وقتی وارد کتابفروشیها میشوم، چیزی که پشت ویترین کتابفروشیها میبینم و تماشای کتابهایی که دم دست هستند باعث میشوند درنگ کنم و بپرسم که چرا این دسته از کتابها فروش خوبی دارند؟ کتابهایی که معمولا در ویترینها و قفسههای جلویی کتابفروشیها میبینم عنوانهایی نظیر «چگونه پولدار شویم؟»، «پدر پولدار، پدر بیپول»، «۲۱ راز موفقیت»، «۴۸ قانون قدرت»، «قورباغهات را قورت بده»، «قدرت بیپایان»، «سنگفرش هر خیابان از طلاست»، «تو کلهخر هستی»، «قانون جذب» و… دارند. بارها پیش آمده که وارد کتابفروشیِ شدهام و فروشنده مرا بهسوی چنین کتابهایی راهنمایی کرده و بعضی از آنها را برای مطالعه پیشنهاد داده. موردی که نشان میدهد کتابهای مذکور فروش خوبی دارند و میان کتابخوانها از محبوبیت و توجه برخوردارند. این دسته از کتابها در افغانستان با عنوانهای روانشناسی انگیزشی و روانشناسی موفقیت شناخته میشود؛ هرچند عنوان رسمیتر آن «کتابهای خودیاری» بوده و مهمترین و بارزترین نمونههای کتاب زرد (Pop Psychology) هستند.
اگرچه کتابهای خودیاری عموما فاقد شالودهی علمی و نظری روشن و درستی هستند و صرفا روی تجربیات و بینش فردی شخص نویسنده استوار اند، با آنهم بسیار زود به شهرت میرسند و بهصورت میلیونی به فروش میروند. کتابهای خودیاری معمولا عنوانهای وسوسهبرانگیزی دارند و در محتوا نیز راهحلها و روشهای دم دستی را که شالودهی علمی نداشته و مبتنی بر تجربه و بینش محض نویسندهاند، به زبان ساده و نسخهای، برای حل بحرانهای زندگی به خواننده پیشکش میکنند. بهعنوان آدمی که تعداد زیادی از این کتابها را در گذشته خوانده، هربار که با این دسته از کتابها روبهرو میشوم از خود میپرسم که فایدهی چنین کتابهایی برای ما چه است؟ این کتابها چه میگویند و چه چیزی به ما یاد میدهند؟ و چرا نباید سراغ چنین کتابهایی برویم یا لااقل در برخورد با آنها احتیاط به خرج بدهیم؟
حتا با نگاهی گذرا به عنوان جلد و عناوین فصلهای کتابهای خودیاری، میتوان پی برد که این کتابها تمرکز بسیار جدی روی موفقیت و مؤلفههای آن دارند و معمولا به همین مسأله میپردازند. با اینحال موفقیتی که کتابهای خودیاری به ما معرفی میکنند، موفقیت تکبعدی و بهخصوصی است: پول. بسیار ساده، کتابهای خودیاری معتقد اند که هیچ فردی موفق نیست مگر اینکه وضعیت مالی فوقالعادهای داشته باشد و هیچ عملی ارزشمند نیست مگر اینکه پولساز باشد. یعنی انسان موفق کسی است که همهچیز را در جهت بدستآوردن پول هزینه میکند و به کارهای پولساز میپردازد. در بسیاری از این کتابها موفقیت و موفقیت مالی یکی پنداشته میشوند و خوشبختی به سعادت حاصل از ثروت محدود میشود. حال آنکه موفقیت و خوشبختی پدیدههای نسبی اند و انسان همواره بهصورت نسبی از آنها برخوردار میشود. در کتابهای خودیاری تمام فعالیتهای انسانی در مقایسه با میزان بازدهی مالی آن مورد سنجش قرار میگیرد و نویسنده نیز راهکارهای ظاهرا مفیدی برای تحقق موفقیت و خوشبختی کامل برای خواننده ارائه میدهد. یعنی شما علیرغم همهی ویژگیهایی که دارید و کارهایی که به انجام رساندهاید، چنانچه وضعیت مالی فوقالعادهای ندارید یک بازندهی بدبخت اید و هرچه زودتر باید راه چارهای پیدا کنید، چرا که دیگر همهی دستآوردهای شما و به یک بیان، ثمرهی زندگی شما صرفا با توجه به ثروتی که اندوختهاید ارزشیابی میشود.
