و هزارهها به لحاظ ایدئولوژیک هوادار اسلام سیاسی و بنیادگرا (به سبک شیعی) هستند، برخی سکولار (مخالف اسلامی سیاسی) و تعدادی هم البته کاملا بدبینشده نسبت به کاکرد دین و نهاد روحانیت که فضای مجازی و واقعی، شاهد منازعات پردامنهی آنان با یکدیگر است.
دو، تعارضات تباری و نژادی: منازعات پردامنهی نژادی که اخیرا تشدید هم شده است، از جمله منازعات میان سادات و هزارهها، از دیگر منازعات درونهزارگی است.
سه، تعارضات حزبی: منازعات حزبی برمبنای حرکت-وحدت و نیز تشدید منازعات مبتنی بر دستهبندیهای احزاب منحله (نصر-سپاه و …) که پس از سقوط دولت پیشین بیشتر هم تشدید شده و وارد فاز جدید گردیده است.
چهار، تعارض نسلی، چالش رهبری و ناکامی در سیستمسازی: تعارض میان نسل جدید و اربابان احزاب سنتی در جامعهی هزاره نسبت به این شکاف در میان تاجیکها هم عمیقتر است.
پنج، اختلافات منطقهای: گاهی تعارضات منطقهای نیز دامنگیر نخبگان هزاره بوده است.
ه: تعارضات درونقومی اوزبیکها
یک، اختلافات ایدئولوژیک: گروههای سلفی و بنیادگرا در میان اوزبیکها بسیار فعال بوده و از جمله، طالبان نیز در طول بیست سال گذشته بهصورت گسترده از میان اوزبیکها یارگیری کردند و در سقوط شمال، جوانان بنیادگرا و طالبان اوزبیکتبار و ترکمن نقش محوری داشتند.
دو، چالش رهبری و انحصارگرایی: بسیاری از فرهنگیان اوزبیک و نسل جدید آنها نیز از انحصارگرایی و خویشاوندگرایی دوستم بهشدت ناراضی هستند.
بهصورت مختصر، مدل شماتیک چالش یا نقطهضعف اصلی مخالفان طالبان را به شکل ذیل میتوان نشان داد::
۲-۱-۳. فرصتها
الف) عدم مقبولیت ایدئولوژی و حاکمیت طالبانی در افکار عمومی جهان؛
ب) به رسمیت شناختهنشدن طالبان به لحاظ سیاسی؛
ج) فراهمبودن زمینه برای رساندن پیام مردم افغانستان به جامعهی جهانی؛
د) امکان برقراری ارتباطات بین نیروهای فکری، فرهنگی و نظامی در سراسر جهان.
۲-۱-۴. تهدیدها
الف) نهادینهشدن ایدئولوژی طالبانی در میان بخشی از جامعه و گسترش جهل مقدس از طریق نهادهای آموزشی؛
ب) همسویی و تعامل پیچیدهی همسایگان با طالبان؛
ج) خارجشدن افغانستان از اولویت جامعهی جهانی و عدم تمایل به حمایت از مخالفان پراکنده.
۲-۲. استراتژی برای ظهور نیروی بدیل
از دل تلاقی هرکدام از نقاط ضعف و قوت با فرصتها و تهدیدها، چهار نوع استراتژی قابل استخراج است که با توجه به شرایط و وضعیت، میتوان یکی از این استراتژیها را گزینش نمود و یا هم دو سه یا چهار استراتژی را همزمان تعقیب نمود. پیشنهاد این نوشتار، استفاده از چهار استراتژی بهصورت همزمان است که در ذیل عناصر و اجزای آن بهصورت مختصر مورد اشاره قرار گرفته است.
۲-۲-۱. استراتژی تهاجمی: اتحاد استراتژیک؛ رسوخ در جهان و نفوذ در کشور
استراتژی تهاجمی، محصول تلاقی قوتها و فرصتها است و با هدف بهرهگیری بهینه از فرصتها، با توجه به نقاط قوت و نیز افزایش این نقاط قوت طراحی میشود. استراتژی تهاجمی در موضوع مورد نظر ما، باید اتحاد استراتژیک با هدف «رسوخ در افکار عمومی جامعهی جهانی، لابی با کارگزاران سیاسی در سطح بینالمللی، تجمیع و بسیج نیروها و تلاش برای نفوذ در داخل کشور» باشد. این استراتژی، به همافزایی دو نوع اتحاد استراتژیک ضرورت دارد: اتحاد بیناقومی و اتحادهای درونقومی. از باب «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید» یا «ما لایٌدرک کلّه، لایٌترک کلّه»، اتحاد استراتژیک بهصورت مطلق محال فلسفی و ناممکن هم نیست.
