خالق ابراهیمی
شیشهها بسته، هوا گرم، مسافران زیاد، لطف کم، نظافت اصلا نه، حرف و حدیث زیاد، جیب درد، سوژهی امروز چه خواهد بود؟ خانمها از سیاست حرف میزنند. میگویند: کرزی بهترین پادشاه افغانستان است. نه خانم! ایشان رییس جمهوراند، نه پادشاه. میخواستم گوشزد کنم، ولی ترسیدم که چپلقکاری نشوم. بازهم ناشنیده گرفتم، اما ذهنم بهشدت به این سمت و سو کشانیده میشد. کرزی پادشاه و آن هم بهترینش، چرا؟ چون کشور ما کم کم آباد میشود. بلندمنزلهای زیادی ساخته شده است. میخواستم بگویم که بلندمنزلها را افرادی دیگری ساختهاند، نه رییس جمهور. بازهم همان تکلیف اول، سکوت!
وجودش روشنی بخش است. در زیر برق نگاهش میتوانم به خودم و به کارهایم فکر کنم. وقتی هست، دلم روشن است، آرامم و مطمئن از آنچه انجام میدهم. وجودش نعمتی است که همیشه به آن ضرورت دارم؛ مثل اعضای بدنم به او نیز محتاجم. کسی ملامتم نکند. باور کنید که خودم و زندگیم وابسته به وجود نازنین اوست. اما وقتی میرود، همهجا تاریک میشود. هیچچیزی درست کار نمیکند و من نیز غرق در افکار خوب و بد میشوم. به زمین و زمان فُحش میدهم، هیچ میشوم و هرلحظه چشم انتظار آمدنشام. شما میدانید انتظار سخت است، بلی حتما میدانید. گفتم به او محتاجم و بخشی از وجودم شده است. اما کیست که باور کند. وقتی میآید، بازهم همان شور و شوق و کار و آینده. او شده همه چیزم. به اسماعیل خان بگویید دیگر برق را قطع نکند. دیشب وقتی برق رفت، تمام کارهایم نیمهتمام ماند.
ترافیک سنگین، راه رفتن نه، زنی خودش را به موتر چسپانده است. او سکهی پولی میخواهد، نه فُحش؛ اما راننده چند تا فُحش نصیبش میکند. رادیو چالان، اخبار روزانه داغ، همه ساکت شدهاند؛ رییس جمهور به پاکستان رفت، استقبال گرم در هوایی گرم، حتما الاغی را قربانی کردهاند. با خود میاندیشم، اگر سفریه چنین باشد، من نیز سفر خواهم کرد. «یک قدم پیش یک قدم پس/ نازنین میده بکو رقص». خدایا شکرت از شر ترافیک خلاص شدم. «شرکت تولیدی برادران عدالت»؛ خندهام میگیرد، عجب نامهایی نازنینی انتخاب میکنند. میخواهم عکس بگیرم، دوربین نه. ازدواج یک امری شرعی است و اسلامی؛ کسی در رادیو گفت. لاجرم حرف که از دل برآید بر دل نشیند. یک لحظه رفتم به خط ازدواج و عروسی و غیره. تصمیم گرفتم زن بگیرم. کرایهی موتر نه!
روزنامهی اطلاعات روز؛ یازده دانشگاه کشور عضویت دانشگاههای بینالمللی را یافت. خبر قشنگی است؛ بلی، دانشگاههایی کشور ما نیز میتوانند اعتبار بینالمللی داشته باشند، مشروط بر این که کرزی همچنان در قدرت باشد. ساختمانهای قشنگی دارند؛ دانشجو بلی، استاد نه! محصول دانشگاه کابل بعد از ده سال، مرگ بر زن و دموکراسی بود. تحقیقات شان، تشریح و تعریف دموکراسی بود، دموکراسی یعنی فحشا. اما دانشگاه جلالآباد و قندهار و خوست با چه دستآوردی، چنین اعتباری را کسب کردهاند. به شرط اینکه از من نپرسید. از کاکا عبید بپرسید. او مسئول این بخش است، او که خودش به دانش و دانشگاه باور ندارد، او به پوهنتون باور دارد و به پو هو هو هو.
مردی در پیچ و تاب است. اول فکر کردم رقص خیابانی میکند، بعد دیدم که بندهی خدا تحت فشار است. خودش را به اولین دیوار میرساند، به صورت ایستاده، رو به دیوار و پشت به انظار، میشاشد. از چه کسی شکایت کنم؟ هیچکس عزیز! به چنین افراد هرگز وصیت و نصیحت نکنید. ممکن است عصبانی شوند ورنگ قیافهات را عوض کنند. روزی که شیخی از کنار یکی از همین نوع برادران میگذشت، به او گفت: از خود پدر و مادر نداری که تو را تربیت میکردند و یاد میدادند که در انظار عموم نشاشی؟ جوانک گفت نه. شیخ پرسید که چه داری؟ جوانک گفت که فعلا فقط شاش دارم. اگر لازم دارید به شما هم میتوانم بدهم.
بقیه سفرتان خوش!