ضرر اصلی چنین بینشی این است که زندگی را به حالت تکبعدی و خطی درمیآورد؛ یعنی زندگی را بهطور خالص و تماموقت در جهت کسب ثروت و سرمایه به مصرف میرساند. از جایی که ما آموزش میبینیم تا به همهچیز بهعنوان پلهای برای ثروتاندوزی نگاه کنیم، نه فقط از انجام اموری که پولساز نیستند لذت نمیبریم بلکه از انجام چنین اموری بیزار و متنفر بارمیآییم. البته این تنها مضرت این بینش نیست و مضرت دیگر آن، که به مراتب خطرناکتر بوده و به موازات تکبعدیشدن پدیدار میشود، تولید افسارگسیخته و بیرویهی حرص است. عنوانها، گزینگویهها، راهکارها و توصیههای کتابهای خودیاری همگی در بیان و توضیح یک نکته اند: آزمند و حریص باشید، چرا که پول تنها چیز ارزشمندی است که وجود دارد. اهمیت و جایگاهی که پول در عصر کنونی در زندگی ما دارد، در هیچ لحظهای از تاریخ از آن برخوردار نبوده و این بینش که معیار واقعی همهچیز پول است ما را روزبهروز حریصتر و آزمندتر میسازد. جامعه، بهوسیلهی نشخوار چنین بینشی، به مرور آزمندتر و حریصتر میشود و از همهی ابعاد دیگر حیات خود غافل میگردد. رابطهها، علاقهها، فعالیتها، ارزشها و در نهایت همهچیز در جهت ارضای حرص و طمع روبهفزون جامعه حرکت میکند و «انسان عملا به گرگ انسان» بدل میشود.
کتابهای خودیاری برای مدیریت و بازتولید روزمرهی حرص و طمع، بهطور مکرر و به درست توصیه میکنند که «زمان ارزشمندترین ثروت شما است. نمیتوان آن را پسانداز کرد یا زمان ازدسترفته را باز یافت. هرکاری که باید انجام بدهید نیازمند زمان است و هرچه از زمان خود بهتر استفاده کنید، موفقتر خواهید بود و پاداشهای بزرگتری دریافت خواهید کرد». حقیقتا زمان دارایی ارزشمندی است و قابل بازیافت نیست، پس هرچه درستتر و دقیقتر مصرف شود سودمندی بیشتری دارد. اما تأکید کتابهای خودیاری بر اهمیت زمان و شیوههای مدیریت آن نه صرفا یک تأکید مبتنی بر واقعیت، بلکه یک تأکید وسواسی و بیمارگونه است. تلاش بیمارگونی است برای تبدیل انسان به ماشین آزمند در جستوجوی طلا. ماشین یک شئ یا ابزار تکبعدی است، طبق برنامه و در جهت هدف بهخصوصی عمل میکند و هرگونه انحراف ولو جزئی از دستورالعمل مشخصشده منجر به تخریب سیستمی میشود که شالوده و نحوهی عملکرد ماشین را تعیین و تعریف میکند. انسان نیز به کمک مدیریت وسواسی زمان تکبعدی شده و به ماشین آزمندی بدل میشود که تنها در جهت فرونشاندن طمع خود عمل میکند. انسان وسواس بیمارگونهای نسبت به مدیریت زمان پیدا میکند -زمانی که میباید خرج رسیدن به موفقیت و خوشبختی شود- و هرگونه مصرفشدن زمان در ساحتهای غیرمرتبط با طمع خود را بیهوده و بههدررفته میداند.