مسلم است که اتحاد استراتژیک زمانی معنا مییابد و پایدار خواهد بود که بر محورهای ذیل استوار باشد:
۱. درک مشترک از تبعیض، استبداد و انحصار در گذشته؛
۲. باور مشترک به برابری همهی شهروندان بدون تفاوت قومی و نژادی، مذهبی، سمتی، جنسیتی؛
۳. باور مشترک به ارزشهای حقوق بشری و حقوق شهروندی پذیرفتهشده در سطح جهانی؛
۴. قرائت اعتدالی و خردپذیر از اسلام؛
۵. باور به توسعهستیز و زیانباربودن پدیدهی طالبانیسم برای کشور و عدم امکان تأمین امنیت، ثبات سیاسی و صلح پایدار با نظام طالبانی.
این استراتژی، از طریق اقدامات ذیل قابل تحقق و تعقیب است:
الف) تشکیل اتاق فکر مشترک از میان نخبگان جامعه؛
ب) ایجاد همسویی، برقراری ارتباطات منظم و رایزنی مستمر؛
ج) لابیهای متداوم با جامعهی جهانی و کارگزاران سیاسی در سطح بینالمللی؛
د) یادآوری مکرر و بدون وقفهی مصائب و مشکلات مردم افغانستان از طریق ساماندهی تظاهرات و اعتراضات نسبت به سیاستهای حذف مبتنی بر قومیت طالبان و تشدید انحصار و زنستیزی؛
ه) پیگیری مباحث نسلکشی و جنایات جنگی گروه حاکم در دادگاههای بینالمللی و پارلمانها؛
و) تحرک بیشتر زنان در سرتاسر جهان در امر کارزار علیه امارت طالبانی.
۲-۲-۲. استراتژی انطباقی
استراتژی انطباقی از تلاقی نقاط ضعف با فرصتها (WO) بهوجود میآید که هدف از آن، کاهش نقاط ضعف و جبران اثرات نامطلوب با استفاده از فرصتها است. استراتژی انطباقی در موضوع مورد نظر ما، باید «بازسازی، بازتوانی و ارتقای ظرفیت» باشد و در ابعاد ذیل باید تعقیب گردد:
الف) تلاش برای همپذیری و پرهیز از مجادلات درونقومی و بیناقومی؛
ب) تلاش برای همافزایی دو اتحاد استراتژیک (بیناقومی و درونقومیتها)؛
ج) ایجاد رسانههای صوتی و تصویری برای انعکاس اخبار و وضعیت مردم افغانستان؛
د) راه سوم و خط سوم: در میانهی طالبان و کارگزاران دولت سابق، نیروهای جدید وارد کارزار شوند. بهدلیل اهمیت این مورد، در پایان این یادداشت، دوباره به آن بر خواهیم گشت.
۲-۲-۳. استراتژی رقابتی
استراتژی رقابتی محصول تلاقی نقات قوت و تهدیدها (ST) است و هدف از آن، مقابله با تهدیدات با استفاده از نقاط قوت است. در موضوع بحث ما، میتوان به «آگاهیبخشی، ذهنیتسازی و تبلیغات» تعبیر کرد و از طرق ذیل قابل تعقیب است:
۱. گسترش ادبیات دموکراتیک و حقوق بشری و زنده نگهداشتن داعیه و خواستهای بنیادین مردم افغانستان؛
۲. زمینهسازی برای آموزش آنلاین بهمنظور مبارزه با راهبرد تولید جهل طالبانی؛
۳. تبیین مخاطرات طالبان برای همسایگان از طریق کنفرانسها در پلتفرمهای مختلف؛
۴. تبیین مخاطرات طالبان و حکومت طالبانی برای جامعهی جهانی.
۲-۲-۴. استراتژی تدافعی یا راهبرد بقا
استراتژی تدافعی ناظر به تلاقی نقطهضعفها با تهدیدها (WT) است و در واقع راهبرد بقا است که بیشتر معطوف به حفظ موجودیت، کاستن از ضعفها و تلاش برای خنثاسازی تهدیدات است و مصداق آن در بحث ما، عقبنشینی نظامی و تلاش برای تجدید قوا در این عرصه و سنجش راههای این تجدید قوا است.
