آدم با غلظت بالا

خداوند مهربان بنده‌های خود را به شیوه‌های مختلف مجازات می‌کند. بعضی را مجبور می‌کند که شب‌ها تا صبح از این پهلو به آن پهلو غلت بزنند و از دست این فکر دیوانه شوند که چرا آن غلام محی‌الدینی که در ماه رمضان روزه‌ی خود را می‌خورد، در جامعه‌ی اسلامی راست راست راه می‌رود و هیچ‌کس نیست که گردنش را با تبر بشکند. بعضی دیگر را این طور جزا می‌دهد: این اندیشه را به کله‌ی‌شان می‌اندازد که اگر روزی یک نفر به‌خاطر گناهانی که در این دنیا کرده، از آن دنیا برگردد و رمه‌های گوسفند مردم را نابود کند، مردم بی‌چاره که منبع درآمد دیگری هم ندارند، چه کار کنند؟ بعضی‌ها را هم با طرح ساده‌ای جزا می‌دهد. سوزاک‌شان می‌کند تا حس تشناب‌گرایی‌شان یک لحظه هم فروکش نکند. خلاصه دل هر‌کس را به طریقی می‌شکند قادر متعال. البته حق دارد. می‌خواهی مجازات نشوی، آدم شو. آدم شدن هم که کاری ندارد. به بزرگ‌تر‌ها سلام بده. حق مردم را نخور. دروغ یا اصلا نگو، یا کم بگو یا اگر زیاد هم می‌گویی، آن را به نفع امت ستم‌دیده بگو که حداقل خیرش به خلق برسد. یکی دو قلم دیگر را هم که رعایت کنی، آدم می‌شوی و از شر امتحان الهی هم در این دنیا راحت می‌شوی و هم در آن دنیا.

در این میان، عده‌ای هستند که به‌خاطر بعضی چیزهای ساده دچار تشویش می‌شوند و گمان می‌برند که دریای رحمت خداوند چنان کم‌عمق است که با یک خطای کوچک زیرش بالا می‌آید. مثلا همین حمله‌ی طالبان بر مکتبی در پیشاور پاکستان را در نظر بگیرید. عده‌ای در ابتدا اظهار خوش‌حالی کردند و گفتند که خوب شد پاکستان هم بالاخره فهمید که یک کیلو چند پاو است. ولی همین عده فورا دچار تشویش شدند و از احساس وطن‌دوستانه‌ی خود برگشتند و علنا گفتند که کشتن کودکان بی‌گناه در همه ‌حال غلط است. به نظر من، آدم اگر هم آدم باشد و هم افغان، لازم است که مقتضیات این دو جنبه از وجود خود را با شجاعت و توکل بر پروردگار با هم‌دیگر هم‌آهنگ کند. یعنی مثلا وقتی که می‌شنود 150 کودک پاکستانی به خاک و خون تپیده‌اند، همزمان هم قاه قاه بخندد و هم به‌شدت بگرید. می‌دانم این کار سخت است. اما چاره چیست؟ خداوند هر‌کس را به نحوی مجازات می‌کند. ما را هم این طور. البته قبول دارم که این بدترین مجازاتی است که یک خدا می‌تواند برای بند‌گان خود تعیین کند.