در فیلم «عصر جدید»، ساختهی چارلی چاپلین، شخصیت «ولگرد» مشغول کار در کارخانهای میشود و مسئولیت پیچاندن پیچها به عهدهاش واگذار میگردد. وظیفهی او پیچاندن و محکمکردن پیچهایی است که به سرعت روی نوار ماشین حرکت میکنند. حرکت پیچها به قدری سریع و بیوقفه است که باعث میشود او حتا به دکمههای لباس یا هرچیز دیگری که شباهتی به پیچ داشته باشد واکنش نشان بدهد و تلاش کند تا آنها را بپیچاند و حتا زمانی که از کار دست میکشد، دستهایش بیاختیار همان حرکاتی را که موقع پیچاندن مهرهها انجام میدادند دنبال میکنند. سرانجام بهدلیل عدم سازگاری با موقعیت شغلیاش اخراج شده و کمی بعد به اشتباه زندانی میشود. اما هنگامی که میخواهند آزادش کنند، اصرار میورزد که در زندان بماند و پس از آزادی نیز بارها تلاش میکند که مرتکب جرم شده و دوباره به زندان برگردد. چیزی که باعث میشود شخصیت ولگرد زندان را به جامعه ترجیح بدهد، عصر جدید است: عصری که ماشین چون ویروسی در همهچیز منتشر شده و او توانایی سازگاری با آن را ندارد. پس کتابهای خودیاری وارد میدان میشوند. با تأکید غیرواقعی روی نوع خاصی از موفقیت و خوشبختی باعث آزمندی ما شده و با ارائهی راهحل مصرف کامل زمان در جهت کسب طلا کمک بزرگی به ماشینیشدن ما میکنند. طنز تاریک موقعیت ولگرد، بیان روزگار ما است. مایی که در میان ماشینها گیر افتادهایم و به ماشینهای آزمند، جدی و عصبی بدل شدهایم. کتابهای خودیاری ما را تشویق میکنند که با مدیریت زمان خود بهطور فعال در پروژهی عظیم ماشینیشدن خود سهم بگیریم و با استفاده از نیرویی که در عادت وجود دارد و ما را در این امر یاری خواهد کرد، به پیچاندن بیوقفهی مهرهها خو بگیریم. همانطور که دیده میشود کتابهای خودیاری از دل سرمایهداری بیرون میآیند و در جهت برآوردهکردن منافع آن وارد عمل میشوند. نگاهی هرچند گذرا به بازار و مناسبات عرضه و تقاضا نشان میدهد که ما روزبهروز حریصتر و طماعتر میشویم. پس خیلی پربیراه نخواهد بود اگر مدعی باشیم که کتابهای خودیاری به مثابهی مسکن و آرامشبخش در طبقات مختلف جامعه، بهخصوص طبقهی فرودست که در سختترین بخشهای جامعهی ماشینی کار میکند، تزریق میشوند تا ما را در قبال مصایب ماشینیشدن انعطافپذیر و بیحس کند و ماشین سرمایهداری را بهوسیلهی ما به پیش هُل بدهد.
از این گذشته، نظریهها و کتابهای خودیاری با تأکید بیرویه، دُگم و نادرست روی آزادی و اختیار فردی باعث مخدوششدن تأثیر و نقشی میشود که ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و… روی سبک و کیفیت زندگی افراد دارند. کتابهای خودیاری مدام یادآوری میکنند که «تنها پنج ثانیه کافی است تا زندگیتان را متحول کنید»، شما هرچیزی را که بخواهید میتوانید بدست بیاورید و تنها مانع رسیدن به موفقیت و خوشبختی خود شما هستید و نه هیچ چیز دیگر. تأکید غیرواقعی و بیاساس روی مسئولیت و ارادهی فردی باعث میشود که ما قادر به درک تأثیر ساختارهای جمعی -بهعنوان ارگانهای گفتمان قدرت- بر زندگیشان نباشیم. درحالیکه کیفیت زندگی در یک جامعه به ساختارهایی که در آن جامعه حاکم است بستگی دارد و تمرکز بیشازحد روی مسئولیت فردی باعث پنهانشدن نقش و تأثیر مناسبات قدرت روی کیفیت و چگونگی زندگی افراد میشود.
فردی که با توجه به نظریههای خودیاری عمل میکند و نمیتواند به موفقیت برسد و کیفیت زندگیاش را بهبود ببخشد، بیش از پیش دچار تنش و ناامیدی و خودتخریبی خواهد شد، چرا که با توجه به نظریههای خودیاری، او صرفا خودش را باعث و بانی همهی شوربختیهایش میبیند. کتابهای خودیاری بخش عظیمی از شرایط و موقعیت افراد را نادیده میگیرند و انسان را موجودی معرفی میکنند که بهطرز فوقالعادهای نیرومند است و محدودیتهای زمانی و مکانی در برابر نیروی او هیچ اند. حال آنکه انسان در بندهایی که تاریخ و جامعه ایجاد کرده زندگی میکند. یعنی هر جامعهای برساخته از طبقات مختلف است که در بسیاری از موارد منافع متضاد داشته و افراد بسته به اینکه به کدام طبقهی اجتماعی تعلق دارند جایگاه، امتیاز، قدرت و فرصت دریافت میکنند. برای مثال، شرایط و موقعیت طبقهی متوسط و فرودست یکسان نیستند و حتا در جامعهای که تمام افراد در آن از فرصتهای برابر برخوردار اند، قشر فرودست بهدلیل نداشتن توان اقتصادی قادر به استفاده از بخش عظیمی از فرصتهایی که جامعه برایش قایل شده، نیست.