طبیعی است که بسیاری از نکات مهم، راهکارها و پلانهای عملیاتی جزئی باید در ذیل هر چهار استراتژی باید سنجیده شود و طراحی گردد که بهدلایل مشخص، جای طرح آن در این نگاره نیست.
برآیند و خلاصهی تحلیل ارزیابی استراتژیک در مورد وضعیت مخالفان طالبان را در قالب مدل شماتیک ذیل میتوان نشان داد:
۳. خط سوم و راه سوم
با توجه به نگاههای موجود به رهبران و کارگزاران سابق، اغلب افراد جامعه (از نخبگان فکری و فرهنگی تا تودهی مردم) ممکن به این جمعبندی رسیده باشند که طالب مطلوب نیست و هرچند طالب بخشی از واقعیت جامعه است، اما سلطهی مطلق یک گروه بر سرنوشت تمام جامعه، پذیرفتنی نیست. کارگزاران سابق نیز ناکارا و مفسد اند و آزموده را آزمودن خطا است. پس چه باید کرد؟ جامعهی جهانی اگر بخواهد کاری هم بکند، از چه کسی حمایت کند و با چه کسی کار کند؟ یا اگر قرار باشد گفتوگویی با طالب برای شکلگیری دولت فراگیر آغاز گردد، برای نمایندگی از مردم یا مخالفان طالبان، چه کسانی این شایستگی را دارند؟
به نظر میرسد که ما با قحطالرجالی مواجه نیستیم. طیف سومی وجود دارد و این طیف کسانی هستند (در داخل و خارج از کشور) که در طول بیست سال گذشته در حکومت سهیم نبوده و عمدتا نقش فرهنگی داشتهاند، در فعالیتهای مدنی نیز متهم به فعالیت پروژهای یا تجارت مدنی نبودهاند، درد و دغدغهی کشور را در سر دارند و از تخصص نیز برخوردار اند. از میان کارگزاران متخصص، با تجربه و جوان حکومت پیشین نیز میتوانند آنانی را که نقش منفی و مخربی نداشته و دست شان در فساد آلوده نبوده است، بهکار گیرند.
در مجموع، اگر بازی آینده را نیز قومی در نظر بگیریم، هریک از اقوام و گروههای اجتماعی، نخست باید تلاش ورزند تا در میان خود به یک اجماع ۵۰+۱ برسند و خواستها و مطالبات خود را توحید کنند و سپس شورای مشترکی بهوجود آید که خواستهای اقوام را توحید نماید.
طرح دیگر این میتوان باشد که یک مانیفیست نجات ملی یا منشور افغانستان آینده زیر نظر نخبگانی از تمام اقوام و اقشار با رویکرد فردگرایانه و شهروندی و نه قومی-قبیلهای، تهیه گردد و سپس با تبلیغات و آغاز فعالیت، بدون توجه به تناسب قومی، افراد شایسته و با ظرفیت را که با آن منشور یا مانیفیست همراه و همگام اند، دور هم جمع نماید. با این رویکرد، یک سازمان قوی ایجاد گردد که بهصورت نسبی تمثیلکنندهی تنوعها در کشور باشد. به نظر میرسد که این رویکرد نسبت به رویکرد اول، بیشتر قابلیت تطبیق داشته باشد؛ بهویژه آنکه تقسیم قومی قدرت خود عامل فساد، رشد مافیا و فرهنگ غارت است.
از جهتی، میتوان گفت که مشکل اساسی در واقع دو چیز است:
۱. چگونه میتوان منازعات گوناگون مخالفان (چهارده وجه افتراق) را حل کرد و به یک گفتمان واحد رسید؟ این مسأله در چارچوب تئوری حل منازعه بهتر قابل تبیین است و میتوان برای آن راه برون رفت یافت تا مخالفان دستکم در حد گفتمانی و نظری متحد و منسجم شوند و بهتر بتوانند در سطح ملی و بین المللی از طالبان مشروعیتزدایی کنند. در واقع، مخالفان باید از ظرفیتهای دخلی و بینالمللی به گونهی مؤثر استفاده کنند.