توجه وسواسی و بیرویهی نظریهها و کتابهای خودیاری به مسئولیت و آزادی فردی، افشاگر علاقهمندیشان به نخبهسالاری (Aristocracy) هم هست. ریشهی کلمهی آریستوکراسی به یونان باستان برمیگردد که اساسا یک اصطلاح سیاسی است و برای تعریف شیوهی حکومتداریای بهکار میرود که در آن قدرت و دولت در اختیار قشر فوقانی جامعه که از ثروت و جایگاه برتر برخوردار اند، قرار دارد. اما نخبهسالاری در کتابهای خودیاری بدین معنا است که نظریههای بحثشده در این کتابها صرفا به کسانی که قدرت، ثروت، هوش و زمان بیشتری دارند علاقهمندی نشان میدهد و نه همهی افراد یک جامعه. کافی است تصور کنیم که چه اتفاقی میافتد اگر همهی کارگران فرودست یک جامعه -با استفاده از نظریههای خودیاری- به کارآفرینی بپردازند و به شغل کارمندی (کار در بدل دستمزد) نه بگویند؟ چه اتفاقی میافتد اگر همهی کارگرانی که در شغلهای حیاتی، مثلا تنظیف شهر، کار میکنند به جستوجوی طلا آغاز کنند و بخواهند تبدیل به میلیونر شوند؟ به حقیقت پیوستن چنین تصوری ناممکن است و در صورت تحقق منجر به فروپاشی نظم اجتماعی میشود. ناممکن بودن آن نیز دقیقا به همین خاطر است که این شغلها بسیار حیاتی اند و همواره میباید کارمند کافی داشته باشند؛ یعنی ساختار جامعه بهگونهای است که مانع تحقق چنین امکانی میشود.
به نظر میرسد نظریههای خودیاری برای حداقل دو استفادهی مشخص تولید میشوند: کتابچهی راهنمای نخبهها و مسکن مردم عادی. تأکید این کتابها روی مسئولیت فردی، هوش، برنامهریزی، رویاپردازی، هدفمندی و… نشان میدهد که کتابهای مذکور حتا مصایب و شوربختیهای جمعی را بحرانهای فردی قلمداد میکنند و به موازات آن راهحل فردی نیز ارائه میدهند. تنها عدهی انگشتشماری از افراد جامعه میتوانند به آنچه کتابهای خودیاری موفقیت میانگارند دسترسی پیدا کنند، که با توجه به ویژگی این افراد و مناسبات سیاسی و اقتصادی مسلط بر جامعه، به نظر نمیرسد خیلی نیازمند فراگرفتن نظریههای خودیاری باشند. اما سایر مردم، بهخصوص قشر فرودست صرفا میتواند از آن بهعنوان آرامبخش استفاده کند چرا که برای طبقهی فرودست هرگونه استفادهی عملی بهتر از آن ناممکن است. بنابراین، نظریههای خودیاری نه فقط هیچ کمکی به بهبود روان جمعی و کیفیت حیات اجتماعی ما نمیکنند؛ بلکه بهخاطر تأکید لجامگسیخته روی ارادهی فردی منجر به توهمی میشود که ما در آن صرفا خود را مقصر همهی آن مصیبتهایی میبینیم که گریبانگیر ما شدهاند.
سرانجام، تنها نتیجهی واقعی کتابهای خودیاری گسست ما از امر جمعی و ناتوانی ما در خلق کنش جمعی است. در این وضعیت، ما اسیر نوعی فردیت غیرواقعی میشویم و نمیتوانیم برای بهبود کیفیت زندگیمان بهصورت جمعی وارد عمل شویم. فردیت غیرواقعی این توهم را در ما بهوجود میآورد که درد هرکس بهخودش مربوط است و هیچ پدیدهای وجود ندارد که نتوانیم بهوسیلهی ارادهی فردی آن را حل یا دگرگون کنیم. پس بهجای آنکه در یک کنش معنامند جمعی اشتراک کنیم و موفقیت و خوشبختی را به مثابهی امور جمعی که همواره نسبی اند و به گفتمان قدرت بستگی دارند، مورد بررسی قرار بدهیم، به کنش آزمند فردی گرفتار میشویم.