۲. فقدان اعتراضات داخلی و از میان رفتن نهادهای اجتماعی مستقل و توانمند در داخل کشور که بتوانند به اعتراض و نافرمانی بپردازند. به نظر میرسد که راهبرد تشدید اعتراض و نافرمانی در داخل با همراهی و حمایت از بیرون (از طریق لابی، تظاهرات و اعتراضات پیگیر در کشورهای مختلف) ممکنترین و شاید هم تنها راه حل باشد. از گزینهی جنگ در سطح منطقه و جهان حمایت نخواهد شد، مگر اینکه با تدابیری، مبارزه نظامی و چریکی به اندازهای جان بگیرد که دنیا احساس خطر کند. ابزار بین المللی جهت تغییر سیستم امارت از طریق گفتگو، تحریم و اعمال فشار غیرنظامی نیز محدود و غیرمؤثر است. فشار خارجی اکنون در حد لازم وجود دارد، اما چون فشار بین المللی در هیچ جای دنیا بدون مبارزه داخلی موثر نبوده و نیست، این فشارها کارساز نبوده و نخواهد بود و به تدریج این فشارها نیز دیگر عاملیت نخواهد داشت و حتی کمرنگ خواهد شد و از بین خواهد رفت. جامعه جهانی هیچگاه برای دموکراسی و تغییر نظام مذاکره نمیکنند؛ چون وظیفه و در صلاحیت شان نیست. جامعه جهانی تنها از خواست مردمی که در میدان مبارزه میکنند، حمایت خواهند کرد و از جانب نظام بین الملل فقط در مورد تعهدات یک دولت در باب حقوق بشر مذاکره صورت خواهد گرفت، نه بیش از آن. پاشنه آشیل ما فقدان مبارزه سیاسی داخلی است نه چیزی دیگر.
جهان در واقع دیگر مداخله نظامی نمیکند و کارکرد تحریم نیز محدود است. جهان منتظر مبارزه سیاسی داخلی بوده است، اما این اتفاق رخ نداد. اگر مبارزه وجود میداشت، با حمایت جهان، طالبان بسیار سریع سقوط میکرد. جهان فکر میکرد مردم افغانستان در طول ۲۰ سال گذشته تغییر کرده و به دلیل سیاستهای قومی و نیز رویکرد زنستیزانه، با اعتراض و نافرمانی مواجه خواهند شد تا زمانیکه مبارزه سیاسی و نافرمانی مدنی رخ ندهد، دست جهان خالی است، کسی برای حقوق بشر و دموکراسی لشکرکشی نمیکند و تنها برای مدیریت بحرانهای سخت ممکن است مداخله صورت گیرد.
ما در مورد چگونگی آغاز مبارزه و نافرمانی در داخل و نیز اتحاد استراتژیک و ایجاد یک گفتمان واحد در میان مخالفان، نیازمند جدیت، قاطعیت، گفتگو و هماندیشی هستیم و رفتن به راه بادیه بِه از نشستن باطل.
۴. سناریوی بد: افغانستان برای چه کسی کشور خواهد شد؟
از میان دو سناریوی محتمل (تداوم سلطهی طالبان و بهوجود آمدن نظام مبتنی بر ارادهی مردم)، فرض را بر این میگیریم که با توجه به چالشها و موانع موجود، سناریوی دوم تحقق نیابد و سلطهی طالبانی تداوم یابد. آیا در این صورت، افغانستان برای طالبان یا حتا کلیت پشتونها کشور امن، مرفه و توسعهیافته خواهد شد؟ آیا همسایگان، منطقه و جهان از سوی افغانستان صدمه نخواهند دید؟
به نظر میرسد که با فرض تحقق سناری اول، افغانستان به هیچ وجه حتا برای یک قوم (پشتونها) نیز کشور نخواهد شد. دلیل امر واضح است و تاریخ نیز مؤید این نکته است. با فرض تحقق سناریوی اول، فهرستی از چالشهایی را که سبب میشود افغانستان حتا برای پشتونها کشور نشود، عبارتند از:
۱. ختلافات قبیلهای درونپشتون (قبایل پشتون، تنها در جنگ با غیرپشتونها متحد هستند، اما وقتی تهدید بیرونی وجود نداشته باشد، هرگز اتحادی نخواهند داشت)؛
۲. اختلافات ایدئولوژیک میان پشتونها؛
۳. رقابتها و لجاجتهای شخصی و خانوادگی سران پشتون؛
۴. چالش طالبان غیرپشتون؛
۵. تفکر توسعهگریز طالبانی که مجالی برای رشد کشور باقی نخواهد گذاشت؛
۶. زنستیزی و حذف نصف جمعیت یک جامعه و بیسواد نگهداشتن آنان؛
۷. برخاستن ققنونس از زیر خاکستر (هیچ سلطهی انحصاری و استبدادی دوام نمیآورد)؛
۸. منازعه با پاکستان و منازعهی دیورند و پشتونستان بزرگ.